جایی برای مرور زندگی

۸ مطلب در تیر ۱۳۹۷ ثبت شده است

عشقبازی به همین آسانی است

چند وقت پیش این شعر بسیار زیبا از مجتبی کاشانی را خواندم. آن را ذخیره کردم تا اینجا قرار بدم. قبلا هم شعر قصیده دو هزار از مجتبی کاشانی را روی وبلاگ گذاشته بودم.


عشقبازی به همین آسانی است…
که گلی با چشمی
بلبلی با گوشی
رنگ زیبای خزان با روحی
نیش زنبور عسل با نوشی
کارهموارۀ باران با دشت
برف با قلۀ کوه
رود با ریشۀ بید
باد با شاخه و برگ
ابر عابر با ماه
چشمه‌ای با آهو
برکه‌ای با مهتاب
و نسیمی با زلف
دو کبوتر با هم
و شب و روز و طبیعت با ما
عشقبازی به همین آسانی است…


شاعری با کلماتی شیرین
دستِ آرام و نوازش‌بخش بر روی سری
پرسشی از اشکی
و چراغ شب یلدای کسی با شمعی
و دل‌آرام و تسلا و مسیحای کسی یا جمعی
عشقبازی به همین آسانی است…


که دلی را بخری
بفروشی مهری
شادمانی را حرّاج کنی
رنج‌ها را تخفیف دهی
مهربانی را ارزانی عالم بکنی
و بپیچی همه را لای حریر احساس
گره عشق به آن‌ها بزنی
مشتری‌هایت را با خود ببری تا لبخند
عشقبازی به همین آسانی است…


هر که با پیش سلامی در اول صبح
هرکه با پوزش و پیغامی با رهگذری
هرکه با خواندن شعری کوتاه با لحن خوشی
نمک خنده بر چهره در لحظۀ کار
عرضۀ سالم کالای ارزان به همه
لقمۀ نان گوارایی از راه حلال
و خداحافظی شادی در آخر روز
و نگهداری یک خاطر خوش تا فردا
و رکوعی و سجودی با نیت شکر
عشقبازی به همین آسانی است

مجتبی کاشانی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه

زندگی را آن جوری که هست ببین

پیش نوشت: گاهی وقت ها آدم دوست دارد با خودش حرف بزند و چیزی را که نیاز دارد به خودش از زبان خودش بگوید. گاهی آدم میخواهد با خدای خودش با زبانی ساده حرف بزند. خواسته هایش را بگوید و نیازهایش را مرور کند. گاهی گله کند و گاهی دعا کند. این گونه مطالب بی شباهت به موضوع دل‌نوشته ها نیست اما خب از یک جهت آن ها را باهم متفاوت میدانم. در نیایش ها بر خلاف دلنوشته ها مخاطب حرفم خودم و مخاطب دعایم خدایم است.
----------
محمد؛
چشمانت را باز کن
و دنیا را جوری که هست ببین.
دستانت را برای لمس دنیا؛
بینی ات را برای بوییدن؛
گوش ات را برای شنیدن؛
و زبانت را برای مزه کردن دنیا آماده کن.
آن را آنطور که هست حس کن، دریافت کن و بفهم.
آنچه قبلا بود شاید حضوری مجازی بود در دنیای فیزیکی و واقعی،
سعی کن تکه های پازلی که تابحال کور سر هم کرده ای به این دنیای بیاوری، به دنیای واقعی،
و پازل این دنیای واقعی را قطعه به قطعه کامل کنی؛
آنگاه زندگی و دنیا را آنطور که هست میبینی، نه آنطور که میخواهی یا میخواهند ببینی.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه

آیا آرزویی داری؟

مجتمع مسکونی ایران زمین
نزدیک غروب بود و در پارک روبروی دانشگاه امام صادق روی نیمکتی نشسته بودم و به فکر فرو رفته بودم. آن روز، و آن روزها حال خوشی نداشتم. شاید چیزی مثل ناامیدی یی موقت، بعضی ها به آن داون هم می‌گویند و وقتی است که زندگی عادی ات را میکنی اما آن مزه و نمک زندگی را که باید، احساس نمی‌کنی و میل و اشتیاق به انجام کاری پرزده و رفته. با خودم فکر می‌کردم. خیلی افراد هستند که برای خود اهدافی دارند رویاهایی دارند که برای رسیدن به آن تلاش میکنند. من چه. آرزوهای من چه چیزی هستند. دغدغه‌ام، تلاشم، تمرکزم برای رسیدن به چه بوده. بازهم فکر کردم و چیزی به ذهنم نرسید. در افقی که زیر چشمم بود نگاهم به ساختمانی افتاد. ساختمانی که تقریبا هرروز میدیدم و تماشای آنرا دوست داشتم. برجی سفید و تک بود که شنیده بودم چند نفر از فوتبالیست ها در آن زندگی می کنند.
این می‌تواند آرزوی من باشد. آری زندگی در جایی که الان روبروی دید من قرار دارد. دور اما واقعی . فکر کردن به این آرزو به من انرژی زیادی داد حالم را خوب کرد چشمانم را باز کرد و بی‌اختیار لبخندی زدم. آن حال را به خاطرم ماند. عکسی از آن ساختمان گرفتم. میخواهم یادم بماند وقتی که حالم خوش نیست با داشتن یک آرزو با داشتن یک هدف به سادگی می‌توان حال خود را خوب کرد. حتی اگر به آن نرسم می دانم که آرزو داشتم روزی در این خانه زندگی کنم. آرزوهای کوچک تر و یا بزرگتر از این هم هستند که باید بشناسم و به سویشان بروم. اما این ساختمان را که برایم نمادی از آرزو و خواسته من است به یاد خواهم داشت. از این به بعد اگر از خودم در درونم بپرسم که آرزویت چیست محمد با خودم میگویم میدانم یکی از آرزویم زندگی در مجتمع مسکونی ایران زمین است. واقعا برج قشنگیست. نه؟

مجتمع مسکونی ایران زمین
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه