خیلی وقت پیش با یک دوست صحبت در مورد پایبند بودن به نظم بود. یادداشت کردم که بعدا در موردش ایده هام رو بنویسم. این مطلب درحالی نوشته میشه که نویسنده فقط قصد برون ریزی ایده هایی داره که فکر میکنه به این موضوع مربوطه. هیچ دستور العملی نیست و فقط گزاره هاییه که اتفاقا بعضیهاش رو در تجربیاتش دیده.

توی زندگی خیلی از ما مدام کسی هست که در گوش ما مانند یک صدای پنج ثانیه ای که در حال تکراره بهمون بگه نظم داشته باش، منظم باش، نظم داشته باش منظم باش. انقدر به ما این رو تو گوش ما میکنند که تبدیل میشه به یه کلیشه و کلیشه چیزیه که ماها نسبت بهش سِِر، بی حس و بیفکریم. وقتی این موضوع وارد گوشمون میشه هیچ رابطه ی تجربی خاصی رو باهاش برقرار نمیکنیم. یا اگر هست حس خوبی نیست و یادآور چیزای دردناک یا دوست نداشتنیه.

خیلی وقتا پیش اومده که کاری رو تصمیم گرفتیم که منظم انجام بدیم. اما... نشده... بعد از یک روز، دو روز، پنج روز یا فراموش شده یا انگیزه ای برای انجام اون نداشتیم.

نظم برای ما به عادت تبدیل میشه. آیا قانون عادت رو میدونید؟ ما وقتی کار رو شروع میکنیم بیشترین فشار فکری بر ما وارده. یعنی نسبت به بقیه مواقعش اینطوریه. اینجا تازه شروع کاره ما احتمالا انگیزه بالایی داریم و وقتی جلوتر میریم میزان فشاری که بر ما وارده کمتر میشه. و سپس ما وارد چرخه عادت میشیم.

توی این مسیر دوتا لغزش گاه وجود داره. اولیش زمانیه که اولین فشارهای کار بر ما تحمیل میشه ما اگر به اندازه کافی انگیزه برای جلوتر رفتن نداشته باشیم همونجا ترمز دستی رو میکشیم و از اون مسیر خارج میشیم. لغزشگاه دوم جاییه که فشار کمتر و کمتر شده. ذهن ما کمتر درگیر اون کار میشه و مدام انجامش میدیم. به جایی میرسیم که این فشار اونقدری کم شده و عادت شده که ما فراموش میکنیم همچین کاری رو شروع کردیم و بعد ... کار بدون اینکه بفهمیم کنار گذاشته شده.

لغزش گاه دوم بنظرم اصلا خوب نیست چرا که زحمتای ما قبل از اینکه کامل به ثمر بشینه شمعش خاموش میشه. میخوام بگم که انتهای مسیر عادت چیه. انتهاش اینه که کاری که داریم میکنیم بخشی از ما میشه. توش حرفه ای میشیم. مارو به اون میشناسند. رفتار ما و گفتارما و نگاه مارو تغییر میده و باعث بهتر شدن و عمیقتر شدن ما میشه. بشرطی که به این مرحله بتونیم برسیم.

چارلز دوهیگ توی کتابش یعنی قدرت عادت چرخه ای که عادت داره رو توضیح میده. یکی از بهترین و عالیترین و جذابترین کتاباییه که میتونید در اینباره بخونید. این کتاب یه کتاب زرده بیخود نیست و یه کتاب علمی با متنی روون و داستانیه. توی این کتاب راز ماندگاری یک عادت به ما گفته میشه.

پاداش، جایزه های کوچک. این بزرگترین و عملی ترین و واقعی ترین رازه تشکیل و ماندگاری یه عادته. احتمالا فقط یه موجود کج عقل میتونه بدونه هیچ مزدی کاری رو بارها و بارها تکرار کنه. یعنی اگر کاری رو داریم انجام میدیم و بهمون جایزه ای نمیده خودمون رو گول نزنیم که نه این کار برای پیشرفته. البته اونقدرم باید عاقل باشیم که جایزه رو بتونیم بگیریم!

پاداش توی چرخه عادت چیه؟ پاداش میتونه یه حس خوب باشه یا یه خوراکی یا یه کار ویژه.

ما وقتی توی چرخه عادت قرار گرفتیم به مرور دیگه به اون موضوع فکر نمیکنیم. اگه نه، اگه هر وقتی میخوایم اون کار رو انجام بدیم دچار عذاب الیم میشیم ما هنوز داریم به اون کار فکر میکنیم و فکر همون فشار به مغز و ذهن ماست. تنها راه چاره ای که برای اینکار بنظرم میرسه ادامه دادن و جایزه دادن به خودمونه. بعد از مدتی حتی سخت ترین کارها هم برای ما تبدیل به آب خوردن میشه.

اما چرا عادت مهمه؟ بنظرم وقتی ما در تک تک کارهای زندگیمون، یعنی درس و کار و حتی حرف زدن و تمامی مهارتها این قانون و چرخه عادت وجود داره بر ما واجبه جداگانه دربارش وقت بگذاریم.

یادمون باشه که در آخر تمامی عادت هایی که در خودمون ایجاد میکنیم مثل همون آدم پایین سمت راستیه میشیم!!