بزرگ تصور کنم؟

کوچک عمل کم؟

از همین حالا شروع کنم؟

یک زمانی نمیتوانستیم بزرگ تصور کنیم. دنیای کوچکمان به ما این اجازه را نمیداد. بزرگتر شدیم و دنیا را دیدیم و بسته به میزان خام بودنمان بزرگ و بزرگتر تصور کردیم. جایی سرمان به سنگ خورد و فهمیدم واقع بینی یعنی چه، قابل دستابی بودن یعنی چه.

خواستیم عمل کنیم. باید کامل عمل میکردیم، بدون اشتباه. اصلا چه معنی دارد تا زمانی که کاملا از کارمان مطمئن نشده ایم پا در راه بگذاریم. تازه اولین قدممان باید عظیم و با شکوه باشد، جوری که زبان تحسین همه را به همراه بیاورد. مدت ها گذشت و کاری نکردن و بی نتیجگی شد بلای جانمان و گفتیم هر چه باشد از جایی شروع باید کنیم، باشد صبر میکنیم و شروع میکنیم.

گفتیم این کاری است که باید در سر فرصت انجام شود. الان وقتش نیست. کلی مشغله ی فکری داریم. شاید دیر بفهمیم و شاد هم برای همیشه در این جهل مرکب بمانیم چرا که ندیدیم آنچه به آن مشغله میگفتم ناتوانی ما در مدیریت افکار و نظم دادن به آنها بود. گفتیم از فردا، شنبه، ماه دیگه، اول سال، بعد امتحان، بعد کنکور، بعد از دانشگاه، بعد از ازدواج، بعد از کار و ... و هچ وقت نرسید. وقتی هم که رسید دیگر آن انگیزه و روحیه و پشتوانه فکری و معنوی‌ای که داشتیم وجود نداشت.

اما بارها با خودم تکرار میکنم، شاید به خورد این مغز لعنتی برود. که بزرگ تصور کنم، که کوچک عمل کنم، که از همین جالا شروع کنم.