«فکر نکن».
این توصیه خیلی از ماهاست به کسایی که میبینیم زیادی فکر میکنن. اینجور آدمهایی که زیادی در دنیای خودشون غرق شدن. حالاچه برای مدتی کوتاه یا اینکه کلا مدلشون همینطور هست.
تو کتابا خوندم که فکر کردن کاهنده اراده هست. اما خب نمیشه گفت که همه ی فکر ها اینطوریه.
پس اول باید گفت منظور ما از فکر کردن چیه. فکر کردن اون وجهه منفیش توی ذهن من اینطوری نقش بسته که نوعی فکر کردنه که بیشتر شبیه کشتی گرفتن با یه حریف خیالیه. مشغول شدنه با چیزیه که وجود نداره. مثلا یادمه وقتی بهم میگفتن فلان بخش مقاله رو بنویس، اصلا نمیدونستم باید برم یاد بگیریم و ببینیم اصلا اون قسمتش رو باید چی بنویسم و چطور پر کنم. همونطور با دانسته یه بچه دبیرستانی میخواستم مسئلم رو حل کنم. نتیجه هم مسلما چیز خیلی خنده داری از آب در میومد.
این کارها بیشتر شبیه آزمون و خطا هستند.
ما به دانسته درونمون اعتماد میکنیم و اون رو کافی میدونیم تا بتونیم باهاش هر مسئله ای رو حل کنیم. در حالی که خیلی چیزها هستند که ما نمیدونیم. مادر بزرگم در حال تهیه شیره انگور بود و میگفت شیره های انگور من سیاه و کش دار میشه ولی برای فلانی روشن و شل. دلیلش رو نمیدونست. اگر هم میخواست دلیلش رو پیدا کنه یا سوال میکرد یا با دانسته های 60 سال زندگی یه جوری توجیهش میکرد.
این کار یه روش معیوبیه. البته که اون زمان ها اینترنت نبود وگر نه میرفت و توی اینترنت میخوندن و میفهمیدن که درست کردن شیره تو ظرف مسی شیره انگور رو تیره و درست کردنش توی ظرف آلمینیومی اون رو روشن میکنه.
این طرز رفتار رو میشه خیلی توی زندگی هامون دید. وقتی که نمیدونیم با مسئله ای طرف هستیم. در واقع تجربه روبروشدن با هزاران مسئله ی حل نشده ما رو به سمت حل کردنش سوق نمیده. مثل کسی که انقدر در زیر ضربات مشت قرار گرفته که دیگه مشت ها رو احساس نمیکنه. به جای اینکه دنبال راه جاخالی دادن یا جواب دادن به هر مشت باشه میگه که من قوی شدم و میدونم که میتونم تحمل کنم -اسمش رو میشه عادت کردن گذاشت- .  مسئله ای که برای کس دیگه ای ممکنه خیلی واضح و بدیهی باشه برای اون آدم تشخیصش سخته و مبهمه.