جایی برای مرور زندگی

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دغدغه» ثبت شده است

می‌خواهم قهرمان دنیای کلمات باشم

مقدمه:  داشتم کتابی قدیمی با عنوان «زبان و تفکر» نوشته‌ی آقای دکتر محمدرضا باطنی که زبانشناس هستند را میخواندم. قسمتی از این کتاب برایم جالب بود. بخشی از این کتاب در مورد تفاوت های میان زبان های فارسی، عربی و انگلیسی بود.
این ها را ببینید.
ز - ظ - ض - ذ
احتمالا همه حروف را به اتفاق «ز» خوانده اید. دکتر باطنی میگویند این حروف از زبان عربی وارد زبان ما شده اند. اگر چه در فارسی همه به یک صدا خوانده می‌شوند، در زبان عربی هر کدام تلفظ خاصی دارد. این حروف در زبان عربی کاملا از هم متمایزند و تلفظ متفاوتی هم دارند.
حال در مثالی دیگر به این لغات هم دقت کنید
Think
That
حرف th را در کلمه ی اول ممکن است «س» یا «ت» و در کلمه ی دوم «ذ» یا «د» تلفظ کرده باشیم. دکتر باطنی در اینجا حرف جالبی میزند:
وقتی واجی در زبان «الف» باشد و در زبان «ب» نباشد، کسانی که اهل زبان «ب» هستند در یادگیری زبان «الف» دچار اشکال می‌شوند. این اشکال از اینجا ناشی می‌شود که ایشان یاد گرفتنه اند فقط در مقابل صداهایی که در زبان خودشان تمایزدهنده ی معناست حساس باشند و در مورد صداهایی که در زبان خودشان وجود ندارد یا تمایز دهنده معنا نیست بیتفاوت باشند. چون این آموزندگان نسبت به صداهای زبان بیگانه که در زبان خودشان قرینه ای ندارد،یا نقش معادلی ندارد حساس نیستند. بنابر این در هنگام شنیدن زبان بیگانه آنها را درک نمی‌کنند و چون تمایز این صداها را درک نمیکنند خود نمیتوانند آنها را تولید کنند.
پس حالا فهمیدیم دلیل مواردی که در بالا آمد چیست.

دکتر باطنی در جای دیگری از کتاب، راه یادگیری واجهای زبان بیگانه را توضیح می‍دهند:

برای اینکه آموزنده مبتدی بتواند واجهای بدون قرینه زبان بیگانه را بیاموزد و در گفتار خود بکار برد باید نسبت به تفاوت صوتی آنها حساسیت پیدا کند. وقتی این حساسیت در او ایجاد شد، می‌تواند آن واجها را بشنود و بعدا آنها را در گفتار خود بکار برد.

----------
هنگام خواندن این متن کلا فکرم به دنبال چیز دیگری بود. دنبال مصداقی از این حالت در زندگی روزمره.
دقت که میکنم ما در زندگی کلمات و درسهایمان را خواندیم و رد شدیم بدون اینکه معنای آن کلمات را به خوبی بفهمیم. بطوری که مثلا اگر به من بگویند پیشرفت، توسعه، هنر، زندگی، جبر، هدف، استراتژی، عشق و ... را تعریف کن من میتوانم این لغات را فقط بفهمم و اگر از تعریف بعضی هایشان عاجز نمانم به صورت دست و پا شکسته و من من کنان درباره آن ها صحبت کنم یا اصلا ممکن است گنگ و مبهم از آنها بگویم. تعریف هایی هم که میآورم بر اساس دانسته های قبلی خودم است و بر اساس تجربیاتم است. تجربیاتی که بسیار کم و البته سطحی است، نه بر اساس واقعیت.
این کلمات بنظرم کلماتی هستند از جنس کلمه ای مثل «خطر». شما با شنیدن خطر یاد چه چیزی میافتید؟ یک برقکار ممکن است با شنیدن کلمه خطر اولین مفهومی که در ذهنش شکل میگیرد خطر برق گرفتگی باشد. و برای یک خلبان از کار افتادن یک بخش از هواپیما.
ما گاهی همین که معنا و مفهوم یک عبارت را به صورت کلی فهمیده ایم و از آن میگذریم. مثلا در کودکی روزانه صدها عبارت و کلمه می‌شنویم. معنی بسیاری از آنها را نمیدانیم اما به مرور معنای آن کلمات برای ما متمایز از سایر لغات می‌شود. ما هر عبارت را به رسمیت میشناسیم و گنجینه ی بسیار بزرگی از کلمات و عبارات در مغز ما شکل میگیرد. اما احساس میکنم که از یک جایی ببعد آن ذهن کنجکاو و آماده ی دریافت اطلاعات دوران کودکی را در خود ضعیف میکنیم. و ممکن است نقش کلمات برای ما کمرنگ شوند. در حالی که مهمترین ابزار ارتباط ما کلمات و زبان است.
بنظرم یکی از تفریحات خوب و مفید این است که دقایقی در هر روز را صرف این کنیم که کلمات واقعا چه معنا و مفهومی دارند. اینگونه ذهن ما مفاهیم را به شکل روشن تری درک میکند. در واقع با این کار ما مفاهیم را در ذهنمان بروزرسانی، اصلاح و چه بسا توسعه می‌دهیم.

ما باید قهرمان دنیای کلمات باشیم.

در کتاب زبان و تفکر یک دسته بندی جالب از کلمات گفته شده بود. کلمات را به صورت کلی به دو بخش تقسیم می‌شود. کلمات مادی و کلمات مجرد. کلمات مادی همان کلماتی است که برای نامیدن یک جسم به کار می‌رود. مثل میز و صندلی و درخت و ... . و کلمات مجرد کلماتی هستند که به یک مفهوم اشاره دارند. و فهمیدنشان بسیار سخت تر و نیازمند تجربه است. مثل همان مفهوم خطر که معنای آن برای هر کسی میتواند مختلف باشد و با تجربیات مختلف معنای آن در مغز ما شکل میگیرد. پس حالا میدانم چه کلماتی نیاز است تا معنایشان را مرور کنم و خودم را درگیر معنای میز و صندلی نکنم!! :)))


پی نوشت: استعاره ی «قهرمان دنیای کلمات» را از محمد رضا شعبانعلی قرض گرفتم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه

دغدغه بهتر شدن

تابحال شاید شما هم مثل من به این فکر کرده باشید که چطور میشود بهتر شد؟ این یک سوال کلی است و باید پرسید بهتر شدن در چه.
این روز ها تمام دغدغه ام، تمام فکر و خیالم بهتر شدن است. گاهی فکر میکنم 24 سال سن دارم و چقدر چیزهای زیادی هستند که من نمیدانم. اگر بخواهم باز هم روشن‌تر بگویم، منظورم بهتر شدن در کاری یا حرفه ای نیست. گاهی نیاز داریم در درون خودمان و برای خودمان بهتر شویم. فکرش را که می‌کنم «بهتر شدن» چه مسائل زیادی را می‌تواند شامل شود. بهتر فکر فکردن، بهتر رفتار کردن، بهتر تصمیم گرفتن، بهتر حرف زدن، بهتر خوابیدن، بهتر نگاه کردن و بهتر زندگی کردن. راهش چیست. شاید میدانم و شاید هم نمیدانم.
گاهی این ندانستن زیادی آزار دهنده است. وقتی به این موضوع فکر می‌کنم ده ها کلام و حرف و توصیه‌ی دیگران در ذهنم صف می‌کشند که جوابت اینهاست. اینها را باید انجام دهی. اما خب این حرف ها چقدر عملی شدنشان دور بنظر میرسد.
از بهتر شدن گفتم. من از نوجوانی دوست داشتم خوب حرف بزنم. کاری که همیشه برایم انجام دادنش سخت بود. اما خب الان که دارم این مطلب را می‌نویسم پاسخش درونم شکل می‌گیرد. خودم به خودم میگویم نباید سخت گرفت. باید هر کاری را که دوست داشتیم و حس خوبی از انجامش می‌گرفتیم انجام دهیم. اگر خودمان را خالصانه وقف علاقه مان کنیم آن وقت همه چیز خودش درست می‌شود.
البته درست نمی‌شود.
بهتر است بگویم یاد میگیریم که چطور کاری کنیم که «درست» بشود.
بنظر عملی کردن این ایده چقدر دشوار است.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه

دغدغه و زندگی

داشتم یه مطلب از متین خسروی رو میخوندم که توی وبلاگش گذاشته بود بخشی از اون درمورد دغدغه و اهمیتش توی زندگیه. برام جالب بود وقتی به زندگی خودم نگاه کردم و دنبال دغدغه هام گشتم، تا حالا همچین اسمی روی این مسئله ها که بخشی از فکرمو میگیرن نگذاشته بودم، ولی حس خوبی بود وقتی این کارو کردم (همیشه احساس میکردم چیزی برام مهم نیست، و اصن در موردش به این شکل و با این نگاه فکر نکرده بودم که شاید منم یه ادم دغدغه مندی باشم). یه نتیجه گیری اولیه: ادمی که دغدغه داره سالمتره. اول اصلا دغدغه یعنی چی؟ دوما، چه چیزایی دغدغه محسوب می‌شوند؟
 بنظرم وقتی چیزی برامون مهمه میتونه دغدغه بشه البته اگه کمی چاشنی احساس مسئولیت رو بهش اضافه کنیم و پیرو اینکار وقت قابل توجهی رو هم بهش اخصاص داده باشیم. من نمره امتحان برام مهمه اما میتونه دغدغم نباشه ولی وقتی تلاشم رو کنم که نمره خوب بگیرم می‌شه دغدغم، از خودم مایه گذاشتم. من گرفتن خونه برام مهمه اما وقتی دنبال وام میرم، پول غرض می‌کنم، پول پسنداز می‌کنم، برنامه می‌چینم برای اینکه چکار کنم تا به پول مورد نیازم برای خریدن خونه برسم میشه دغدغه. وقتی کاری رو میخوام شروع کنم ، تمام کار هایی که برای شروع کار میکنم نشون میده که دغدغه ی اون کار رو دارم. دغدغه نشون میده به اون هدف تعهد داریم.
بعضیام هستن که دغدغه شون تنهاییه! شاید خنده دار باشه اما خب اونام بخش از نیروشون رو صرف مبارزه باهاش می‌کنن یا شاید صرف کنار اومدن باهاش. دغدغه های هر فردی نشون می‌تونه بده که تفکرش و سطح فکرش  تا چه حد توسعه یافتست. کسی رو در نظر بگیرید که زندگیش خلاصه شده توی بالاپایین کردن پاساژ و مهمونی رفتن و خوش گذرونی یا کسی که دوست داره رشد کنه و میره مهارت یاد میگیره یا کسی که دوست داره پزشک بشه تا جون مردم رو نجات بده(!) یا کسی که خودشو می‌کشه تا جلو دوستاش خوشگل بنظر برسه تا ازش تعریف کنن، کسی که همیشه دنبال تایید دیگرانه. اینا همشون دغدغه ان، خوب و بد نداره فقط سطوح مختلفی داره.
اما دغدغه ی فعلی من الان و کل امسال کشف مسیر شغلیمه.
در این مورد شاید بعدا هم نوشتم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه