رئیس کار آمد و حرف‌ها و توصیه هایش را گفت و آمده شد که به دفترش برگرده. موقع رفتن یکی از ما برگشت و گفت خیالتون از بابت کار راحت، و بعد یک تعریف خیلی درشت از رئیس کرد. اگر پسر بود بعدا میریختیم سرش و کلی اذیتش میکردیم. اما خب خانم بود و مجهز بود به این فنون زنانه. در جواب همه منتظر عبارات ساده بودیم مثل خواهش میکنم، ممنون، لطف دارید و ... اما آقای رئیس برگشت، با لبخندی گفت ممنون از نوازش کلامتون و بعد رفت...

خانم بود اما باز هم کلی سریه سرش گذاشتیم که خوب جایت را در دلش باز کردی!!

این شد موضوع نوشته امروز من درباره کاری لذت بخش که بنظرم گرفتنش میتواند بسیار لذت بخش تر از دادنش باشد. هر چه باشد دادنش نیاز به کلی نکته مهم دارد و گرفتنش نیاز به یک گوش شنوا. حرفها و کلمات گاهی میتوانند مانند یک دست گرم باشند که به روی موها و شانه دوستی کشیده میشوند. دستی که نه از جنس مادی که از جنس عشق و دوستی است. یک پیام بسیار مهم در خودش دارد. من با شما دوستم و شما را هم دوست خودم میدانم. چه کسی است که یارای مقاومت در برابر این پیام را داشته باشد.

نوازش کردن با کلمات نیاز به صداقت دارد و برای صداقت نیاز به یکدلی با خود داریم. باید بتوانیم چیزی غیر از خود را ببینیم و در مرجله بعد خوبی ها را ببینیم. فکرش را که میکنم از هر فردی میتوان چندین نکته خوب بدست اورد که واقعا قابل تحسین باشد.

دوست دیگری داشتم که ایشون هم خیلی مثبت نگر بودن. در این حد که وقتی همه داشتن از گرمای تابستان نق میزدن برگشت و گفت که اتفاقا گرمای تابستان رو خیلی دوست دارم و لذت بخش است. من مانده بودم که این حرفها از کجاست؟

پی نوشت: نمیدونم چرا لحن این نوشته انقدر ادبی و جدی شد؟!

چند روزه نشستم و دارم قرآن رو به فارسی میخونم. میخوام این کتاب رو دقیقا مثل یه کتاب معمولی دیگه بخونم ببینیم واقعا چی میخواد بگه. فکر کنم اینطوری بهتر بشه فهمیدش تا اینکه با یه دید مقدس کامل به خوندنش بپردازم.