یکی از ویژگی های عادت ها از نظر استفان گایز -که قبلا کتاب ریزعادت‌ها شون رو معرفی کرده بودم- اینه که میگن وقتی کاری یا رفتاری در ما به عادت تبدیل میشه ما هر رابطه ی احساسیمون رو با اون کار از دست میدیم. یعنی احساسات ما هنگام انجام یک عادت یک جور هایی روی حالت آف قرار میگیرند. از انجام اون کار نه ترسی خواهیم داشت نه هیجانی نه استرسی، راحت و بی خیال میریم سراغش و انجامش میدیم صرفا چون میدونیم وقتشه و باید انجامش بدیم.

بعد از حدود 150 روز که هرروز مینویسم، احساس میکنم نوشتن مطلب وبلاگی برام به عادت تبدیل شده. دیگه موقع انجامش زیاد فکر نمیکنم، زیاد به خودم فشار نمیارم. وقتش که برسه انگار خود مغزم دستور میده حالا وقشه و یه پروسه نیم ساعت تا دو ساعته شروع میشه -البته این رو هم باید گفت این حالت رو کمتر از 30 روزه که دارم تجربه میکنم-. به صورت خودکار وقتی شرایط خوبه و روحیه هست شاید تا دوساعت مشغول نوشتن یه مطلب برای وبلاگ باشم و وقتی هم که اینطور نیست و زمان های به اصطلاح داون هست این زمان به صورت اتوماتیک کمتر از نیم ساعته.

حالا که فکر میکنم میبینم بعضی دوستان که گهگاه اینجا سر میزنن حق دارن از پاسخ های طولانی ای که به صحبت ها تو بخش کامنت ها داده میشه تعجب میکنن. ولی خب این موضوع عادی شده که پاسخ چه در حد یک کلمه و چه هزار کلمه خودش میاد و گفته میشه و تموم میشه. نه از طولانی شدن پاسخ ناراحتم و نه از نداشتن پاسخ. هر چی اومد تو ذهن نوشته میشه.

این حالت شاید از نظر بقیه سرد و بیروح بیاد اما اینطور نیست، خود فرایند نوشتن به کاری بدون فکر کردن تبدیل شده اما بهرحال توانایی انتقال مفاهیم با کلمات مدام بهتر و بهتر و شاید عمیقتر هم میشه.

استفان گایز میگه وقتی ما انسان ها در موقعیت های استرس زا قرار میگیریم به صورت ناخود آگاه میل زیادی پیدا میکنیم تا به جای استفاده از قشر پیشانی -فرونتال- مغز از بخشی درونی تر -بازال گانگلیا یا عقده قاعده ای- مغز استفاه کنیم که کار هایی چرخه مانند و لوپ شکل و عادت وار و ناخود آگاه انجام میده.

قشر پیشانی مغز جاییه که معمولا وقتی فکر میکنیم شروع به فعالیت میکنه و تک تک کارها این بخش از ما انرژی بر هست. یعنی وقتی تصمیمی رو به صورت آگاهانه قراره بگیریم اینجاست که پردازش انجام میده. و وقتی تو حالت درماندگی در گرفتن تصمیمی قرار میگیریم دقیقا همین بخشه که تعطیل شده! و بهمون کمکی نمیکنه. اما این ارجاع به قسمت درونی تر مغز در شرایط استرس زا چه چیز خوبی برای ما داره؟

قطعا میشه از بدی ها و نقص هایی که ایجاد میشه هم گفت مثل اینکه در شرایطی که باید فکر کنیم و تصمیم بگیریم به جاش به جایگاهی امن پناه میبریم. اما خب از مزایای فوق العادش هم نمیشه گذشت. ما زیاد می‌بینیم که وقتی انسانی دچار مشکل روحی ای میشه یا از موضوعی ناراحته به انجام کاری که معمولا خیلی انجام میده پناه میبره. یه هنرمند زیبا ترین آثارش رو در این زمان ها میکشه یا مینوازه. با اینکار برای مدت کوتاهی از شر پردازش های سنگین و انرژی بر قشر فرونتال در امان میمونه و از این گیجی و احساس بد ابهام رهایی پیدا میکنه، برای مدتی کنترل مغزش رو در اختیار بخش اتوپایلوت قرار میده. پردازش های اضافی رو خاموش میکنه و اون وقته که دستاش نا خود آگاه شروع به نواختن میکنن. یا شروع به شکل دادن به چسمی میکنند. این شروع چرخه و لوپ عادت خاموش کننده استرس ها و ترس ها و افکار مزاحمه.

یا مثلا خودم که نا خود آگاه شروع به نوشتن میکنم. البته که این نوشتن برای فرار از حس بدی نیست. اما خب این حالت رو دوست دارم جن موقع نوشتن به کار دیگه ای فکر نمیکنم. با این که نه خودم رو نویسنده ای میدونم و نه صاحب استعدادی. صرفا مینویسم چون بهم حس خوبی میده.

چرخه های عادت به ما اجازه ی حرفه ای شدن میدن. ما وقتی برای انجام هر کاری مدام فکر کنیم و فکر کنیم، سخته این که بتونیم به لایه های عمیقتر موضوع پی ببریم. چرا که مدام ذهن ما در حال پردازش های ساده ی پایه س. اما در طی عادت ها ذهن ما قابلیت جالبی پیدا میکنه. ذهن ما میتونه دیگه روی اون کار گیر نکنه بلکه شروع به چرخیدن و رقصیدن در هر جایی که دوست داشته باشه کنه. مثلا در حالی که دارم دست هام رو روی کیبرد حرکت میدم و کلماتی رو مینویسم ذهنم چندین کلمه جلوتره رفته و داره میبینه کجا دوست داره بره و به کجا برسونه. این قابلیتیه که نمیشه بدون تمرین مستمر و پیوسته در در مدت زمان طولانی بهش رسید.

یه وقتایی یه متن هایی میدیدم که نشستن و 4 هزار کلمه نوشتن و ترس برم میداشت که چطور این دوستان انقدر راحت مینویسند و باز فکر میکنن، اما حالا میدونم اونها هم یک جور هایی بدون فکر مینویسند که نتیجه چندین ماه انجام پیوسته یک کار و تبدیل شدن به عادته.

جای شگفت انگیز عادت ها و قدرتشون اینه که اگه این هایی رو که گفتم بشه روی همه ی کارهای دیگه ی زندگیمون پییاده کرد، چه اتفاقی می افته؟ میشه کاری کنیم که هرروز بریم باشگاه یا کوه بدون اینکه فشاری رو متحمل بشیم. یا اصلا هرکاری دیگه ای. به نظرم که فوق العادست.

حالا خیلی از اخلاق های آدما با این موضوع قابل توضیح میشه. مثلا اینکه چرا خانم ها انقدر از صحبت کردن آرامش پیدا میکنند. یا مثلا پدرامون که میرفتن سراغ ماشین و ساعت ها با موتور و ابزارشون خودشون رو سرگرم میکردن. همه اینها برای اون حس خوبی بود که ازش میگرفتن.

افراد حرفه ای هم همین قابلیت رو توی زندیگشون دارند. گاهی میبینیم که کسی مثلا سخنران حرفه ایه و چقدر راحت حرف میزنه. یا کس تدریس براش راحته. یا کسی چقدر راحت بقیه رو قانع میکنه. یا کسی خیلی راحت با دیگران رابطه برقرار میکنه یا کسی که هیکل ردیفی رو درست کرده و ... همه اینها کاری نیست که بشه گفت با مدام فکر کردن انجام شده. بیشتر اینها عادت هایی بودند که این نتیجه ها رو داشتن.

عادت ها یکی از ویژگی های فوق العاد انسان ها هستن .به نظرم لازمه که هر کسی بشناسه و عادت های دلخواهش رو در خودش ایجاد کنه. چون هم عادت ها نتیجه در بر دارند و هم مامنی امن هستند برای شرایطی که با سختی و مشکلات مواجه میشیم.