جایی برای مرور زندگی

۱۰۰ مطلب با موضوع «روزنوشته ها» ثبت شده است

مسئله شایستگی و نخواستنِ خودمان

روزی شاهی لباس مردم عادی به تن کرد و پا به خیابان ها گذاشت تا از احوال مردمش با خبر شود. به گشت و گذار مشغول بود که به کاروان سرایی در گوشه شهر رسید.

کاروان ها می‌آمدند مدتی استراحت می‌کردند و سپس به راه خود ادامه می‌دادند. شاه در آنجا فردی را دید که مدتها قبل او را گماشته بود تا ضمن خوش‌آمد گویی به تازه واردان لباس آنها را بتکاند تا گرد سفر از روی آنها پاک شود و بروند و استراحتی کنند. شاه پیش یکی از این افراد رفت و از اوضاع و احوالش پرسید. مرد شروع به گله و شکایت از وضع و درآمد و خورد و خوراک خود کرد. گفت که پول کافی برای گذران زندگی درنمی‌آورد. می‌گفت که مدتهاست مزه مرغ به دهانش نیامده که احساس بیچارگی و فلک زدگی می‌کند.

شاه به دربارش برگشت. دلش به حال آن مرد سوخته بود. دستور داد تا مرغی را بریان کنند و درون شکمش را با صد سکه ی طلا پرکند و برای او ببرند.

مدتی گذشت و شاه دوباره به یاد آن مرد افتاد و تصمیم گرفت تا دوباره به او سر بزند. آماده شد و دوباره به همان کاروانسرا رفت. وقتی به آنجا رسید با نهایت تعجب دید که مرد همانجاست در حال انجام دادن همان کارها.

پیش او رفت و دوباره از احوال او پرسید و دوباره همان حرف ها را شنید. شاه که دیگر نمی‌توانست از تعجب سکوت کند پرسید: راستی برای تو مرغ بریانی نیاوردند؟ و مرد پاسخ داد که چرا مدتی قبل یک نفر مرغ بریانی برایم فرستاده بود و خیلی خوشرنگ بود و بوی خوبی داشت اما نخوردم. اخر معده من اگر مرغ بخورد تعجب می‌کند. آن را به عده ای از مسافران دادم و آنها خوردند. نمی‌دانی چقدر آدمهای خوبی بودند! یک سکه هم به من به عنوان تشکر دادند!

شاه دیگر حرفی برای گفتن نداشت.

پی نوشت: بعضی از آدم‌ها چنان به وضعیت خود خو گرفته اند که حتی اگر دستی از بالا برسد آن را پس خواهند زد. در درون ما آدم ها هم فقیر و غنی وجود دارد. کسی که شایستگی را از خودش صلب کند هیچکس دیگر نمی‌تواند به او عزت و مقام بدهد. همانطور کسی که لیاقت یادگیری را از خود بگیرد نه راضی خواهد بود و نه حاضر است برای یادگیری قدمی بردارد. به قول کتاب بیگانه‌ی آلبر کامو با موضوع بیگانه است. و این بیگانه بودن چقدر تلخ است.

پی نوشت دو: این داستان را از زبان آقای مرتضی رجب‌نیا ی عزیز شنیدم و با نقل به مفهوم اینجا آوردم. منششان من را یاد معلم شعبانعلی می‌اندازد. برایشان و برای تیم ارتباط سبز آرزوی سلامتی و موفقیت دارم.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمد مقیسه

سعی نکن

این جمله بر روی سنگ قبر چارلز بوکوفسکی شاعر و داستان نویس آمریکایی-آلمانی نوشته شده. از آن جمله هاست که باید بیشتر بهش فکر کنم

Dont Try

از این نویسنده در مقدمه کتابی گفته شده بود که داشتم می‌خواندم. این جمله برایم گنگ بود که باعث شد بیشتر درباره او بخوانم. تفسیر همسر چارلز بوکوفسکی را از این جمله در ویکی پدیا پیدا کردم که اینجا می‌آورم:

به قول «لیندا لی بوکوفسکی» منظور از سنگ نوشته قبر شوهرش چیزی شبیه به این گفته‌است: «اگه شما تمام وقتتان را برای تلاش کردن صرف کنید، آنگاه همه آن چیزی که انجام دادید تلاش کردن بوده. پس تلاش نکنید. فقط انجامش بدید.»

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه

مردمی که دیر آمده‌اند و زود می‌خواهند بروند

ما مردم عجولی بار آمده ایم. زود می‌خواهیم به همه چیز برسیم. چیزهایی که نه اصولا خودمان بخواهیمشان بلکه چیزهایی که دیگران می‌خواهند. شاید اگر در دنیای دیگری به دنیا می‌امدیم که در آن دنیا همه به دنبال سنگ نمک بودند ما هم با تمام قدرت و انرژی برای رسیدن به آن تلاش می‌کردیم. چه بسی برای آن هدف گذاری می‌کردیم. اهداف SMART طرح ریزی می‌کردیم. کلاسهای داشتن استراتژی برای رسیدن به نمک می‌رفتیم. سخنران هایی می‌آمدند و از مزایا و معایب نمک و مشکلاتی که برای بشر ایجاد کرده می‌گفتند شاید هم انتقادی می‌کردند و جیب خود را پر نمک می‌کردند!

ما چیزهایی که برایمان ارزشمند است را میشناسیم. چیزهایی که برای دیگران هم ارزشمند است را هم همینطور. میدانیم که راه رسیدن به یک خواسته تقریبا به طور کلی مشخص است. مجموعه ای از مراحل و قوانین را که رعایت کنیم طبیعت می‌تواند ما را به سمت هدف هدایت کند. اما یکی از اصلی ترین فاکتورها برای من در رسیدن به اهدافم این است که صبر داشته باشم. کاری که باید را انجام دهم. انتظار نتیجه ی بزرگ آنی را از ذهنم دور کنم یا آن را با واقعیت تعدیل کنم و در کل نگاه و بینشی به کاری که دارم انجام می‌دهم داشته باشم.

اما وقتی فاکتور صبر از کار ما کنار گذاشته شد کار را خراب می‌کنیم. جای چسبیدن به کاری که باید انجام دهیم دنبال راه حل های سریع-پاسخ می‌گردیم. کتاب مدیریت در 24 ساعت و انگیزه در یک هفته و اعتماد بنفس در 4 روز را میخوانیم. جای فهم عمیق مفاهیمی که برای رسیدن به خواسته خود ملزم به درک عمیقتر آنها هستیم ذهن خود را با اطلاعات چیپ و غیر علمی و غیر عملی پر می‌کنیم. چندین ساعت نشئه از قدرتی مارورایی که فکر میکنیم با فهمیدن این مطالب پیدا کرده ایم و بعدش ... همه می‌دانیم.

اینکه بگوییم باید صبور بود، احتمالا خیلی کلیشه ای است. محمدرضا شعبانعلی در فایل هنر شاگردی کردن می‌گوید وقتی وارد کاری یا چیزی شدیم خودمان را کنترل کنیم و قضاوتمان را به تاخیر بیاندازیم هر چه بیشتر بهتر. بگذاریم تا تمام یک چیز، تمام یک درس، تمام یک حرف، تمام یک متن را بخوانیم و بعد در مورد آن قضاوت کنیم. بعد در مورد آن فکر کنیم. نفس اماره خود را کمی بخوابانیم تا در مورد هر چیزی دخالت نکند. قطعا بعدا حس بهتری نسبت به این کار خواهیم داشت. وقتی صبور باشیم و برای قضاوت در مورد مطلبی این کار را به تعویق بینداریم راه را بر قوه ی یادگیری خود نمی‌بندیم. به بینش عمیق تری راجع به موضوع می‌رسیم. نمیخواهیم زود بگذریم. اینجاست که خودبخود دیگر عجله برای ما بیمعنی می‌شود.

به تازگی به رذیلت این اخلاق ناپسند آشنا شده‌ام. یاد آن کلیپ افتادم که خانمی در یک مجلس روزه از خانم جلسه‌ای برگشت پرسید اگر همسر ما دست بزن داشت چه؟! کار به این کلیپ ندارم اما این کلیپ برای من مصداقی از ذهن غلط یاب و ذهن مصداق یاب بود. ذهن غلط یاب با یادگیری بیگانه شده. و دائم به دنبال موردی در حرفها، نوشته ها، کار‌ها و رفتارهای دیگران می‌گردد تا با حرفهای قبلی شان یا با مثالهای ما در تضاد باشد. ذهن غلط یاب خیانتی به خودمان است. این را کسی می‌گوید که 24 سال از زندگی اش را با این نوع طرز فکر گذرانده.

چه دیر آمده ایم، چه زود، در پی هرچه که باشیم یا نباشیم، به احترام تصمیمان برای اینکه پای حرف کسی ینشینیم، تا اخر بنشینیم و گوش دهیم و یاد بگیریم و بعد اگر لازم دانستیم قضاوت کنیم.

پی‌نوشت: در جستجو به حرفهای ارزشمندی از شهید بهشتی رسیدم که آن را اینجا می‌آورم
به موقع آمدن و به موقع رفتن وظیفه است،
دیر آمدن و دیر رفتن بی نظمی است،
دیر آمدن و زود رفتن خیانت است،
زود آمدن و دیر رفتن ایثار است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه

در مورد توجه و تمرکز و معرفی یک کتاب

در تعریف توجه از سخنان دکتر هلاکویی استفاده می‌کنم. ایشون می‌گن که توجه همان انرژی درون مغزه.

این انرژی میتونه در مسیری شارش پیدا کنه.

ما خیلی وقت‌ها این کار رو به صورت ناخودآگاه انجام می‌دیم. و در واقع توجهمون رو که مقدار محدودی هم هست رو به کارهای مختلف تخصیص می‌دیم. در هر لحظه ممکنه به چندین عامل توجه داشته باشیم. ممکنه به چند وظیفگی مبتلا باشیم و از این کار هم حس خوب پروداکتیو بودن بالا داشته باشیم. میگم مبتلا چون چند وظیفگی یا انجام دادن چندیدن کار به صورت همزمان می‌تونه به شکل گول زننده ای به ما احساس فعالیت بیشتر بده.

دقت کنین که انجام جندین کار به صورت همزمان با پیش بردن چندین کار متفاوته. در حالت دوم ما چندین کار رو داریم باهم پیش می‌بریم اما نه اینکه در یک زمان همه اوها رو باهم در فکر داشته باشیم.

بذارید یه مثال جالب بزنم براتون.

در ابزارهایی الکترونیکی مثل گوشی یا کامپیوتر که استفاده می‌کنیم حالت چند وظیفگی رو مشاهده می‌کنیم. ظاهر: گوشی در آن واحد دو یا یه برنامه و موضوع رو داره باهم پردازش می‌کنه. ما ممکنه ساده انگارارنه بگیم خب ذهن ما هم یک کامپیوتره دیگه. اما ... چیزی که در باطن در پردازنده های این دستگاه ها در حال انجامه اینطور نیست. در این دستگاه ها هم در هر لحظه فقط یک برنامه در حال پردازشه. ولی اتفاقی که می‌افته اینه که این فرایند ها با سرعت بسیار بالایی مدام جابجا می‌شود. سرعت این پردازش ها و جابجایی آنها بقدری بالاست که ما احساس میکنیم همه دستورات برنامه ها با هم در حال اجراست.

یک راه حل خوب به جای اینکه چندین کار رو به صورت همزمان انجام بدیم اینه که در مقاطعی روی کارهای مختلفی تمرکز کنیم. درست مثل کاری که پردازنده کامپیوتر انجام میده اما نه طوری که اون انجام می‌ده! ما انسانیم.

نکته مهم در این مورد اینه که این موضوع خیلی به شخص‌ما مربوطه. پس توصیه می‌کنم نه به این موضوع و حرفا توجه کنین و نه جدی بگیرید. ما باید با تجربه مدل خودمون رو بدست بیاریم. جای تجربه می‌شه لغت خودشناسی رو هم گذاشت.

در مورد توجه و تمرکز گفتم تا به این بهانه کتابی که به نتازگی در حال مطالعه هستم معرفی کنم.

این کتاب اولین کتاب از نوع آنلاینه که دارم میخونم و بیشتر از جنس یادداشت های وبلاگیه یه نویسندست.

آشنایی من با این کتاب بواسطه وبلاگ فواد انصاری عزیز بود. فواد و جمعی از دوستان این کتاب رو به صورت گروهی ترجمه کردند و در قالب یک وبسایت کتابی بر روی اینترنت قرار دادند.

عنوان این کتاب «تمرکز» است و حاصل یادداشت‌های آقای لئو بابوتا است.

لئو بابوتا در این کتاب از بلایی که دامنگیر ما شده است صحبت می‌کند. از به فنا رفتن توجه و تمرکز ما در زندگی و متعاقب با آن کاهش خلاقیت و خلق و ایجاد کردن است.

تا اینجایی که کتاب را خوندم بابوتا به اصل جداسازی کارها از همدیگر خیلی اهمیت می‌ده. برام مفید بوده و حرفهایی رو زده که احساس می‌کنم خیلی از ما در زندگی شلوغ روزمره مون لازمه یک بار هم که شده مدتی بهش فکر کنیم.

شاید این فکر کردن کمک کنه تا تغییری رو در کارهامون لازم بدونیم.

من که در حین خوندن این کتاب دارم یادداشت هم بر می‌دارم تا بعدا بتونم کتاب رو خلاصه کنم. اگر چه کتاب همینطوری هم حجم زیادی نداره. فعلا که دارم روی نرم‌افزار پاکت این کتاب رو مطالعه می‌کنم. و پیشنهاد میکنم حتی اگر وقت ندارید این کتاب رو کامل بخونید دو سه بخش اولش رو حتما یه نگاه بندازید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه

انبساط و انقباظ زمان

تا بحال شده مقدار معینی زمان به صورتی عجیب برایتان بسیار زود بگذرد. یا برعکسش چطور؟ اینکه مقدار مشخصی وقت روی کاری بگذارید و وقتی سرتان را بلند می‌کنید و ساعت را نگاه می‌کنید از این که چقدر زمان کم گذشته متعجب شوید.

من هردو اینها را تجربه کرده ام. وقتی سراغ کاری که دوست دارم می‌روم که کمی هم چالش بر انگیز است زمان برای من کش می‌آید. زمان آهسته اما لذت بخش می‌گذرد. پر است از حس حرکت و تازه شدن. حس مفید بودن و موثر بودن. حس خوب پروداکتیو بودن. من عاشق این زمان ها هستم. از خصوصیات این زمان ها این است که هوشیارم. ذهنم در حد قابل قبولی فعال است و در بهترین شرایط برای مطالعه و یادگیری و هر کار دیگری است. چیزها در ذهن راحت تر به هم مرتبط می‌شوند. تا لایه های عمیق تری از یک مسئله می‌توانم بررسی کنم و حسی از اینکه کنترل توجه و فعالیت های مغزم در دست خودم است. حس فوق العاده ای است.

اما در مقابلش جمع شدگی زمان را وقتی احساس می‌کنم که کاری برای انجام دادن ندارم و خودم را فقط سرگرم می‌کنم. نه چالشی و نه مسئله قابل توجهی وجود ندارد. کاری برای انجام دادن به آن شکل وجود ندارد یا اگر هست از انجام دادن آن دوری می‌کنم. این زمانها به سرعت برق و باد می‌گذرد. کافی است سر در این کارها فرو کنم، وقتی که به خودم می‌آیم شب شده و چند ساعتی که کم هم نیست گذشته.

این به خودی خود دو سبک زندگی است. دو نوع زندگی کاملا متفاوت. بعضی افراد را می‌بینیم که بیشتر وقت خود را در مود اول هستند و بعضی‌های دیگر در مود دوم. و چقدر بد است این که بگویم کلا با مود اول غریبه اند.

من شاید تا سال پیش فکر می‌کردم که چقدر در مود اول بودن سخت و انرژی بر است. چقدر آدم باید به خودش برای رسیدن به آن فشار بیاورد. اما حالا بهتر میفهمم که آدم های دسته اول نه فشاری را حس می‌کنند و نه انرژی زیادی را از دست می‌دهند . آنها به معنای واقعی خودشان ژنراتور انرژی خود هستند. من حالا دارم تلاش می‌کنم بیشتر وقتم را در روز در مود اول بگذرانم. البته که وقتی هم از آن خارج می‌شوم تا به خودم بیایم دیگر شب شده و میگم فردا بهتر انجامش می‌دم :))

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه