امروز هر چه فکر کردم درباره چه چیزی بنویسم به نتیجه ی خاصی نرسیدم. شب یلداست و دیدم درباره یلدا هم حرف خاصی برای نوشتن ندارم. ادوارد دبونو و آموزه‌هاش هم به کمکم نیومد!! به عنوان شاگرد فک کنم نا امیدش کردم :)

هر روز نوشتن هم دردسر های خودش رو داره. راجع به موضوعات تکراری نمیشه حرف زد. ازونجا که تعداد موضوعات برای حرف زدن هم به تعداد ستاره های آسمون بینهایته اما وقتی بخوای یکیش رو انتخاب کنی و دربارش بنویسی کلی باید با خودت کشتی بگیری. کمیت رو داری و کیفیت رو کمتر بهش فکر میکنی. بیشتر از این هم نمیشه انتظاری داشت.

هر روز نوشتن کار ساده ایه. حرف اول رو روی صفحه مینویسی و مابقی حروف خودش قطار میشه و میاد و تو هم کمی فقط جابجاش میکنی. اما نتیجه ای که داره بیشتر میشه گفت روون شدن دست توی نوشتنه. ما از بچه ای که تازه داره حرف زدن رو یاد میگیره انتظار نداریم بیاد و برای ما حرف خاصی بزنه. اون فعلا داره یاد میگیره دهنش رو به چه شکل دربیاره تا صدایی که میخواد رو تولید کنه و کلمه مورد نظرش رو بگه. انتظار بیش از این یعنی انتظار غیر واقع بینانه.

توی نوشتن وبلاگ میشه کمتر حرف زد اما پر تر حرف زد. این هم دردسر های خودش رو داره. اینکه بخوای سه روز راجع به یه موضوع فکر کنی و بعد هر روز قسمتیش رو کامل کنی مهارت خاصیه. احتمالا تجربه کردید وقتی متنی رو نصفه میزارید و فردا سراغش میاید اولش مثل این میمونه که یه پراید رو با طناب بسته باشی به سرت و بخوای بکشیش تا راه بیفته. شاید بد نباشه وقتی هر روز نوشتن رو تمرین کردم سراغ این طولانی نوشتن ها هم برم و روی کیفیتش کار کنم.

خوبه که این سوال رو هم از خودمون بپرسیم که وبلاگ داشتن برای چیه؟ جوابی که الان میتونم به این سوال بدم اینه که خوبه یک زمین بازی برای تمرین و بازی کردن با حروف داشته باشیم. لابلای بعضی از این بازی‌ها آدم به چیزی میرسه که از اول نمیدونست قرار بود بهش برسه. مثل همین نوشته که واقعا از اولم نمیدونستم قراره به کجا برسه.