خاطره

این تصویر متعلق به روز 26 مرداد سال 1396 هست. اگه اون آرم وسط صفحه رو خونده باشید متمم رو خواهید دید. دانشگاه آنلاین پرباری که به دانشجوهاش مدرک نمیده ولی چیزای بهتری بهشون میبخشه که ارزش بیشتری داره. این توضیحاتیه که از زبون کاربران یا به عبارتی دانشجوهای این سایت به تکرار میشنوم.

آشنایی با این مجموعه با یک جستجو در گوگل شروع شد. عبارت مهارت های فردی رو جستجو کردم و سر از متمم در آوردم. خوب یادم هست که کمی توش چرخیدم خوندم و رفتم، چند بار دیگه هم به اونجا سر زدم تا سر در بیارم اونجا چخبره. چقدر کاربرا فعالن، تمرین حل میکنن و کامنت میگذارند. اونجا دیدم یکی از کاربرا هست که بیشترین امتیاز رو در بین کاربران داره. هر جا میرفتم اسم ایشون هم بود. فردی به اسم محمدرضا شعبانعلی، بعدتر اسمش رو زیر سایت توی قسمت کپی رایت سایت دادم به عنوان سرپرست گروهی که متمم رو میگردونند.

بازم بعدتر با فایلهای صوتی این سایت آشنا شدم و اونجا بود که صدای محمدرضا شعبانعلی رو شنیدم. از اون زمان ساعتها فایل صوتی از ایشون گوش دادم، فایلهایی که با سخاوت به صورت رایگان و در قالب پادکست در اختیار افراد علاقه مند گذاشتند. با موضوعات مختلف، مذاکره، یادگیری، کارآفرینی، زندگی و ...

ایشون وبلاگ فعالی دارند که توش پر از دلنوشته ها و متن هاییه که آدمو به فکر میندازه. وبلاگی که بش از 800 نوشته رو در خودش داره. جایی که گاها دیده شده کاربرانش بهش معتاد شدن! اینو از اونجایی میگم که هم توی کامنت ها دیدم و هم خودم مرتب برای یک مدت طولانی ای به اونجا سر میزنم. یروزی هم تصمیم گرفتم برم و از شماره یکه یک شروع به خوندن ان وبلاگ کنم و حالاچیزی حدود 60 درصد مطالبش رو خوندم. دروغ نیست اگر بگم بعضی از اون نوشته هارو حتی 6-7 بار در زمان های مختلف خوندم!

در مورد شخص این معلم بزرگ یک حرف میشه زد و اون اینه که خیلی‌ها دوستش دارن.

اما قراره در مورد این عکس بگم. این یه دور همیه که دانشجوهای متمم کنار هم جمع شدند تا خودشون کمی با خودشون حرف بزنن. به این شکل که بعضی از کاربرای این سایت رفتند و چندین ارائه داشتند. کسی مثل شاهین کلانتری و رحمت الله علامه از کسایی بودند که ارائه داشتند.

من محمدرضا شعبانعلی رو تا حالا از نزدیک ندیدم. و شاید خندتون بگیره که بگم توی این دور همی حضور داشتم اما باز هم ندیدمشون. من ثبت نام نکرده بودم! ارائه اقای علامه در مورد داده کاوی بود و مرتبط با پایان نامم بود. از مسئولین اونجا اجازه خواستم تا فقط بتونم ارائه اشون رو ببینم و خارج بشم. رفتم و از نیمه ی حرفهای اقای علامه اونجا بودم. ارائه شون تموم شد و وقت استراحت و پذیرایی بود. رفتم پیش آقای علامه و از برخورد گرمشون واقعا جا خوردم! باهم صحبت کردیم و یه عکس یادگاری ها باهم گرفتیم و من همونطور اونجا وایستادم. فکر میکردم شاید بتونم محمدرضا رو هم ببینم اما نشد! اون همه راه به خاطر ایشون بری و آخر به مرادت نرسی و برگردی!

وقتی ارائه آقای علامه تموم شد خارج شدم. ازون روز فقط چندتا عکس یادگاری برام موند و این حرف که شاید بعضی آدما رو نبینی بهتر باشه. ایشون به عنوان یه راهنما تو ذهنم هستند. نمیدونم اسمش رو چی میشه گذاشت وقتی که مدت زیادی رو با کسی میگذرونی احساس میکنی وقتی بخوای میتونی از اون شخص توی ذهنت راهنمایی بخوای و ازش بپرسی که اگه تو بودی چکار میکردی. شعبانعلی برای من همچین آدمیه توی ذهنم یه آدم دوست داشتنیه که گاهی با هم به صحبت میشینیم و حرف میزنیم. شاید اگر میدمشون و از اون چیزی که توی فکرم بود سرد تر برخورد میکرد اون خیال قشنگ و اون مشاور رو از دست میدادم!

گاهی شاید بهتر باشه تا کسی رو دیگه هیچ وقت نبینیم، مثل خیلی از دوستان که امیدوارم دیگه نبینمشون. نه بخاطر اینکه آدمهای بد یا خوبی هستن. نه فقط نبینمشون تا همونجور که دوسشون داشتم تاکسیدرمی بشن!

پی نوشت: این روزها توی اینستا یه چالش به راه افتاده به نام 10yearschallenge که کاربرا عکسایی با اختلاف ده سال رو به هم وصل و منتشر میکنن. بازم یاد اون قسمت از پادکست علی بندری توی بی پلاس افتادم که از قول نسیم طالب میگفت آدمها از زندگیشون یه داستان خطی میسازند در حالی که اصولا این فرم انتقال اطلاعات خیلی نقص داره.زندگی یه سیر خطی نیست. ظاهرا از توی ده سال یه داستان خطی خوب بشه درآورد اما میدونیم که داستان اون ده سال، یه داستان و روایت نیست.