بیکار بودم و صبح بود. برای قدم زدن و فکر کردن بیرون رفتم.
نزدیکیهای خانه مان یک فرهنگ سرا هست. خاطراتی که از آن دارم برمیگردد به زمان راهنمایی که کلاس های ICDL ثبت نام کرده بودم و با پسر عمویم باهم به آنجا می‌رفتیم. من که هیچی از کامپیوتر نمی‌دانستم ناچار نگاه میکردم تا یاد بگیرم. راستش اوایل نگران بودم از اینکه دست به موس و کیبورد ببرم. بگذریم که بعدش چقدر میخواستم تمرین ها را انجام دهم و پسر عمو جان که بزرگتر بود رخصت نمی‌داد.
کم پیش می‌امد به فرهنگ سرای کوثر کرج و حتی نزدیکش بروم اما چیزی من را دوباره به آنجا کشاند. رفتم داخل مجموعه و لیست کلاس هایشان را نگاه کردم. کلاس ها خوب بود اما بدرد من نمیخورد غیر از یک کلاس. عنوانش بود کلاس افزایش تمرکز حسی و حرکتی. اسمش کافی بود تا نسبت به آن کنجکاو شوم. به بخش مدیریت رفتم و من را به بیرون و به بخش کناری ساختمان معرفی کرد. بخش کودکان :))
هم او و هم مسئول بخش کودکان وقتی دیدند در مورد کلاس ها ازشان پرسیدم اول میخندیدند :). خودم هم خنده ام می‌گرفت. وقتی بعد نگاه منتظرم را دید برایم توضیح داد که این کلاس ها مربوط به کودکان زیر 10 سال است و بدرد من نمیخورد.
کمی حرف زدیم و در مورد روش هایی که آنجا برای کودکان استفاده میکنند پرسیدم. توضیح داد که با بازی هایی سعی میکنند تا توانایی نمرکز را در کودکان رشد دهند. ابزارهایی مثل صندلی طناب و توپ و بعد توضیح داد که چگونه این کار را انجام میدهند.
نحوه درک ما از دنیای ما و از طریق ورودی های 5 گانه ی ماست. هر چه در به کار بردن آنها مهارت بیشتری داشته باشیم رشد میکنند و در درک ما از دنیای اطراف تاثیر زیادی دارند. مثلا توصیه کرده اند که یک فعالیت رو همیشه در برنامه داشته باشیم که نیاز به استفاده از دست در انجامش داشته باشه. این کار به درک ما از دنیای اطرافمون و واقعیت کمک میکنه. مغزی که محروم باشه از این ورودی ها نمیتونه با دنیا ارتباط خوبی برقرار کنه.
از این کلاس که گذشت. ولی باعث شد بیشتر به اهمیت حس ها تو زندگیم فکر کنم. در ظاهر موضوع ساده‌ست، ولی اگر بخوایم نهایت خودمون رو زندگی کنیم لازمه به این مسائل هم فکر کنیم.