توی تمرین کلماتی که قبلا دربارش توضح داده بودم و به طور خلاصه در هر روز 5 کلمه رو مرور میکنم و در موردش میخونم و جاهای مختلف سر می‌زنم تا ببینم در موردش چی گفتن به یک ارتباط جالب رسیدم. ارتباطی که قبلا برام قابل درک نبود و حتی بهش فکر هم نمی‌کردم. ارتباطی بین نیاز و سوال.

در تعریف نیاز فهمیدم که نیاز یک احتیاج و آن هم از نوع اساسی است. واژه «اساسی» تو این تعریف اهمیت بالایی داره چرا که این احتیاج اساسی یا همان نیاز اگر برآورده نشود در ما ایجاد حس بد می‌کند و از آن طرف حرکت برای رفع نیاز به ما حال خوب می‌بخشد و مفهوم انگیزه در همین حرکت است که معنی پیدا می‌کند. تفاوت آن را با خواسته و تقاضا هم فهمیدم. متوجه شدم خواسته چیزی است که بر پایه نیاز شکل می‌گیرد و سریع ایجاد می‌شود و همانطور سریع هم ناپدیدی می‌شود. مثال خوب آن نیاز به آب است که در غالب یک خواسته مثلا نوشابه یا آبمیوه یا دوغ خودش را نشان می‌دهد. مثال‌های روانشناختی را خودتان در زندگی می‌بینید و چون به مثال هایم مطمئن نیستم آنها را نمی‌آورم ولی می‌توانید نیاز به دیده شدن، قدرت، استقلال و ... را و شکلی که خودشان را با نمایش می‌دهند را تصور کنید. در مرحله بعد تفاوت آن با تقاضا را فهمیدم که عبارتست از اینکه در تقاضا مفهومی به نام میل و تمایل وجود دارد.

اما در مورد سوال داشتن به این بیت معروف مولانا رسیدم که می‌فرمایند «آب کم جو تشنگی آور بدست - تا بجوشد آبت از بالا و پست» به تعبیر زیبای آقای محمود معظمی منظور از تشنگی داشتن سوال است و منظور از آب پاسخ. و در نتیجه توضیح می‌دهند که ما در ابری از پاسخ ها قرار داریم. پاسخ‌ها همه در اطراف ما وجود دارند و لازم نیست برای رسیدن به آنها زحمت و سختی فراوانی بکشیم بلکه بالعکس کاری که باید کنیم داشتن سوال است. هر چه سوالات بهتری داشته باشیم پاسخ های بهتری میابیم.

سوالات خوب ویژگی هایی دارند که اینجا علی الحساب می‌دانم دو ویژگی تحدید و تدقیق بودن سوال اهمیت دارد. تحدید یعنی اینکه بتوانیم به دور موضوعِ سوال، قشری ذهنی ایحاد کنیم که آن را از دیگر بخش ها جدا کند و تدقیق به معنای هرچه ریز تر و دقیق تر بودن.

اما ارتباط سوال با نیاز چیست. اگر سوال را اینطور تعریف کنم که «سوال تلاشی است برای فهمیدن و شناخت یک چیز و پی بردن به اطلاعاتی در مورد آن» چطور می‌شود آن را با نیاز که همان یک احتیاج اساسی است مرتبط دانست. چیزی که می‌دونم اینه که سوالات ما در حول و حوش نیازهای ما ایجاد می‌شود. اگر به چیزی نیازی نداشته باشیم در مورد آن سوالی نمی‌پرسیم یا کمتر سوال می‌پرسیم. آیا لازم است بپرسم که چگالی خاک در کره مریخ چقدر است؟ آیا به پاسخ این سوال نیاز دارم که آیا موجوداتی که در گودال ماریانا زندگی می‌کنند می‌توانند همبرگر بخورند و آن را هزم کنند؟! یا اینکه تاثیر فشار هوا بر ضربان قلب چیست؟ اینها سوالاتی هستند که من به هیچ عنوان علاقه ای به دانستنشان ندارم. اما هستند کسانی که چنین سوالاتی داشته باشند. اگر به آنها نگاه کنیم می‌فهمیم هر چه به این سوالات عمیقتر نگاه کنیم تلاشی برای ارضای یک نیاز در پس آن خوابیده است. چرا که اگر چنین نباشد پرسیدن چنین سوالی بی معنا و مفهوم خواهد بود. می‌پرسم و پاسخی پیدا می‌کنم و بعد به هیچ کجای کار و زندگی ام نمی‌آید.

پس سوالات ما بر اساس نیازهای ما شکل می‌گیرند. بنظرم این گزاره که احتمالا درست است. با فرض بر درست بودن اون ما می‌تونیم بی علاقگی به بعضی موضوعات رو توضیح بدیم. اگر دوست نداریم بخاطر اینه که نیازی بهش احساس نکردیم. و تا وقتی نیاز به چیزی رو احساس نکنیم نمی‌تونیم مشتاقانه به سمتش بریم. ما با ایجاد این نیاز خودمون رو مجاب می‌کنیم سوالات بیشتری در مورد یک موضوع بپرسیم. سوالاتی که اغلبشون هم در درون خودمون هستند و از خودمون راجع به موضوعی می‌پرسیم.

و این ارتباط باز هم این رو توضیح میده که چرا بعضی وقتا دوره های زیادی رو می‌گذرونیم، فایلهای آموزشی زیادی رو گوش می‌دیم اما چیزی که بعد از مدتی برامون میمونه یه گوتهی کاغذیه یا اطلاعاتی سازمان نیافته و پراکنده و ناقص حول یک موضوع که به هیچ کاریمون نمیاد.

دکتر هلاگویی چقدر خوب می‌گفت که ما آدمها بر اساس نیازمون تعریف می‌شیم. نیاز ماست که معرف واقعی ماست. دسته بندی گلاسر هم از نیازها همیشه برام جالب بوده. ایشون نیازهای انسان ها رو به صورت خیلی ساده در پنج دسته نیاز به قدرت، عشق، آزادی، سرگرمی و بقا تقسیم می‌کنند.

شاید راه خوشبخت شدن هم این باشه که به جای اینکه روی پیدا کردن پاسخ متمرکز باشیم بخشی از وقتمون رو هم صرف به دست آوردن تشنگی کنیم. فکر می‌کنم فایده های بسیار بیشتری برای ما و حس رضایت از زندگیمون داشته باشه.