داستان این بود که با آدم جدیدی آشنا شدم. مدت دو سه هفته هست که هر روز حدود 9 ساعت رو باهم میگذرونیم و حرف میزنیم. یه لهجه ی شیرین ترکی هم دارند و آقا هستند. توی روز وقتی با کسی حرف میزنن بیشتر به زبان ترکی هست که البته منم چیز زیادی نمیفهمم. دایره لغات بسیار وسیع تر از من و بسیار هم خوش صحبت هستند. بعد از دو هفته یه اتفاق جالب افتاد.

موقع خواب احساس کردم اومده تو سرم و داره ترکی حرف میزنه. یه حالتی مثل اینکه تمام حرفهای این روزها رو به صورت فیلم گذاشته باشند و با چشم بسته مدام اون رو فست فوروارد کنم و گوش بدم. هیچ نظمی نبود ولی حرفها توی سرم میچرخید بدون اینکه معنیش رو بفهمم. نمیدونم شاید بشه اسمش رو گذاشت خلسه. لازمه برگردم به حدود 10-12 سال قبل با یه اتفاق مشابه.

بجه بودم و توی شهرستان همه اقوام جمع شده بودیم و داشتیم فوتبال بازی میکردیم. فوتبال بازی کردن به ندرت پیش میومد اما موقعیت خوبی درست شد و همه بودن. ما اونجا حدود چند ساعت فوتبال بازی کردیم. توی فوتبال حواس آدم خیلی جمع تر از حالت های عادیه. سرعت تفکر ما بیشتر میشه و به صورت کاملا غیر ارادی انجام میشه. اصلا خنده داره اگه بگیم وسط فوتبال داریم ارادی فکر میکنیم. مثلا بگم خب الان پاس بدم یا نه، بشوتم یا نه. تصمیمات سریع گرفته میشه و سریع هم انجام میشه. یه جورایی ذهن در  سطح بالایی از فعالیت قرار میگیره و انرژی زیادی هم مصرف میکنه. اما چی شد؟ غروب که برگشتم خونه احساس خستگی داشتم و خواستم یه چرتی بزنم توی حالت خواب و بیداری بود که احساس کردم دوباره دارم بازی میکنم. یه جورایی انگار خواب بود ولی توش بیدار بودم.

این توضیح رو میتونم برای این حالت بیارم که وقتی ما توی موقعیت های جدیدی قرار میگیریم و اونکار انرژی زیادی هم از ما میبره، یه اتفاق جالب در ما میفته. مغز با به شکل خیلی فعالتری در طول شب شروع میکنه به مرور اطلاعاتی که امروز گرفته و دسته بندی اونها. و این حالت برای ما خیلی لذت بخشه. ما خیلی سریع در خواب به حالتی فرو میریم که با حرکات سریع چشم همراهه و شروع میکنیم به ساختن یه داستان از اتفاقات اون روز. این رو بارها وقتی روزهای خیلی شلوغی رو داشتم به خوبی حس کردم. شاید کلید داشتن چنین خوابهایی اینه که روزمون رو پر کنیم از چیزای جدیدی که قبلا تجربه نکردیم.

حالا تغییری که میتونم حس کنم اینه که به لهجه و زبان ترکی این دوستم بیشتر عادت کردم. و نفهمیدن کلماتش برام عادی شده.

زبان انگلیسی رو فک کنم بتونم با این روش راحت تر یاد بگیرم :)) یعنی کل اطرافم رو با انگلیسی پر کنم. یا حتی دایره واژگان زبان فارسیم رو.