جایی برای مرور زندگی

۱۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دکتر فرهنگ هلاکویی» ثبت شده است

زندگی در دنیای عینی و دنیای ذهنی

objective-vs-subjective
دارم به این فکر میکنم که دنیای واقعی چه شکلی میتونه باشه. اصلا سوالم اشتباهه. باید بپرسم چشکلیه؟ و جوابم هم مشخصه شکلی که همین الان هست. و سوالی که پشت بندش باز ار خودم می‌پرسم اینه که خب شکلی که الان هست چه شکلیه؟
دنیای علت و معلول ... دنیای کنش و واکنش ... دنیای قوانین طبیعی
چقدر فهمیدن این دنیا سخته. شاید اگه این همه وقت صرف ساختن دنیای ذهنی سابجکتیو نمی‌کردم و میرفتم بیرون و تو دنیای واقعی دنیای عینی و ابجکتیو رو می‌دیدم الان در این حد درگیر این قضایای به ظاهر ساده و شاید مسخره و احتمالا مسخره نمی‌شدم.
فردی زنگ زده بود به دکتر هلاکویی و می‌گفت «من این حس رو دارم که امسال پیشرفت کردم، اما نگاه می‌کنم میبینم خب بقیه هم واینستادن و پیشرفت کردن. یا جای دیگه می‌گفت من مثلا 5 درجه پیشرفت کردم. چطوری میتونم 160 درجه پیشرفت کنم و درخواست راه حل می‌کرد. ایشون هم احتمالا به همون درد من دچارن (البته که ایشون خیلی داغون ترن:))) چاره چیه... نمیدونم. حتی راه چاره هایی هم که ارائه میدم تجریدی و ذهنیه.
تجریدی چیه؟ خب بذارید با مخالفش توضیح بدم. من به شما می‌گم لیوان. شما چی میاد تو ذهنتون؟ میدونید به چی باید فکر کنید و یک لیوان رو در ذهنتون مجسم می‌کنید. حالا در مورد پیشرفت چطور؟
درسته سخت تر شد. احتمالا یک مجموعه از سناریو ها در ذهن در یک جمع بندی رو بهش بگین پیشرفت.
اگر دنیای عینی ای برای خودم بسازم میگم خب پیشرفت یعنی اگه الان 50 تومان میفروشم اگه بتونم 55 تومان بفروشم این یه پیشرفته. اگه یه صفت بد رو از خودم دور کنم یه پیشرفته. اما در دنیای کسی که بیشتر ذهنی و سابجکتیوه قضیه به همین راحتی نیست. سخته. مثالی از خودم بگم وقتی میخواستم برای بخش باقی مانده از پایان نامه هدف گذاری کنم. فکر می‌کنید چی شد؟ فکر کردم، فکر کردم و باز هم فکر کردم. سپس دیگه فکر نکردم چون خوابم برده بود :))
حرف درمورد این دوتا دنیا زیاده. میدونم هردوتاش وجود داره. هر کدومش یه ویژگی هایی داره. در دنیای ذهنی میتونیم از قید و بند ها رها بشیم و دست به خلاقیت بزنیم و با دنیای عینی میتونیم زندگی عادی خودمون رو به بهترین صورت بگذرونیم.
مرور میکنم حرف های دکتر هلاکویی رو در مورد مثلث رحمت که اضلاعش فکت و واقعیات، مسئولیت و اخلاق هست. و گفته شون که هر چی دنیای ما به واقعیت نزدیکتر باشه و ارتباط بیشتری داشته باشه ما سالم تریم.
لازمه با فکت ها و reality ها بیشتر ارتباط برقرار کنیم.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه

روش دکتر هلاکویی برای خواندن و فهمیدن بهتر یک کتاب

این روش را از دکتر هلاکویی وقتی داشتم فایل سمینارشون با عنوان «اگر جوان بودم» را گوش می‌دادم یاد گرفتم و در اولین قدم روی کتابی که در حال خوندنش بودم یعنی انسان در جستجوی معنی نوشته دکتر فرانکل پیاده کردم. الان بنظرم نسبت به کتابهای قبلی که خوندم مطالب کتاب بهتر یادم هست و کمی بهتر می‌تونم راجع به موضوعاتش حرف بزنم. اما روش به چه صورت هست.

برای اینکار به یک دفتر و یک قلم نیاز داریم.

هنگام خوندن کتاب به جملاتی میرسیم که در واقع بخشی از اسکلت کتاب و مفاهیم مهمی موضوعی که نویسنده داره راجع بهش حرف می‌زنه هستند. مهمترین نکات کتاب هستند. ما باید در هنگام خوندن کتاب این جملات کتاب رو پیدا کنیم و زیرشون خط بکشیم.

بعد از این که کتاب تموم شد حالا به سراغ دفتر می‌ریم و اون نکاتی رو که زیرش خط کشیده بودیم رو روی اون می‌نویسیم.

حالا هر وقت که بخوایم مطالب کتاب رو بیاد بیاریم سراغ این دفتر میریم و در چند دقیقه با خوندن اون نوشته ها که اسکلتی از مفاهیم کتاب هستند دوباره کتاب رو مرور می‌کنیم.

اگر بخوام به صورت مرحله‌ای و خلاصه بگم:

1- یافتن مفاهیم مهم و کلیدی و خط کشیدن زیرشون

2- رونویسی از مطالبی که زیرش خط کسیدیم

3- مرور در یک زمان دیگر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه

آقای ویکتور فرانکل و دو دیدگاه در قبال روزهای رفته‌ی عمر

روزهای رفته زندگی
آقای ویکتور فرانکل را بخاطر ابداع تکنیکی در روانشناسی به نام معنادرمانی می‌شناسیم. دکتر فرانکل در زمان جنگ جهانی دوم در اردوگاه های کار اجباری برای مدت سه سال و در سه یا چهار اردوگاه مختلف زندانی بود. پس از آزادی در مدت 9 روز اثر معروفشان یعنی انسان در جستجوی معنا را می‌نویسند. اقای فرانکل می‌گویند ما نیاز داریم تا معنای زندگی خودمان را پیدا کنیم. و یک جمله معروف هم دارند که میگویند ما نباید از زندگی بپرسیم که چه چیزی برای ما دارد بلکه این ما هستیم که به پرسش زندگی پاسخ دهیم که چه کاری می‌توانیم برای آن انجام دهیم.
این کتاب رو چند روز پیش تموم کردم و امروز با روش دکتر هلاکویی برای خواندن و فهمیدن بهتر یک کتاب کار مرور نکات این کتاب را به اتمام رسوندم.
در قسمتی از کتاب انسان در جستجوی معنا دکتر فرانکل از نقش مسئولیت و مسئولیت پذیری در معنادرمانی می‌گوید و در نتیجه ی آن دو دیدگاه و نقطه نظر که افراد نسبت به روزهای رفته زندگی می‌توانند داشته باشند را با مثالی توضیح می‌دهد. شما را دعوت می‌کنم به خواندن این قسمت از کتاب:
معنادرمانی، به گذران بودن زندگی انسان با بدبینی نگاه نمی‌کند، بلکه سعی می‌کند با عمل گرایی به آن بنگرد. برای بیان سنوبلیک و نمادین این دیدگاه باید بگوییم: انسان بدبین کسی است که با ترس و نگرانی به تقویم دیواریش نگاه می‌کند. تقویمی که هر روز برگی از آن کنده می‌شود و هر روز که می‌گذرد، برگهایش تحلیل می‌رود در مقابل، شخصی که با مشکلاتش به صورت فعالانه مبارزه می‌کند کسی است که هرروز برگهای تقویمش را می‌کند و پس از آن که نکاتی را پشت هر برگی یادداشت می‌کند،آن را منظم و مرتب روی هم جمع می‌کند. چنین شخصی می‌تواند با غرور و خوشحالی به گذشته برگردد و غنای روز های گذشته اش را روی این برگها مشاهده کند و به زندگی ای که لحظه به لحظه آن را زیسته بنگرد. چه اهمیتی دارد که ببیند پیر شده است؟ ایا دلیلی دارد که به جوان هایی که در اطراف خود می‌بیند غبطه بخورد؟ یا اینکه با حالتی نوستالژیک در مورد جوانی از دست رفته اش صحبت کند؟ چه دلیلی دارد که به یک جوان حسادت کند؟ به خاطر امکاناتی که آن جوان در اختیار دارد؟ آینده ای که در انتظارش است؟
او با خود می‌اندیشد: نه، ممنون، من به جای این امکانات، واقعیاتی را در گذشته خود پنهان دارم. نه تنها واقعیتی در مورد کارهایی که انجام داده ام و عاشقی هایی که کرده ام بلکه واقعیاتی در مورد رنج‌هایی که شجاعانه با آنها روبه‌رو شده‌ام.  این رنج‌ها، بخشی از دارایی هایی است که من بیش از هر چیزی به آنها می‌بالم، چرا که رنج هایم دستاوردهایی هستند که آسیب رسان و حسادت برانگیز نیستند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه

زنگی، یک سیر خطی یا حرکت بر روی یک دایره؟

در کارتن باب اسفنجی در یکی از قسمت ها دیدیم که اختاپوس از دست باب اسفنجی و پاتریک فرار میکند و به شهری دیگر میرود. شهری که آرام است و کسی نیست که مزاحم او شود و آرامشش را به هم بریزد. در آن شهر همه چیز تقریبا منظم است و مردم زندگی روزمره خود را میکنند.
برنامه زندگی یک روز اختاپوس اینگونه بود. بیدار می‌‌شد، مسواک میزد، پیاده روی می‌کرد، در گروه موسیقی ترومپت میزد، ناهار میخورد، دوچرخه سواری میکرد، به مهمانی می‌رفت، و میخوابید. روز بعد بیدار می‌شد و دوباره همان کارها شروع می‌شد و روزهای باآرامشی را به این صورت پشت سر می‌گذاشت. یک روز، دو روز، ده روز ... بیست روز هرچه می‌گذشت سرعت گذشت روزها بیشتر می‌شد. بیشتر و بیشتر تا جایی که یک روز برید و از آن شهر بیرون زد.
در نگاه به روزهای زندگی به دو صورت میشود آن را نگاه کرد. دید خطی و نگاه ساعتوار. این اصطلاح ها را خودم  ایده گرفته ام و روی آنها گذاشته ام.
خیلی از ما روزهای زندگی را به گونه ای بسیار تکراری ای حفظیم. این نگاه همان نگاه ساعت وار است. آقای شعبانعلی خوب میگفت که کار جادوگران است که ساعت را دایره ساخته اند تا انسان ها را در این توهم ببرند که زمان گذشته تکرار خواهد شد. اگر قرار بوده ساعت 6 عصر کتاب بخوانم و نخواندم عیبی ندارد فردا همین ساعت می‌خوانم. نگاه ساعت وار این توهم را در ما ایجاد می‌کند که حالا که از خواب پاشده ایم "یک روز جدید" است. ما نو شده‌ایم. میتوانیم کارهای متفاوت با دیروز انجام بدهیم. دیروز گذشته و رفته و امروز را داریم زندگی میکنیم. یک جور نگاه قطعه قطعه به زندگی است. یک قطعه خواب یک قطعه بیداری و این ماجرا چندیدن ده هزار بار تگرار می‌شود تا یک روز ببینیم که موهایمان سفید و توانمان کم شده. حتی در آن موقع هم روز های گذشته را قطعه روزهایی میبینیم که گذشته و رفته اند.

زندگی خطی
اما در نگاه خطی به زندگی چطور است. اول این که این نگاه را به زندگی دوست دارم چون واقعی تر است. انگیزاننده تر است. یک فکت است. انعطاف پذیر است. مفید است و هر گاه بخواهیم قدرت تغییر در آن را خواهیم دید. در نگاه خطی باید نگاه شبانه روز را به کلی از ذهن بیرون کرد. فردی را دید که در یک نقطه به دنیا وارد می‌شود. و شروع به رشد و نمو میکند. این موجود گاهی نیاز به خواب دارد تا بدنش بتواند خودش را بازسازی کند و اطلاعاتش را در مغرش سازماندهی کند. پس در ساعاتی می‌خوابد. خواهشم این است که از نگاه شبانه روزی به کلی خارج شوید. تصور کنید شبیه این فیلم ها انسان در یک دنیای سراسر سفید و بدون هیچ چیز دیگری. فقط خود انسان در این دنیا وجود دارد و همه اشیا و هر چیز دیگری به کلی دیده نمی‌شود. در این دید ذره ذره بزرگ شدن انسان را می‌توان دید. میتوان حوادث گذشته را به راحتی به حال آن وصل کرد. و برای آینده برنامه ریزی کرد. در نگاه خطی به زندگی مان ما در هر لحظه از زندگی مان چیزی را کسب میکنیم و مهارتی می‌آموزیم که آن را در خود نگه می‌داریم. و میتوانیم تاثیر آن را بر ذره ذره سلول های خود به صورت پایدار ببینیم.
وقتی به زندگی به صورت خطی نگاه کنیم آنگاه میتوانیم ذره ذره‌ی زندگی و عمر خود را دریابیم و زندگی کنیم. زمان های گذشته را به عنوان بخشی از عمر خود و مسیر این خطی که طی کرده ایم می‌بینیم نه روزهایی که صرفا گذشته است. در زندگی ساعت وار عمر خود را به ده ها هزار قطعه تقسیم میکنیم. ولی در زندگی خطی یک تکه بیشتر نیست. خودمان هستیم و عبور از روی این خط زندگی. فکر میکنم کسانی که نگاهشان به صورت خطی به زندگی باشد در آخر رضایت بیشتری نیز از آن داشته باشند. دکتر هلاکویی در جایی می‌گفت: هر کس فردا را مانند امروز ببیند در زندگی اش به احتمال بیشتر موفق خواهد بود. ما باید سختی های فردا را مانند سختی های امروز ببینیم نه یک تصور تخیلی و دور از واقعیت. بدانیم که سختی ای که الان داریم می‌کشیم فردا هم دقیقا به همین شکل و با همین عمق خواهد بود. وقتی چنین دیدی به زندگی داشته باشیم سعی میکنیم سختی های امروز را بیشتر کنیم تا آسایش فردا بیشتر شود.
مثل اختاپوسِ کارتونه باب اسفنجی اگر ذره ذره گذر زمان را حس نکنیم. اگر احساس نکنیم که چیزی به جلو حرکت کرده... مثل عمر ما، مهارت های ما، تعداد دوستان ما، شیوه فکر کردن ما. اگر گذشت صد ها روز در زندگی را ساکن و ایستا ببینیم، احتمالا یک روز خواهیم برید یا شاید هم نخ عمر ماست که بریده خواهد شد.

پی نوشت: این حرفها حاصل گردش در پارک است. گاهی وقت ها به افکارم اجازه میدهم جریان پیدا کنند. افکاری که حاصل مطالعات چندین روز گذشته است. جالب است که افکار خودشان راه خودشان را پیدا می‌کنند و فقط سعی می‌کنم به آن ها نظارت کنم. حس خوبی دارد وقتی فکرت را باز بگذاری و مانعش نشوی تا دست به اکتشافات جدید بزنند. فقط نباید نسبت به هیچ فکری ارزیابی ارزشی کرد. و فقط باید مشاهده گر بود. حسی شبیه خلصه است. خودآگاه را کنار میگذاریم و به قشر پیشانی مغز استراحت می‌دهیم. واقعا ناخودآگاه انسان جای شگفت آوری است.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه

دکتر هلاکویی و یک استعاره زیبا از احساس خوشبختی

یه فایل صوتی کوتاه از دکتر هلاکویی گوش میدادم با عنوان «خوشبختی کنترل لحظه بلحظه ضمیر و ذهن است». اگر خواستید بهش گوش بدید توی یوتیوب با یک سرچ ساده می‌شه پیداش کرد.

توی این فایل دکتر هلاکویی میاد و خوشبختی رو به صورت علمی تعریف میکنه. این تعریف پر از ایدست و با تکرار حرفهای ایشون سعی نمیکنم ناقص پیامشون رو منتقل کنم. اما به یک قسمتش اشاره میکنم. توی فایل صوتی از یک استعاره درباره خوشبختی استفاده کردن که برام جالب بود. اگر خودمون رو یه درخت بدونیم هر جوانه ای که از ما بیرون می‌زنه و هر شاخه جدیدی که در ما جوانه می‌زنه آن موقع ما حس خوشبختی می‌کنیم. خودمون باید این جوونه رو بزنیم نه اینکه شاخه ای رو از درختی دیگه ببریم و به خودمون وصل کنیم و یا جوانه ای رو به خودمون پیوند بزنیم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه