امروز برای پیگیری امریه ام به یک مرکز تحقیقات وابسته به یک دانشگاه نظامی رفته بودم. الکی رفته بودم و دست از پا دراز تر برگشتم.
ساعت چهار بود و اداره تعطیل شده بود (قرار بود ساعت 4 جلسه باشد). به واحد مربوطه و طبقه سوم رفتم. یک راهرو با چهار در شیشه ای مات. کارم با در اولی بود. که دیدم قفل است و نیستند. باقی درها هم همینطور غیر از یکی و آن هم در اتاق رئیس آن بخش بود.
کمی بیرون قدم زدم که شاید کسی بیاید و در اول باز شود. اخر جلسه بود چرا نیستند!
پنج دقیقه ای گذشت و دیدم خبری نشد پس گفتم که پیش رئیس بروم و ببینم چرا نیستند.
اتاق رئیس ها همیشه ترسناک است :) در زدم و کسی بعد از مدتی گفت بفرمایید. داخل که رفتم دیدم که رئیس گرامی روی قالیچه ای دراز کشیده و خوابیده اند.
شرمنده شدم که از خواب بیدارشان کردم. صحبت کردیم و من گرفتم که ماجرا از چه قرار است و جلسه فردا برگزار میشود.
موقع خداحافظی باز هم معذرتخواهی کردم و بیرون آمدم.
در راه با خودم فکر میکردم.
آلان اقای رئیس در اضافه کار بسر میبرد. دارد برای کارش پول میگیرد. ایا خوابیدنش کار درستی است؟ آیا هر روز میخوابد؟ خب شاید اداره این ازادی را به او داده، به هر حال او رئیس است. من هم جای او بودم شاید همین کار را میکردم.
بعد کمی فکر کردم تا بفهمم چه گفته ام. نه من با روحیه الانم اینگونه نخواهم بود. یا کاری که هر لحظه برای انجام آن اشتیاق نداشته باشم کار مناسب من نیست و باید خارج شوم یا آنقدر برای یک کار انرژی و وقت میگذارم تا عاشق آن کار شوم. من در جو کارمندی حل نخواهم شد. شاید قوانین کارمندی را نمیدانم، شاید من هنوز جوانم و انرژی دارم یا شاید فقط جوگیرم :). اما خودم را میشناسم. وقتی که میشود صرف کار و یادگیری کرد صرف خواب نمیکنم. اگر یادگیری هرچند کمش را از روزم حذف کنم دیگر این من نخواهم بود.