دارم به این فکر میکنم که این نوشته را چطور شروع کنم. با یک داستان کوتاه، با یک شعر، با یک خاطره و یا یک چیز دیگر. فکر میکنم باید یادبگیرم نوشته ام را چطور شروع کنم. دیگران چطوری شروع میکنند؟ اصولا نوشته های جذابتر چطور شروع شده‌اند. چه روش و اصولی برای شروع زیباتر است. اصولا موضوع نوشته‌ها متفاوت است پس نوشته های مختلف چه نوع شروع هایی دارند.

این حرف‌ها چه بود؟ چه اتفاقی افتاد؟! اینها می‌تواند یک گفتگوی نسبتا درونی باشد وقتی که به نوشتن فکر می‌کنم.

فهمیده‌ام اینکه دقیقا چه چیزی را باید یاد بگیرم اولین قدم برای یادگیری هر چیزی است. خواسته های کلی و اهداف کلی پاسخی ندارند. «من میخواهم نویسنده شوم» هیچ دردی را دوا نمی‌کند. میدانم وقتی این حرف را می‌زنم باید بلافاصله بروم دنبال سوالات ریزتر. سوالات تحدید و تدقیق شده. تحدید به معنای اینکه بتوانم دور چیزی که مورد نظرم است یک خط فرضی و ذهنی بکشم و آن را از موضوعات دیگر جدا کنم و تدقیق به معنی اینکه چیزی که می‌خواهم یاد بگیرم را برای خودم مشخص و واضح کرده باشم. بعد از فهمیدن این موضوعِ مهم است که می‌روم سراغ چیزهای ریزتر. از خودم میپرسم یک نوشته علمی را به چه عناصری میتوان تجزیه کرد. مستند باشد؟ مستندات مربوط به آن موضوع باشد؟ فاکتور های مهمی که باید در نوشته رعایت کنم را درمی‌آورم و بعد فکر میکنم کارم راحت‌تر پیش برود. من کالبد یک موضوع کلی را بیرون ریخته ام و آنها را در ذهن دارم. حالا روی هر بخش وقت می‌گذارم و آن را در خودم پرورش می‌دهم. بعد از مدتی احتمالا به چیزی که احتمالا هیچوقت به طور مستقیم خواسته‌ام نبوده خواهم رسید و آن همان نویسنده شدن است.

این را بسط دهیم به هرچیزی که میخواهیم یاد بگیریم... یادگیری آسان شد! آن را بشکافیم و هر عضو را بشناسیم. ما از روی پوست نمی‌توانیم چیزی یاد بگیریم.

کار معلم ها و استید همین است. کالبد را قبلا شکافته اند و حالا دارند آن را به ما درس می‌دهند. اینکه خودمان چنین کاری کنیم سخت‌تر ولی قطع به یقین موثرتر خواهد بود.