جایی برای مرور زندگی

۱۰۰ مطلب با موضوع «روزنوشته ها» ثبت شده است

رویای صادقه و یادگیری

داستان این بود که با آدم جدیدی آشنا شدم. مدت دو سه هفته هست که هر روز حدود 9 ساعت رو باهم میگذرونیم و حرف میزنیم. یه لهجه ی شیرین ترکی هم دارند و آقا هستند. توی روز وقتی با کسی حرف میزنن بیشتر به زبان ترکی هست که البته منم چیز زیادی نمیفهمم. دایره لغات بسیار وسیع تر از من و بسیار هم خوش صحبت هستند. بعد از دو هفته یه اتفاق جالب افتاد.

موقع خواب احساس کردم اومده تو سرم و داره ترکی حرف میزنه. یه حالتی مثل اینکه تمام حرفهای این روزها رو به صورت فیلم گذاشته باشند و با چشم بسته مدام اون رو فست فوروارد کنم و گوش بدم. هیچ نظمی نبود ولی حرفها توی سرم میچرخید بدون اینکه معنیش رو بفهمم. نمیدونم شاید بشه اسمش رو گذاشت خلسه. لازمه برگردم به حدود 10-12 سال قبل با یه اتفاق مشابه.

بجه بودم و توی شهرستان همه اقوام جمع شده بودیم و داشتیم فوتبال بازی میکردیم. فوتبال بازی کردن به ندرت پیش میومد اما موقعیت خوبی درست شد و همه بودن. ما اونجا حدود چند ساعت فوتبال بازی کردیم. توی فوتبال حواس آدم خیلی جمع تر از حالت های عادیه. سرعت تفکر ما بیشتر میشه و به صورت کاملا غیر ارادی انجام میشه. اصلا خنده داره اگه بگیم وسط فوتبال داریم ارادی فکر میکنیم. مثلا بگم خب الان پاس بدم یا نه، بشوتم یا نه. تصمیمات سریع گرفته میشه و سریع هم انجام میشه. یه جورایی ذهن در  سطح بالایی از فعالیت قرار میگیره و انرژی زیادی هم مصرف میکنه. اما چی شد؟ غروب که برگشتم خونه احساس خستگی داشتم و خواستم یه چرتی بزنم توی حالت خواب و بیداری بود که احساس کردم دوباره دارم بازی میکنم. یه جورایی انگار خواب بود ولی توش بیدار بودم.

این توضیح رو میتونم برای این حالت بیارم که وقتی ما توی موقعیت های جدیدی قرار میگیریم و اونکار انرژی زیادی هم از ما میبره، یه اتفاق جالب در ما میفته. مغز با به شکل خیلی فعالتری در طول شب شروع میکنه به مرور اطلاعاتی که امروز گرفته و دسته بندی اونها. و این حالت برای ما خیلی لذت بخشه. ما خیلی سریع در خواب به حالتی فرو میریم که با حرکات سریع چشم همراهه و شروع میکنیم به ساختن یه داستان از اتفاقات اون روز. این رو بارها وقتی روزهای خیلی شلوغی رو داشتم به خوبی حس کردم. شاید کلید داشتن چنین خوابهایی اینه که روزمون رو پر کنیم از چیزای جدیدی که قبلا تجربه نکردیم.

حالا تغییری که میتونم حس کنم اینه که به لهجه و زبان ترکی این دوستم بیشتر عادت کردم. و نفهمیدن کلماتش برام عادی شده.

زبان انگلیسی رو فک کنم بتونم با این روش راحت تر یاد بگیرم :)) یعنی کل اطرافم رو با انگلیسی پر کنم. یا حتی دایره واژگان زبان فارسیم رو.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمد مقیسه

مسئله های نو، افکار نو

بنظرتون وقتی بین دو تا از دوستانمون که از جنس مخالف ما هستند اختلافی پیش میاد و بهتر شدن رابطه اونها برامون مهم باشه، چه کاری میشه انجام داد؟

یا تصور کنین بخواید لیست یک سری اجناس رو بصورت دستی یکبار در سیستم کامپیوتر و یکبار هم در دفتری ثبت کنیم. انجام دادن اول هر کدوم از این ها رو هم که بخوایم انجام بدیم یه مزیت و معایبی برای خودش داره، کدود راه رو باید اول انتخاب کنیم؟

یا با یه دوست که تازه آشنا شدید رفتید ناهار خوردید، موقع حساب کردن شما حساب میکنید یا اجازه میدید دوستتون حساب کنه و بعد شما باهاش تصویه کنین. یا یادتون میمونه که دفعه بعدی شما خساب کنین؟

اینها مثالهای از یک چیز دوست داشتنی به نام «مسئله» هست. باید فکر کنیم، بسنجیم و انتخاب کنیم.

حالا بعد از این همه مدت میدونم که آدمی که خونه میشینه کمتر با این مسائل مواجه میشه.

ذهن ما وقتی یک مسئله رو به صورت آگاهانه حل میکنه کلیدهای حل اون مسئله رو در خاطرش میسپاره برای همیشه. با مثال های کمی متفاوتتر و دیدن مورد های مختلف از همین مسئله چیزی در ما شکل میگیره به نام شهود. فکر میکنم شهود بر اساس فکرهاییه که قبلا راجع به یک موضوع کردیم و خالا دیگه نیاز به فکر کردن در اون سطح از روی دوش ما برداشته شده و میتونیم به لایه های بالاتری از درک برسیم. این رشد و رفتن به سمت بالا مدام و مدام ادامه داره و اگر متوقف بشه حس میکنم که یک جورهایی برای ما حس شروع از صفر رو داره. البته که شروع از صفر نخواهد بود و این فقط حس ماست.

حس شکوفا شدن و رشد کردن همراه با همین آگاهانه فکر کردنه. اینکه مدام در زندگی قانون بسازیم و فکت رو از محیط جذب کنیم. فکت ها رو ترجمه به «واقعیت» کردند اما به نظرم همون واژه فکت یا fact رو اگه استفاده کنیم بهتره.

فکت ها اونجوری که من میفهمم اطلاعات خالی از بار احساسی راحع به یک موضوع هستن. مثلا راجع به آب میشه  این فکت ها رو گفت که حس خیسی میده، وقتی بریزی رو دست و فوتش کنی سرما حس میکنیم. آب خوراکیه، معمولا بیرنگ و بی بو. اینها اطلاعات و فکت هایی هستند که راجع به آب میتونیم بگیم و خیلی چیزای دیگه. اگر با ادبیات ادوارد دبونو نویسنده دوست داشتنیم بخوام بگم ما گاهی باید با کلاه سفید اطلاعات رو بدیم و دریافت کنیم.

ما وقتی با مسائل جدید مواجه میشیم مجبور میشیم کارهایی رو انجام بدیم که قبلا نکردیم، فکرهایی رو کنیم که قبلا نکردیم و الگوهایی رو یادبگیریم که قبلا نداشتیم حال اگه این رو همراه کنیم با حرفهای چیکسنت میهایی راجع به سیلان، این چالش های حل میئله هم باعث توسعه ذهن ما میشه و هم احساس خوشبختی به ما میده.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه

معجزه

یا همه چیز معجزه است یا هیچ چیز معجزه نیست.

این حرف از انیشتین رو تو وبلاگ شاهین کلانتری خوندم.

نتیجه گیری جالبی از هر دو سمت قضیه میشه کرد.

اگر همه چیز معجزه باشه همه چیز زندگی رو  باید معجزه بدونیم، و اگه هیچ چیزی معجزه نباشه معجزه هایی که تو زندگی میبینیم دیگه معجزه نخواهند بود.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه

کار کردن و حس خوب

این چند روز که جایی میرم و خونه نیستم هر روز پر از سوژه هاست برای نوشتن ازشون. کلا وقتی خونه نیستی انگار ذهن برای حرف زدن و نوشتن بازتره و فعالتره. وقتی خونه ای انگار خیمه زده باشی رو صد تا کلمه و دائم بخوای از همونا تو همه جا استفاده کنی. امروز میخوام از این تغییر توی دو هفته قبلم بنویسم. حالِ بهتر اولین نتیجه ی این تغییربود. اینکه مدام لازمه فکر کنی و موضوع فکر کردن هم خودت نیستی بلکه مشکلاتیه که باید حل کنی به آدم حس مفید بودن و اعتماد بنفس میده.

راستش رو بگم خسته شدم که توی یک سال قبل همش فقط تو خودم فکر میکردم. میخوندم و فکر میکردم و به کار نمیبردم.

تو این یکی دوهفته طرز رفتار ذهنم هم برای خودم جالبه. کمتر احساس بسته بودن میکنه از بس که توی روز به ده ها موضوع مختلف فکر میکنه. همه چی رو به چشم مسئله میبینم که باید حل بشه. وقتی حل شد نتیجه حس خوب خواهد بود.

همین امروز و دیروز با برادر کوچیکتر خودم هم درباره این صحبت کردم. خیلی دوست دارم که اشتباه من رو تکرار نکنه و از همین الان بره سر کار. هر کاری که شده، اگر مربوط باشه به رشتش و علاقش که چه بهتر. یه کار پر از مسئله که یکی یکی حلشون کنه.

یه تغییر دیگه اینه که موضوعاتی که تا دوهفته قبل بهشون فکر میکردم حالا کمتر بهشون فکر میکنم چون که موضوعات جدیدی برای فکر کردن پیدا شدن، و باز هم نتیجه احساس عزت نفس بیشتر. 

صحبت با آدم های مختلف و پارو فراتر از ناحیه امن گذاشتن بعد از مدتی که به عادت تبدیل شد هر کسی رو از یه آدم ناراحت و گوشه گیر و عزلت طلب به یه آدم جسور و خواهان تغییر و چیزای جدید تبدیل میکنه. اگه این تغییر قابل هضم باشه واقعا این تشنگی برای چیزهای جدید مثل یه فوران انرژی میمونه که آدم رو بدون اینکه بخواد بخودش معتاد میکنه. البته اعتیادی که بنظرم بهترین نوع اعتیاده چرا که ذهن رو توسعه میده و آدم رو به بلوغ فکری نزدیکتر میکنه.

خلاصه اگر بتونم تمام حرفم رو خلاصه کنم نتیجش میشه یه خواهش از خواننده عزیز این مطالب، لطفا کاری رو پیدا و انجامش بدید. کار تو فضای گروهی و خصوصی خیلی خیلی بهتر از کار کردن تو فضای دولتیه.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه

افتخار و نمایش دادن

عمر این وبلاگ حالا به 600 روز رسیده. خیلی زود گذشت. حدود 5 ماهی است که حسابی فعال است و قبل از آن نصفه نیمه ماهی چند بار بروز میشد.

فکرش هم برایم سخت بود که 100 مطلب نوشته شده توسط خودم داشته باشم و حالا این عدد به 225 رسیده. قانون عادت کار خودش رو کرده.

در ابتدای کارها ما معمولا از نبود نتیجه و نداشتن بازخورد ناامید میشیم و دست از ادامه دادن میکشیم. اما شرط ادامه دادنه. اگه تونستی ادامه بدی و به مرحله ای برسی که بهش فکر نکنی می‌بینی به چیزهایی رسیدی که خودش یه دلایلی برای افتخار کردن به خودمون میشه.

کسی از نسیم طالب نقل میکرد که: چه اشکال داره آدم شوآف کنه و کارهاش رو به نمایش بگذاره تا وقتی که چیزی که به دیگران میده بیشتر از چیزی باشه که میگیره. بعد از این نوشته کلی فکر کردم و دیدم که خیلی موارد هست که جزو اخلاقهای پسندیدست اما من به خودم بابت داشتن و انجام دادن اونها افتخار که نمیکنیم هیچ، تازه پام رو از این هم فراتر میذارم و از کارم خجالت میکشم! حالا میگم چه عیبی داره آدم مهربون بودن خودشو وقتی لازم دید به رخ بقیه بکشه و به خودش افتخار کنه. بگذریم از اون حرفها که میگن آدمی که حسن اخلاقش واقعی باشه اون رو به نمایش نمیگذاره. شاید نمایش دادن هم یه مرحله ست برای گذار و رشد و بزرگ شدن.

حالا من 225 مطلب نوشتم. عدد بزرگی شاید نیست  اما برای خودم کار بزرگیه. میانگین هر کدوم رو که 500 کلمه در نظر بگیریم به عدد 110 هزار کلمه میرسیم. و جالب اینجاست که یه کتاب خوب حدود 70 هزار کلمه و یه پایان نامه حدود 50 هزار کلمه در خودش داره. یعنی تو این مدت دوساله انگار دو تا کتاب رو توی وبلاگ نوشتم. این خودستایی ها یک مرحله گذاره. گذر کردن در اینجا معنی قشنگی داره. کاری رو انجام میدی و روش گیر نمیکنی.

شاید وقتی کاری رو انجام دادی و گذشتی بعدا فکر کردن به اون کار و بیرون کشیدن اشتباهات خیلی کار مفیدتری باشه تا اینکه در حین انجام کاری مدام ترمز بگیریم و با خودمون کفر کنیم که کاری که میکنیم درست هست یا نه. منظورم صرفا از جنبه متمرکز بودن در حین انجام کاره. مثال شلیک تفنگ اینجا خیلی مناسبه. تصمیم بگیریم و وقتی تصمیمی گرفتیم دیگه در انجامش شک به خودمون ندیم.

امروز شروع کردم به خوندن کتاب روانشناسی ابراز وجود از رابرت آلبرتی، اگر کتاب خوبی بود باز ازش اینجا میگم. تو این 40 صفحه اول یه جاش برام جالب بود. میگفت ابراز نکردن خودمون میتونه اثراتی مثل مشکلات گوارشی، سردرد، خستگی، حساسیت پوستی و سختی تنفس ایجاد کنه.

پی نوشت: دو روز اینجا غیبت داشتم. از اینکه دوباره اینجا هستم خیلی خوشحالم. مثل آدمی میمونم که یه سفر کوتاه از نظر زمانی اما با مسافت طولانی رفته و برگشته خونه.

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
محمد مقیسه