بنظرتون وقتی بین دو تا از دوستانمون که از جنس مخالف ما هستند اختلافی پیش میاد و بهتر شدن رابطه اونها برامون مهم باشه، چه کاری میشه انجام داد؟

یا تصور کنین بخواید لیست یک سری اجناس رو بصورت دستی یکبار در سیستم کامپیوتر و یکبار هم در دفتری ثبت کنیم. انجام دادن اول هر کدوم از این ها رو هم که بخوایم انجام بدیم یه مزیت و معایبی برای خودش داره، کدود راه رو باید اول انتخاب کنیم؟

یا با یه دوست که تازه آشنا شدید رفتید ناهار خوردید، موقع حساب کردن شما حساب میکنید یا اجازه میدید دوستتون حساب کنه و بعد شما باهاش تصویه کنین. یا یادتون میمونه که دفعه بعدی شما خساب کنین؟

اینها مثالهای از یک چیز دوست داشتنی به نام «مسئله» هست. باید فکر کنیم، بسنجیم و انتخاب کنیم.

حالا بعد از این همه مدت میدونم که آدمی که خونه میشینه کمتر با این مسائل مواجه میشه.

ذهن ما وقتی یک مسئله رو به صورت آگاهانه حل میکنه کلیدهای حل اون مسئله رو در خاطرش میسپاره برای همیشه. با مثال های کمی متفاوتتر و دیدن مورد های مختلف از همین مسئله چیزی در ما شکل میگیره به نام شهود. فکر میکنم شهود بر اساس فکرهاییه که قبلا راجع به یک موضوع کردیم و خالا دیگه نیاز به فکر کردن در اون سطح از روی دوش ما برداشته شده و میتونیم به لایه های بالاتری از درک برسیم. این رشد و رفتن به سمت بالا مدام و مدام ادامه داره و اگر متوقف بشه حس میکنم که یک جورهایی برای ما حس شروع از صفر رو داره. البته که شروع از صفر نخواهد بود و این فقط حس ماست.

حس شکوفا شدن و رشد کردن همراه با همین آگاهانه فکر کردنه. اینکه مدام در زندگی قانون بسازیم و فکت رو از محیط جذب کنیم. فکت ها رو ترجمه به «واقعیت» کردند اما به نظرم همون واژه فکت یا fact رو اگه استفاده کنیم بهتره.

فکت ها اونجوری که من میفهمم اطلاعات خالی از بار احساسی راحع به یک موضوع هستن. مثلا راجع به آب میشه  این فکت ها رو گفت که حس خیسی میده، وقتی بریزی رو دست و فوتش کنی سرما حس میکنیم. آب خوراکیه، معمولا بیرنگ و بی بو. اینها اطلاعات و فکت هایی هستند که راجع به آب میتونیم بگیم و خیلی چیزای دیگه. اگر با ادبیات ادوارد دبونو نویسنده دوست داشتنیم بخوام بگم ما گاهی باید با کلاه سفید اطلاعات رو بدیم و دریافت کنیم.

ما وقتی با مسائل جدید مواجه میشیم مجبور میشیم کارهایی رو انجام بدیم که قبلا نکردیم، فکرهایی رو کنیم که قبلا نکردیم و الگوهایی رو یادبگیریم که قبلا نداشتیم حال اگه این رو همراه کنیم با حرفهای چیکسنت میهایی راجع به سیلان، این چالش های حل میئله هم باعث توسعه ذهن ما میشه و هم احساس خوشبختی به ما میده.