امروز به موضوعی فکر کردم که معمولا کمتر فکر میکردم، بنابراین مشخصه که توش اگر بیسواد نباشم خیلی کمسوادم.

آدمها معمولا در ارتباط با دیگران در اطرافشون یه خط و خطوط نامرئی ای دارن که دور خودشون رسم میکنن. بسته به اینکه چقدر به کسی نزدیک یا دور باشیم این مرزبندی ها میتونه قطر کمتر یا بیشتری داشته باشه.

اما چیزی که هست اینه که متوجه شدم این مرزبندی ها گاهی توسط خود شخص و گاهی توسط فرد مقابل رسم میشه. و اینکه افراد در ابتدای رابطه به شدت در تلاش برای کشف این مرزبندی های نامرئی هستند. و با کلمات و زبانی که با بدنشون نشون میدن این ها رو انتقال میدن.

ما گاهی سعی میکنیم تا جلوی رفتارهای خارج از ترخص رو برای بعضی افراد بگیریم. با دوری گزیدن و نشون دادن فیدبک هایی از خودمون. و گاهی هم ما خودمون این محدوده هارو به دور طرف مقابلمون میکشیم. این حالت میتونه اسمش احترام باشه یا میتونه ترس باشه. شاید فردی بخواد اونو با اسم کوچیک صدا بزنیم اما خودمون میدونیم این کار از نظر ما بی احترامی به طرف مقابله. این نوع رو در ارتباط با پدر و مادر ممکنه زیاد ببینیم یا افراد با رتبه اجتماعی بالاتر.

افراد که به تازگی باهاشون آشنا میشیم بسته به نوع شخصیتشون که ممکنه کنجکاو باشن یا عاشق کشف کردن باشن دوست دارن ببینند تا آخرین حد یک فرد کجاست. این آدمها ممکنه الزاما آدمهای با نیت بدی هم نباشن اما باعث میشن تا مدام مرزبندی های ما به خطر بیفته. بارها به این قلمرو تجاوز میکنن و بازخورد میگیرن. خرده ای نمیشه گرفت. ماییم که باید حواسمون جمع باشه. گاهی اجازه دادن به طرف مقابل و کوتاه اومدن از دیوارها و یا داشتن دیوارهای سستی که از روی نا آگاهی ما مشخص نشده و سفت نشده میتونه به جاهای بد و بدتر و سواستفاده شدن از ما منجر بشه.

البته که گاهی هم اجازه دادن به طرف مقابل برای گذشتن از این دیوار نشون از ارزش فرد برای ما داره. اما باید یادمون باشه که این موصوع هم مثل خیلی از موضوعات دیگه بازی با الاکلنگه. نیاز به تعادل داره و این تعادل با تجربه‌ست که بدست میاد.