جایی برای مرور زندگی

۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «زندگی» ثبت شده است

زندگی راندن ماشین در سرازیری است

این استعاره چند روز پیش به فکرم رسید و یادداشتش کردم تا بیشتر بهش فکر کنم.
زندگی راندن ماشین در سرازیری است.
توقف در سرازیری معنا ندارد چه بخواهی و چه نخواهی به پیش می‌روی.
اگر ترمز دستی کشیده شود مرده ای.
گاهی با سرعت کمتر و گاهی تندتر می‌رویم.
اگر زندگی‌مان را از دنده خارج کنیم، اگر خلاص کنیم. باز هم به پیش میرویم.
گاهی می‌دانیم مقصدمان کجاست و گاهی نمی‌دانیم.
گاهی کیلومتر ها جلوترمان را می‌بینیم و گاهی دیدمان به چندین متر جلوتر محدود است.
هوا گاهی مه آلود است، گاهی صاف، گاهی ابری، گاهی سوزان و گاهی طوفانی.
پیدا کردن و دانستن معنای زندگی قرار دادن ماشین زندگی مان در دنده است.
زندگی که در دنده باشد می‌تواند فارغ از قوانین شیب و جاذبه و اصطکاک به هر جا که می‌خواهد برود. آرام، دنده 3 و شاید هم با نهایت سرعت.
سوخت ما در مسیر زندگی دلخوشی های کوچک، معنا، دوستان و خانواده، هدف و هر چیز مخصوصی که خاص همان ماشین باشد است.
گاهی اگر راه را گم کردیم می‌توانیم از رد لاستیک کسانی که کیلومترها جلوتر از ما هستند و پیشرفت کرده اند کمک بگیریم و راه را بیابیم.
ما نیاز داریم تا در حین طی مسیر از اجزای درون ماشینمان آگاهی پیدا کنیم. و ببینیم چه قوت و ضعف و یا هر ویژگی دیگری دارند.
در مسیر چاله هایی وجود دارند که حتی اگر یک بار درون آنها بیفتیم می‌توانند اکسل و شاسی ما را برای همیشه کج کنند و تا آخر عمر همراهمان باشند.
گاهی در این مسیر بارهایی همراه داریم. این بارهای سنگین طی مسیر را برای ما دشوارتر می‌کنند. فرصتی را که می‌توانیم صرف لذت بردن از مسیر کنیم صرف تحمل و بدوش کشیدن این بارها می‌کنیم.
ماشین بعضی ها قوی تر از دیگران است، برای بعضی ها سبک تر، برای بعضی ها کامیون و شاید نیسان و برای بعضی ها خودرویی لوکس.
اما در این سرازیری کاری که می‌توانیم و باید کنیم و غایت ماست اینهاست: سیستم ماشین خودمان را کم کم و به مرور بشناسیم. هدف و مقصدمان را بیابیم. شیوه کار کردن و قواعد جاری در ماشین و جاده را بشناسیم. اگر این قدم ها را رعایت کنیم دیگر درگیر ماشینهای دیگر نمی‌شویم که شاید بهتر، قویتر و ... از ما باشند. آنها را می‌بینیم، دیگرانی که ضعیف تر از ما هستند هم همینطور. اما فقط میبینیم. نه حسی به این موضوع داریم و نه ذهنمان را درگیر آن می‌کنیم. تمام توان ما در تلاش برای شناختن خودمان است. در قسمت بعد ما ماشینمان را به دنده می‌زنیم. یاد میگیریم و بهینه سازی می‌کنیم. سوخت های خود را پیدا میکنیم و مدان آن را بهتر و بهتر می‌کنیم. مقصدمان را انتخاب می‌کنیم و در تمامی زمان سفر ذهنمان را روی آن متمرکز میکنیم و اخر تمام حرکات و تصمیماتمان به هدف و مقصدمان ختم می‌شود.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه

زنگی، یک سیر خطی یا حرکت بر روی یک دایره؟

در کارتن باب اسفنجی در یکی از قسمت ها دیدیم که اختاپوس از دست باب اسفنجی و پاتریک فرار میکند و به شهری دیگر میرود. شهری که آرام است و کسی نیست که مزاحم او شود و آرامشش را به هم بریزد. در آن شهر همه چیز تقریبا منظم است و مردم زندگی روزمره خود را میکنند.
برنامه زندگی یک روز اختاپوس اینگونه بود. بیدار می‌‌شد، مسواک میزد، پیاده روی می‌کرد، در گروه موسیقی ترومپت میزد، ناهار میخورد، دوچرخه سواری میکرد، به مهمانی می‌رفت، و میخوابید. روز بعد بیدار می‌شد و دوباره همان کارها شروع می‌شد و روزهای باآرامشی را به این صورت پشت سر می‌گذاشت. یک روز، دو روز، ده روز ... بیست روز هرچه می‌گذشت سرعت گذشت روزها بیشتر می‌شد. بیشتر و بیشتر تا جایی که یک روز برید و از آن شهر بیرون زد.
در نگاه به روزهای زندگی به دو صورت میشود آن را نگاه کرد. دید خطی و نگاه ساعتوار. این اصطلاح ها را خودم  ایده گرفته ام و روی آنها گذاشته ام.
خیلی از ما روزهای زندگی را به گونه ای بسیار تکراری ای حفظیم. این نگاه همان نگاه ساعت وار است. آقای شعبانعلی خوب میگفت که کار جادوگران است که ساعت را دایره ساخته اند تا انسان ها را در این توهم ببرند که زمان گذشته تکرار خواهد شد. اگر قرار بوده ساعت 6 عصر کتاب بخوانم و نخواندم عیبی ندارد فردا همین ساعت می‌خوانم. نگاه ساعت وار این توهم را در ما ایجاد می‌کند که حالا که از خواب پاشده ایم "یک روز جدید" است. ما نو شده‌ایم. میتوانیم کارهای متفاوت با دیروز انجام بدهیم. دیروز گذشته و رفته و امروز را داریم زندگی میکنیم. یک جور نگاه قطعه قطعه به زندگی است. یک قطعه خواب یک قطعه بیداری و این ماجرا چندیدن ده هزار بار تگرار می‌شود تا یک روز ببینیم که موهایمان سفید و توانمان کم شده. حتی در آن موقع هم روز های گذشته را قطعه روزهایی میبینیم که گذشته و رفته اند.

زندگی خطی
اما در نگاه خطی به زندگی چطور است. اول این که این نگاه را به زندگی دوست دارم چون واقعی تر است. انگیزاننده تر است. یک فکت است. انعطاف پذیر است. مفید است و هر گاه بخواهیم قدرت تغییر در آن را خواهیم دید. در نگاه خطی باید نگاه شبانه روز را به کلی از ذهن بیرون کرد. فردی را دید که در یک نقطه به دنیا وارد می‌شود. و شروع به رشد و نمو میکند. این موجود گاهی نیاز به خواب دارد تا بدنش بتواند خودش را بازسازی کند و اطلاعاتش را در مغرش سازماندهی کند. پس در ساعاتی می‌خوابد. خواهشم این است که از نگاه شبانه روزی به کلی خارج شوید. تصور کنید شبیه این فیلم ها انسان در یک دنیای سراسر سفید و بدون هیچ چیز دیگری. فقط خود انسان در این دنیا وجود دارد و همه اشیا و هر چیز دیگری به کلی دیده نمی‌شود. در این دید ذره ذره بزرگ شدن انسان را می‌توان دید. میتوان حوادث گذشته را به راحتی به حال آن وصل کرد. و برای آینده برنامه ریزی کرد. در نگاه خطی به زندگی مان ما در هر لحظه از زندگی مان چیزی را کسب میکنیم و مهارتی می‌آموزیم که آن را در خود نگه می‌داریم. و میتوانیم تاثیر آن را بر ذره ذره سلول های خود به صورت پایدار ببینیم.
وقتی به زندگی به صورت خطی نگاه کنیم آنگاه میتوانیم ذره ذره‌ی زندگی و عمر خود را دریابیم و زندگی کنیم. زمان های گذشته را به عنوان بخشی از عمر خود و مسیر این خطی که طی کرده ایم می‌بینیم نه روزهایی که صرفا گذشته است. در زندگی ساعت وار عمر خود را به ده ها هزار قطعه تقسیم میکنیم. ولی در زندگی خطی یک تکه بیشتر نیست. خودمان هستیم و عبور از روی این خط زندگی. فکر میکنم کسانی که نگاهشان به صورت خطی به زندگی باشد در آخر رضایت بیشتری نیز از آن داشته باشند. دکتر هلاکویی در جایی می‌گفت: هر کس فردا را مانند امروز ببیند در زندگی اش به احتمال بیشتر موفق خواهد بود. ما باید سختی های فردا را مانند سختی های امروز ببینیم نه یک تصور تخیلی و دور از واقعیت. بدانیم که سختی ای که الان داریم می‌کشیم فردا هم دقیقا به همین شکل و با همین عمق خواهد بود. وقتی چنین دیدی به زندگی داشته باشیم سعی میکنیم سختی های امروز را بیشتر کنیم تا آسایش فردا بیشتر شود.
مثل اختاپوسِ کارتونه باب اسفنجی اگر ذره ذره گذر زمان را حس نکنیم. اگر احساس نکنیم که چیزی به جلو حرکت کرده... مثل عمر ما، مهارت های ما، تعداد دوستان ما، شیوه فکر کردن ما. اگر گذشت صد ها روز در زندگی را ساکن و ایستا ببینیم، احتمالا یک روز خواهیم برید یا شاید هم نخ عمر ماست که بریده خواهد شد.

پی نوشت: این حرفها حاصل گردش در پارک است. گاهی وقت ها به افکارم اجازه میدهم جریان پیدا کنند. افکاری که حاصل مطالعات چندین روز گذشته است. جالب است که افکار خودشان راه خودشان را پیدا می‌کنند و فقط سعی می‌کنم به آن ها نظارت کنم. حس خوبی دارد وقتی فکرت را باز بگذاری و مانعش نشوی تا دست به اکتشافات جدید بزنند. فقط نباید نسبت به هیچ فکری ارزیابی ارزشی کرد. و فقط باید مشاهده گر بود. حسی شبیه خلصه است. خودآگاه را کنار میگذاریم و به قشر پیشانی مغز استراحت می‌دهیم. واقعا ناخودآگاه انسان جای شگفت آوری است.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه

زندگی یک فرصت فوق‌العاده

آیا زندگی یک فرصت عالی است؟
یک اتفاق عادی است؟
یک پیش آمد است و هدفی در آن نیست؟
یا سراسر جریانی هدفدار و بامعنی است؟
تکراری است؟
یا هر لحظه اش تجربه ای نو و جدید؟
جالب است؟
خاص است؟
مات و مبهم است؟
شاید کاملا واضح و شفاف است؟
دروغ است؟
راستی و درستی است؟ یا نیرنگ و پلیدی؟
اینها نگاه های ما به زندگی است. نمیدانم چکار کنیم تا این نگاه ها را داشته باشیم. نمیدانم چکاری انجام دهیم تا از دست بعضی از این نگاه ها خلاص شویم.
اما یک چیز را خوب می‌دانم. زمانی که یکی از این دیدها را پذیرفتیم. دنیا تمام تلاشش را میکند تا آن را به ما ثابت کند. و مغز ما تمام تلاشش را میکند تا آنگونه دنیا را ببیند و شواهدش را بیابد.
وقتی زندگی را فرصتی فوق العاده میبینم، هر چیزی برایم فوق‌العاده است. اینکه ساعت ها در خانه هستم و نمیتوانم بیرون بروم و باید پایان نامه‌ام را تمام کنم هم فوق العاده می‌شود. نه اینکه فوق العاده باشد. این خصلت زندگی است که وقتی چیزی را بپذیری خود آگاه یا ناخودآگاه برای اثبات آن تلاش میکنی. یک جورهایی روی خودت را زمین نمی‌اندازی.
بیاییم دوباره عینکمان را تمیز کنیم و ببینیم که زندگی را چگونه می‌بینیم. یادمان نرود به مرور زمان نگاهمان به رنگ عینک درمی‌آید.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه

یک استعاره کامپیوتری و جالب از زندگی

استعاره از زندگی - کامپیوتر

زندگی یک پوشه‌ست، یک فولدر. با هزاران، میلیون ها و شاید میلیارد ها فایل درون اون. فایل هایی با موضوعات و شکل ها و قالب و فرمت های بسیار متنوع.

ولی در مورد این فایل ها یک نکته وجود داره. بعضی از اونها با هم ارتباط دارند. همونطور که بعضی دیگه اصلا ارتباطی به هم ندارند.

آهنگ، فیلم، متن، تصویر، داستان، توصیه، حرف، درس، مفهوم، کلمات، جاها، آدمها، زمان، هدف، ارزش، رابطه، دوست، تفکر، ایده، مهربانی، استعاره، جنگ جهانی، سازمان ملل، ابزار، برنامه، غذا، رفتار، ویتامین، عضو بدن، ریاضی، فرضیه، سکوت و و و از جمله شکل های بسیار متفاوت این فایل ها هستن.

تمام معنای زندگی ما از طرز برخورد با اون فایلها شکل می‌گیره.

در ابتدا نه دستور العملی هست نه کسی که با ما بگه باهاشون چکار باید کنیم.

اما با گذشت زمان یاد میگیریم که فایل ها چی هستن. از درس های مدرسه و دانشگاه. گاهی از تلویزیون، گاهی از حرف های دیگران و دوستان. با نگاه کردن.

و بعد شروع میکنیم به دسته بندی این فایلهایی که میشناسیم. گاهی با نگاه کردن به دیگران الگو میگیریم و یاد میگیریم که چکار باید کنیم و گاهی خودمون به صورت ابتکاری اینکارو میکنیم و نمیدونیم که کار درستی انجام دادیم یا نه. گاهی از کسی میشنویم که چکار باید کنیم و ما هم تصمیم میگیریم که با اون شیوه و اصول فایلهارو نظم بدیم. و به تعداد مغزهای افرادی که روی کره زمین زندگی کردن این دسته بندی ها متمایز از همدیگه‌ست.

استعاره از زندگی - کامپیوتر

هر کاری کردیم. هرجوری که انتخاب کردیم فایلهامون رو نظم بدیم. باید این ها رو حتما یادمون باشه:

1-مسئولیت نظم دادن به اون ها با خودمون هست.

2- اگر ما این کار رو نکنیم فایلها همونطور باقی میمونند.

3- فایلهایی که بهشون نظم ندیم و پوشه بندیشون نکنیم متعلق به ما نیستند. ما با نظم دادن اون ها رو مال خودمون میکنیم.

4- همیشه فایلهایی وجود خواهند داشت که ما اون ها رو نمیشناسیم و درکشون نمیکنیم. انتخاب با خودمونه که بخوایم بشناسیمشون یا نه.

5- کار درستی نیست که بدون شناخت یک فایل اون رو دسته بندی کرد. شاید اون لحظه از جلوی چشم ما بره اما... دسته بندی ما اصالت نداره. ما از این کارمون هیچ چی نمیفهمیم. ما به عمق زندگی و معنی نمیرسیم. ضمن این که میتونیم انتخاب کنیم که بعضی فایلها رو نیاز به دونستنش نداریم و کلا بگذاریمشون کنار.

6- فایلها قابل پاک شدن نیستند. ما فقط فراموششون می‌کنیم.

7- ما در روز میتونیم مقدار معینی از فایلها رو دسته بندی کنیم. و باز انتخاب با ماست که به سراغ کدوم ها بریم.

8- ما ضمن فایل بندی اون ها رو ارزش گذاری و به عبارت دیگه برچسب گذاری میکنیم.

9- مذهب، ایدئولوژی، رسانه ها عاملی برای پوشه بندی و همینطور ارزش گذاری روی فایل ها هستند.

10- ما تا زنده هستیم، زندگی می‌کنیم تا این فایلها رو دسته بندی کنیم. چه بدانیم و چه ندانیم، آگاهانه یا ناخودآگاهانه در حال انجام این کار هستیم.


پی نوشت: این استعاره جالب رو اولین بار در یک فایل از سری فایل های Ted ed شنیدم.

اگه در مورد این استعاره ایده ای به ذهنتون رسید خوشحال می‌شم بشنوم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه