امروز در پیاده روی صبحگاهی به موضوعی فکر میکردم که مصداق های زیادی را برایش در زندگی‌ام پیدا کردم. مسئله کارآمدی یک عقیده و فکر. اینکه یک فکر و یک کار ممکن است نادرست باشد اما با این حال باز هم کارایی داشته باشد و جواب بدهد و فرد هم راضی از نتیجه باشد.
فردی که به طالع بینی اعتقاد دارد ممکن است بگوید در فال من آمده که من آدم سرسختی هستم. و همین فکر او را در جاهایی در زندگی کمک کرده و نتیجه داشته. این فکر کارآمد بوده اما اصالت ندارد.
اینکه فردی ایمان داشته باشد که با توسل بر فردی مقدس می‌تواند بر مشکلات زندگی غلبه کند. این طرز فکر ممکن است واقعا هم به او کمک کرده و نتیجه داده اما این طرز فکر اصالت ندارد.
اگر فکر کند نیاز به فهمیدن و تمرین ندارد و با تکیه بر قدرت خودش به تنهایی می‌تواند از پس کاری بر بیاید این کار نتیجه دارد، عملی هم می‌شود اما اصالت ندارد.
مسئله اصالت چیزی هست که برای رسیدن به آن نیازمند تلاشیم. باید جستجو کنیم. تضادهارا ببینیم. ابهام را ببینیم و لمسش کنیم. زحمت بکشیم. اصول و باورهای خود را تغییر دهیم و یا آماده تغییر آن باشیم. علم بنظرم یک اصالت است. یاد گرفتن تا پایان عمر یک تمرین اصالت است.
فردی که باور دارد فال و طالع ماه تولد او درست می‌گوید. سعی نمی‌کند واقعیت را ببیند و شاید هم نمی‌تواند، (که در تمثیل غار افلاطون این مسئله به خوبی توضیح داده می‌شود). فرد اگر این باور را کنار بگذارد باید نه یک چیز شاید که چندین چیز را یاد بگیرد و برایش انرژی صرف کند که همان نتیجه را برایش داشته باشد. اصالت داشتن یک فکر، مهم است. اصالت داشتن در پسش معنا و مفهوم دارد و قوانین و اصولی پشت آن است. اما عقیده ای که اصالت ندارد و نادرست است صرف نتیجه مهم است و نه معنا. ادمی که به دنبال اصالت برود ریشه هایش عمیق تر می‌شود. با هر بادی به این ور و آنور نمی‌رود. کسی نمیتواند با او بازی کند. فرد زندگی در جهان ذهنی و عینی را و هر دو را به رسمیت می‌شناسد. آگاهی را دوست دارد و برای رسیدن به آن تلاش می‌کند. آرمان خواه است و همه چیزهای خوب را میخواهد و حاضر است هر اصولی را و هر زمانی که احساس کرد ایده بهتر و مفیدتری وجود دارد، یا ایده قبلی او خطرناک بوده کنار بگذراد.
فکر هایی که اصالت ندارند را به راحتی می‌توان تشخیص داد. هر فکری که آن را با باور داریم اما با دلایل عینی یعنی دلایلی که بر اساس علم، واقعیات، فکت‌ها، قواعد و قانون است، نتوانیم برای آن دلیل بیاوریم و توضیحش دهیم هیچ اصالتی ندارد. توضیح آوردن در اینجا با تفسیر کردن و توجیه کردن بسیار متفاوت است. ممکن است کارآمد باشند اما صرفا یک پوسته هستند. شاید بد نباشد آدم‌هایی را بیاد بیاورید که برای هر چیزی یک توضیح دارند یا می‌سازند و چقدر این کار خنده دار است است. دلایلی که بر اساس فکتها باشند به راحتی قابل تشخیص از شر و ور ها هستند.

پی نوشت: سعی میکنم تمرین کنم تا معنای این دو کلمه را بهتر بفهمم. چون مهم هستند. بدرد زندگی ام می‌خورند. کمک می‌کنند فرق کار ارزش آفرین و کار بی ارزش را بهتر بفهمم. بهتر بتوانم هدفگذاری کنم و شاید هم در استراتژی داشتن کمکم کند.
پی نوشت دو: گاهی احساس میکنم چقدر چیزها به هم مرتبط اند. چقدر الگو هایی وجود دارد که در هر جایی میتوان آن را دید. مثل همین موضوع اصالت و کارآمدی.