روندها توی زندگیمون ازون موضوعات مهمیه که باید بهش فکر کنیم. باید رو نه همینطوری بلکه برای تاکید بیشتر بر اهمیت این موضوع میگم. مهم این کلمه نیست مهم معنی و اون چیزیه که پشت این کلمست. روندها شوخی نیستند و وقتی بیشتر توضیح دادم میفهمید چرا. روند با میخ های جدا نشدنی ای به زندگی ما وصلن. ماییم که روند ها رو میسازیم و روش تاثیر میگذاریم.

اگر بخوام این مفهوم رو با رسم شکل نشون بدم، شکلی که میکشم شکل یه گوله برفی کوچیکه، خیلی کوچیک، که در شیبی ملایم، خیلی ملایم و با سرعتی خیلی کم در حال حرکته.

نوشتن راجع به این موضوع ازینجا به فکرم رسید که یکی از اقوام معده درد داشت. بعدا با خودم فکر کردم که این معده درد خلق الساعه نیست. روند آسیب به معده از خیلی وقت پیش، شاید از یک سال شاید پنج سال و شایدم از ده سال پیش شروع شده. ما آدمها تقصیری هم نداریم. تصور کنین وقتی داریم به گوله برفی نگاه میکنیم به قدری آروم حرکت میکنه که حتی متوجه بودنش هم نمیشیم. فقط وقتی به بودنش حساس میشیم که اون گوله برفی به اندازه خونه رسیده و سر راهش خونمون رو با خاک یکسان میکنه.

توی کتاب علوم اون مثال قورباغه رو یادتون هست که وقتی آب کم کم در حال گرم شدن بود گرم شدن رو احساس نمیکرد تنها وقتی متوجه اون شده بود که کار از کار گذشته بود و فلج شده بود.

آشنایی با روندهایی که توی زندگیمون حرکتی پنهانی دارن میتونن آینده رو برای ما بهتر کنند. بعضی روند ها برای ما خوب هستند، مثلا روند حرفه ای شدن، روند خودشناسی، روند بلوغ رفتاری، و بعضی ها هم نه، روند بیماری سرطان، روند خراب کردن آینده، روند بالا رفتن چربی خون. این روند ها تا زمانی که چیزی رو سر راهشون خراب نکند متوجهشون نمیشیم.

امروز که داشتم قسمت ششم از پادکست بی پلاس رو گوش میدادم، در معرفی کتاب قوی سیاه نسیم طالب از یکی از خطاهای شناختی آدمها میگفت. خطای در  پیشبینی آینده بر اساس گذشته. کسایی که توی ساختمون تجارت جهانی بودن تو تاریخ 10 سپتامبر از اتفاقی که فردا قرار بود بیفته خبر نداشتن. پیشبینی اونها آینده خوب بود. چه برنامه هایی که برای آینده نداشتند. احتمالا یکی از اون کارمندا میخواسته آخر هفته با همسرش برن خارج از شهر. اگه جهان روندهایی رو که منجر به این اتفاق شدند رو از قبل میدید میشد جلوی چنین اتفاقی گرفته بشه. اشتباه نکنید منظورم دستگیری اونها و لغو اون اعمال تروریستی نیست. احتمالا باید برگردیم به خیلی مدت قبل. به وقتی که اون کودک سردرگم که سالها بعد قرار بود بشه بن لادن رها نشه تا زیر دست افکار افراطی دینی بزرگ بشه. میبردنش مدرسه کمکش میکردند که دنیا رو جا بهتری برای زندگی کنه. البته که هزینه داره...

هزینش همون قدره که ما توی زندگی شخصیمون بابت ورزش کردن برای بدن سالمتر میدیم. یا با تغذیه سالمتر برای معده ای سالمتر. یا با پیدا کردن دوستانی که هدف دارند و تلاش بیشتر برای برای ساختن آینده خودمون... پرداخت این هزینه اجتناب ناپذیره. ولی ما میتونیم به این هزینه ها معنی بدیم و از معنی ای که بهشون دادیم لذت ببریم.

پی نوشت: آشنا شدن با مفهوم روند رو مدیون معلم بزرگ محمدرضا شعبانعلی هستم. امیدوارم هرجا هستند حالشون خوب باشه. ای کاش توی مدرسه اینها رو هم به ما یاد میدادن.