جایی برای مرور زندگی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «آگاهی» ثبت شده است

غار افلاطون

مقدمه: اونچه که اینجا خواهم گفت توضیحاتی درمورد تمثیل غار افلاطون هست. من کتاب جمهور افلاطون رو مطالعه نکردم و اطلاعاتم در حد مطالب سایت ها و وبلاگ هاست. اما اون رو از نگاه و دید خودم و با مصادیقی که باهاش این موضوع رو دیدم می‌گم. پس احتمالا تحلیل دقیق نباشه و ناگزیر محدود به ظرف تفکر نویسنده خواهد بود.
غار افلاطون
متن:
طبق گفته ویکی پدیا تمثیل غار افلاطون در کتاب جمهور او مطرح شده. در توضیحی کوتاه آمده که این تمثیل اشاره بر احتمال نادرستی افکار و عقاید انسان داره.
اما غار افلاطون چیست؟
در غار افلاطون عده ای رو میبینیم که جایی بسته شده اند. یا اگر بسته نشده اند از جایشان تکان نمیخورند. نور را میبینند که از بیرون غار به درون می‌تابد اما نمیتوانند یا نمیخواهند از غار خارج شوند. این افراد نشانه آدم های ناآگاه هستند.
در مقابل اینها افرادی هستند که تونستند بندهاشون رو باز کنن، آزاد بشن و از غار خارج بشند. این افراد تونستند از بند خودشون آزاد بشند. تونستند واقعیت رو ببینند. و به آگاهی رسیدن.
و در قسمت دیگر هم سایه های تشکیل شده بر روی دیوار غار رو داریم. این سه عنصر به نظرم قسمت های اصلی این تمثیل پر معنی هستند.
غار افلاطون چندین پیام برای ما داره. شاید ارزش داشته باشه که بارها و بارها بهش فکر کنیم. میدونم وقتی اون رو بفهمیم تعداد زیادی مصداق برای اون در دور و اطرافمون پیدا می‌کنیم.
غار افلاطون
1- افرادی که به خارج راه پیدا میکنند هیچ وقت دیگه به غار برنمیگردند. این واضح ترین دستاورد آگاهی پیدا کردنه. وقتی من توانستم از دست بندها و گره ها و عقده ها آزاد شوم و به بیرون از غار بروم دنیا رو می‌بینم. میفهمم که دنیا فقط این غار و دیوار هاش نیستند. قسمتهای زیادی وجود داره. دنیا بزرگ تر از اون چیزیه که فکرشو میکردیم. حال اگر ما این رو بفهمیم آیا حاضریم که دوباره برگردیم و خودمون رو در غار زندونیم کنیم.
2- افرادی که درون غار هستند و بیرون غار رو ندیدند خروج از غار رو مساوی میدونند با از بین رفتن، با گمراه شدن، با نیست شدن. افراد داخل غار تفکراتشون بر اساس چیزی شکل میگیره که به آنها خورانده میشود. نه از خود انتظار خطر کردن دارند و نه از هم دیگه. آن ها باهم در یک فضای امن از لحاظ ذهنی قرار گرفته اند و حال خوبی دارند. این مردم در مخلص کلام، هیچی نمیدونند. اگر کسی بخواهد از غار خارج شود مانع او می‌شوند و جلوی او را میگیرند به او میگویند اینجا بهترین جاست و ما به دنیا آمده ایم که اینجا و اینشکلی زندگی کنیم. اینجاست که امن و درست و واقعی هست نه جای دیگر. اگر کسی خارج شد. وقتی دیدند که دیگه هیچ وقت برنگشت چه فکری میتوند کنند جز اینکه اون هم نابود شد و یا خوراک حیوانات وحشی شد و یا شاید هم خودش تبدیل به هیولایی وحشی شد. و هر دفعه بیشتر از قبل بر عقاید و تصوراتشون استوار شوند.
3- سایه های روی دیوار خوراک فکری افراد درون غار است. افراد درون غار تنها دنیا را سیاه و سفید میبینند. دنیای فرد بیرون غار هزاران رنگ و با هزاران پدیده و داستان و شکل است. در یک کلام دنیای واقعی است. اما دنیای فرد درون غار ساده است. از کمترین اطلاعات تصمیم گیری ای با بیشترین قطعیت رو میکند. سایه های روی دیوار غار عموما دو چیز است. یکی سایه افرادی که دارند از غار خارج می‌شوند که کم کم محو و کم رنگ تر و در نهایت پاک می‌شوند یا وقتی به دهانه غار میرسند تبدیل به سایه های عجیب و غریب و وحشتاناکی می‌شوند. و گروه دیگه از سایه ها سایه هایی هستند که توسط یک سری افراد روی دیوار غار تابونده میشن. این سایه ها برای شکل دادن به تفکر مردم روی دیوار تابونده میشند. مردم اینها رو میبینند و فکر میکنند که دارن فکر میکنند! در مورد سایه ها باهم بحث ها میکنند و بر اساس آن زندگی خود و پایه های اعتقادات خود را میسازند. آن ها نمیدانند که تفکر واقعی در خارج از غار وجود دارد. آنجاست که دنیای واقعی وجود دارد. آنجاست که تفکر واقعی در آن میتواند شکل بگیرد . و احتمالا هم اولین تفکر در نقد غار و سایه ها و افراد درون آن باشد.
4- اگر روزی فردی که توانسته به خارج از غار برود و دنیای واقعی را به شکل واقعی آن ببیند بخواهد برای کمک به دیگران برگردد و آنها را نجات دهد، با یک کار بسیار دشوار روبرو خواهد شد. با افرادی روبرو میشوی که دیگر مثل آنها نیستی و نمیتوانی مثل آنها فکر کنی و از آن طرف آنها فکر میکنند که تبدیل به هیولا شده ای، گمراه شده ای، شیطان شده ای، و میخواهی آن ها را نیز به نابودی بکشانی. و چقدر سخت است نجات و آگاهی دادن به چنین افرادی. شاید اگر بخواهیم کسی را نجات دهیم برای اینکار افرادی که به سیستم غاری شک کرده باشند و آن ها که در جستجوی حقیقت هستند و یا حتی به مقدار ذره‌ای در درون خود به آن فکر کرده باشند، نجاتشان راحت تر است.
5- و در آخر مصداق های فراوانی برای این تمثیل میتوان در زندگی پیدا کرد. از سایه سازی های رسانه ها و کتمان دنیای واقعی. از آنها که به دام سطوح پایین اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی، اخلاقی، انسانی و هزار مورد دیگر  گرفتارند و از درک طبقات بالاتر عاجزند. از آنها که اعتماد بنفس، عزت نفس، واقع بینی، تلاش، انگیزه، و هزار حالت درونی دیگر را در سطح پایینی دارند و با دنیای افرادی که این موارد را در سطح بالا تر دارند ناآشنا و غریبند.
باید دوباره برگردیم به همان درس اصلی تمثیل غار افلاطون و با تمام وجود درک کنیم که احتمال ناردستی افکار و عقاید ما وجود دارد. اگر این عقاید را با جستجو پیدا نکنیم و خودمان به آن نرسیم احتمالش بیشتر است که نادرست باشد.
پیشنهاد میکنم این رو هم ببینید : یه ویدئو به زبان فارسی راجع به غار افلاطون (+)
 این مطلب را با شعری زیبا از افسین یداللهی تمام میکنم.

از کفر من تا دین تو ، راهی به جز تردید نیست !
دلخوش به فانوسم مکن ، اینجا مگر خورشید نیست ؟...
با حس ویرانی بیا ... تا بشکند دیوار من
چیزی نگفتن بهتر است ، تکرار طوطی وار من
بی جستجو ایمان ما از جنس عادت می شود
حتی عبادت بی عمل وهم سعادت می شود
با عشق آنسوی خطر ، جایی برای ترس نیست
در انتهای موعظه ... دیگر مجال درس نیست
کافر اگر عاشق شود بی پرده مومن می شود
چیزی شبیه معجزه ... با عشق ممکن می شود
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه

برای بهبود چیزی ابتدا باید آن را اندازه گرفت +لیست کارهای یکروز

نمیدونم بقیه در این مورد چطور فکر می‌کنند اما من به این جمله ایمان دارم:
«برای بهبود در چیزی باید آن را اندازه گرفت» (گوینده نامشخص)
حدود یک هفته‌ای می‌شه که کتاب اثر مرکب نوشته دارن هاردی رو شروع به خوندن کردم. تا اینجای کتاب مکررا این مورد رو متذکر می‌شه که انجام امور کوچک اما پیوسته و مسمتر در آینده نتایج بسیار بزرگی دربر خواهد داشت. جدا از مثال های مفید و روشنی که میزنه این کتاب بنظرم یک کتاب زرده*. مطالبی که داره علمی نیست و مطالبش شبیه پندهای پدربزرگ هاست. البته نباید از کلیت خوب کتاب گذشت. این جمله رو از یک کتابدوست عزیز و همینطور استاد بزرگم به خاطر دارم که میگفت ما باید جوری کتاب بخونیم که بعد از مدت ها اگر کتاب زردی هم خوندیم بدونیم از کجاش باید بگذریم و کجاهاش رو باید بهش فکر کنیم.
اما حرف از اندازه‌گیری شد و کتاب اثر مرکب. در جایی از کتاب نویسنده پیشنهاد می‌کنه تا دفترچه‌ای همراهمون داشته باشیم و بسته به هدفی که داریم (کاهش وزن، مدیریت پول، مدیریت زمان و ... ) شروع به یادداشت کردن کوچک ترین موارد کنیم و پیشنهاد میده که این کار رو به مدت سه هفته انجام بدیم. دلم میخواد از یه عبارت انگلیسی استفاده کنم، واژه مانیتور کردن این مفهوم رو به خوبی میرسونه. توی فارسی معادلی که میشه براش آورده به نظر عبارت «رصد» باشه.
تو این تمرین ما کوچکترین کاری رو که انجام میدیم رو یادداشت می‌کنیم. یعنی هر کاری. اولش شاید تو این که چه موردی رو باید بنویسیم و چی رو نه شک خواهیم داشت اما اگه ادامه بدیم و کمی آشناتر بشیم از این مرحله ی شک می‌گذریم. اما یادداشت کردن این کارها چه فایده ای برای ما داره؟ به چه دردی می‌خوره؟ این یادداشت کردن، مانیتورینگ یا رصد کردن کارهامون به ما نسبت به کارهامون آگاهی میده و آگاهی ... چیزی که بنظرم ما واقعا بهش نیاز داریم. بدون آگاهی زندگی لذت بخش نخواهد بود. شاید کسی بگه نه آدم هایی که خودشون رو به نفهمی میزنن کیف دنیارو می‌کنن. این که آدم خودش رو به نفهمی بزنه و اینو خودشم بدونه و ازین کارشم کیف کنه خب این چیه دقیقا؟ این آگاهی نیست؟
آگاهی احساس کنترل زندگی رو به ما میده. داشتن یک دید کلی به فعالیت های یک روز یک هفته یا ماه چشم مارو به کارهای کوچک و بزرگ و خودآگاه و ناخودآگاهی که میکنیم باز میکنه و این معجزه‌ی آگاهیه. تا این جا اندازه گیری بود و رصد کردن کارها اما وقتی به مجموعه ی فعالیت هامون مسلط شدیم وقت بهبوده. این مرحله با شناختی که به خودمون و کارهامون می‌رسیم از همون دقایق اول نتایجش رو بهمون نشون میده. یک جورایی آزمون و خطا در کارمونه. می‌بینیم ، تحلیل می‌کنیم، تصمیم می‌گیریم، تصحیح می‌کنیم و از یک مسیر بهتر میریم یا کمی تغییر ایجاد می‌کنیم و دوباره تکرار و تکرار و چیزی که در تمامی این مدت در حال اتفاق افتادنه بهبوده.
این حرف‌ها رو گفتم تا لیستی که امروز تهیه کردم رو بنویسم و اینجا ثبتش کنم. این که این لیست و فرمت تهیه‌ش خالی و عیب و ایراد نیست مشخصه اما سعی میکنم به مرور بهترش کنم.

00:15 - پیام دادنم در تلگرام تمام شد و گوشی رو کنار گذاشتم.
00:15-00:45 آماده کردن لباس و وسایل و همینطور مسواک زدن
00:45 رفتن به رختخواب
05:37 از خواب بیدار شدم
06:14 جلوی در خونه بودم و راه افتادم
06:16 سوار تاکسی شدم
06:20 رسیدم مترو
06:24 روی سکوی مترو بودم
06:32 مترو کرج به سمت تهران به راه افتاد
06:59 ارم سبز
07:07 رسیدم صادقیه
07:20 از مترو نوای اومده بودم بالا
07:41 سوار بی ارتی نواب شدم
08:07 رسیدم پل مدیریت
08:24 رسیدم کتابخونه
08:45 پیش پایان نامه ها بودم
9:23  رفتم پیش خانم رسولی و برگشتم
11:15 رفتم آنتراک
11:46 بازگشت از آنتراک
13:45 رفتن برای ناهار
14:46 بازگشت از ناهار
17:00 پایان کار و برگشتنم به سمت کرج
18:10 سوار مترو عادی به سمت کرج شدم
19:53 رسیدم خونه
20:56 نشستم پای کامپیوتر تا این مطلبو بنویسم
21:51 الان


* کتابهای زرد معمولا به ادم اعتماد بنفس، حال خوب و فکر راحت میده اما این اثرات کوتاه مدته و بعد از مدتی برای خواننده احساس سرخوردگی میاره. زبان اینجور کتاب‌ها اکثرا به صورته که میگه اینطور باش، این طور رفتار کن، فلان باش و ... اما هر کدومشون حرفی «کلی» برای گفتن دارن

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه