یکی از دوستان ترک زبان میگفت وقتی ترکی حرف میزنم با قلبم حرف میزنم و وقتی میخوام فارسی حرف بزنم اول با سرم فکر میکنم و بعد به قلبم میبرم و بعد حرفی که باید رو میزنم.

زبان اصلی یا گویش اصلی منم فارسی نیست. توی خونه و حتی توی سرم هم سبزواری حرف میزنم. حرف‌های این دوست برام جالب بود. منم چنین حسی رو نسبت به گویش خودم دارم. وقتی سبزواری صحبت میکنم واژه ها پر احساس تر میشن و فراز و فرود بیشتری دارن اما وقتی به فارسیِ تهرانی صحبت میکنم وقت حرف زدن زیاد فکر میکنم و معمولا صدای یکنواختی دارم.

زبان دل زبانیه که از مرحله ی فکر کردن گذشته. هم صحبت کردن به زبان دل شیرین تره و هم شنیدنش دلنشین تره. همین چند وقت پیش توی نرم افزار کست باکس وقتی به پادکست های Data Skeptic گوش میدادم با خودم فکر میکردم که میزبانش که آقایی به نام kyle Polich بودن چقدر زبان گرم و جذابی دارن. زبان دل به هر زبونی هم که باشه گوش دادن بهش دلنشینه، مثل شیر گرم قبل خواب.