جایی برای مرور زندگی

۱۰۰ مطلب با موضوع «روزنوشته ها» ثبت شده است

چگونه لذت نوشتن را برای خودمان کوفت کنیم!

وقتی امروز داشتم به پست هایی که تابحال نوشته ام فکر میکردم دیدم که یک نکته جالب وجود دارد. هر کدام از نوشته ها که بدون سخت گیری نوشته شده اند بعد از خواندنش حس بهتری داشته ام. تا جایی که یادم بود مثلا برای پست اول وبلاگ که یکی دو پاراگراف ببیشتر نیست نزدیک به یکی دو ساعت وقت گذاشتم که چگونه بنویسم که خوب باشد. آن اول ها شاید بیشتر خواننده بودم و دستم به نوشتن نرفته بود. با خودم فکر میکردم که دارم متنش را از چندین جنبه و جهت بررسی میکنم. کلمات مناسب، اصطلاحات مناسب، بار معنایی خفن و ... . اما این کارها برای چه بود. الان که فکر میکنم ارزشش را ندارد. برای یک پست دیگر یادم هست نزدیک به چهار ساعت وقت گذاشتم. نمیدانم چطور میشود. گاهی که سخت میگیری نتیجه ی برعکس دارد.
این را جایی خوانده بودم که نوشته هایی که دفه اول و بدون سخت گیری زیاد نوشته میشوند ... واقعی تر هستند. اما تا فیلتر های فکری ما روی آن ها پیاده میشود جای بهتر شدن کار را خراب میکنند. چندیدن بار شده که وقتی داشتم مینوشتم برای هر قسمتی چنان با خودم کلنجار میرفتم که یادم رفت چه میخواستم بگویم.
این جور مواقع یاد آن داستان طنزی میافتم که فردی میخواست از همسایه خودش شلنگی به قرض بگیرد، میرود ولی در راه با خودش فکر میکند که نه ممکن است همسایه دوست نداشته باشد شلنگش را بدهد و ... بهتر است برگردم. در راه بازگشت به خانه باز با خود فکر میکند که یک شلنگ که چیزی نیست. من بارها به او وسایلم را امانت داده ام. حتما میدهد. دوباره در مسیر خانه همسایه با خودش فکر و خیال میکند و پشیمان میشود. و مدام میرود و برمیگردد. بعد از چند بار در حالی که از عصبانیت رنگش کبود شده میرود در خانه ی همسایه را میکوبد و وقتی همسایه در را باز میکند با مشت و لگد به جان او میافتد که ای لا کردار مگر یک شلنگ چیست که آن را به من نمیدهی ... .
و اما در اینجور مواقع من همان حالت عصبانی ای هستم بعد از سختگیری های بیهوده برای نشر یک متن کوتاه ساده، نه دیگر تمرکزی دارم و نه دیدی نسبت به اینکه چه چیزی نوشته ام.
این می‌شود که وقتی با حال خوب و هدفی شروع به نوشتن مطلبی میکنم اخرش هم نوشتن کوفتم میشود و هم حالم گرفته.
نباید سخت گرفت، فقط همین.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه

دغدغه بهتر شدن

تابحال شاید شما هم مثل من به این فکر کرده باشید که چطور میشود بهتر شد؟ این یک سوال کلی است و باید پرسید بهتر شدن در چه.
این روز ها تمام دغدغه ام، تمام فکر و خیالم بهتر شدن است. گاهی فکر میکنم 24 سال سن دارم و چقدر چیزهای زیادی هستند که من نمیدانم. اگر بخواهم باز هم روشن‌تر بگویم، منظورم بهتر شدن در کاری یا حرفه ای نیست. گاهی نیاز داریم در درون خودمان و برای خودمان بهتر شویم. فکرش را که می‌کنم «بهتر شدن» چه مسائل زیادی را می‌تواند شامل شود. بهتر فکر فکردن، بهتر رفتار کردن، بهتر تصمیم گرفتن، بهتر حرف زدن، بهتر خوابیدن، بهتر نگاه کردن و بهتر زندگی کردن. راهش چیست. شاید میدانم و شاید هم نمیدانم.
گاهی این ندانستن زیادی آزار دهنده است. وقتی به این موضوع فکر می‌کنم ده ها کلام و حرف و توصیه‌ی دیگران در ذهنم صف می‌کشند که جوابت اینهاست. اینها را باید انجام دهی. اما خب این حرف ها چقدر عملی شدنشان دور بنظر میرسد.
از بهتر شدن گفتم. من از نوجوانی دوست داشتم خوب حرف بزنم. کاری که همیشه برایم انجام دادنش سخت بود. اما خب الان که دارم این مطلب را می‌نویسم پاسخش درونم شکل می‌گیرد. خودم به خودم میگویم نباید سخت گرفت. باید هر کاری را که دوست داشتیم و حس خوبی از انجامش می‌گرفتیم انجام دهیم. اگر خودمان را خالصانه وقف علاقه مان کنیم آن وقت همه چیز خودش درست می‌شود.
البته درست نمی‌شود.
بهتر است بگویم یاد میگیریم که چطور کاری کنیم که «درست» بشود.
بنظر عملی کردن این ایده چقدر دشوار است.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه

قصیده 2000، مجتبی کاشانی

مدتی است، به برکت پایان نامه سعی کرده ام بعضی کارها را برای خودم به عادت تبدیل کنم. تا بحال که مزایای زیادی برایم داشته. ایجاد عادت های خودخواسته و نظم داشتن در انجامشان حداقل چیزی که با خودش دارد آرامش فکر است. یکی از این عادت های کوچک گوش کردن به قطعه شعری شنیدنی و پرمعناست. تقریبا هر روز آن را یک بار گوش می‌دهم. جالب اینجاست که به قدری این شعر و گوینده آن را دوست دارم که شبها که به رخت خواب میروم آن را روی تبلت پخش میکنم و چشمانم را میبندم، به آن فکر میکنم و وقتی به آخرش می‌رسد من خوابیده ام.

از مجتبی کاشانی یکی دو شعر دیگر هم خوانده ام. و آنها هم برایم الهام بخش بود. در اشعارش زندگی و امید را می‌شود حس کرد.



 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه

بازهم طعم خوش وبلاگ نویسی

 بعد از یک غیبت طولانی از امروز دوباره به وبلاگ مرتب سر میزنم و چیزهای جالب می‌نویسم. در این مدت بیشتر به دفتر کتابها مشغول بودم. اگر بپرسید 6 ماه؟! میگویم بله 6 ماه. اگر بخواهم این مدت را گزارش کنم که چه گذشت میگویم این 6 ماه برایم اندازه یک زندگی بود. قسمت خوبش اینکه حالا قسمتی از زندگی ام کتابها هستند. با کتاب دوستی بیشتری پیدا کرده ام و رفیق شفیقی برایم شده اند. ذهنی آرام تر و دنیایی زیباتر را برایم ساخته اند و مدتهاست از این مرحله که کتاب بخوانم که چه شود؟ گذشته ام.

حرف جالب برای گفتن زیاد دارم اما هنوز در قالب بندی آنها برای آوردنشان در اینجا ایراد زیادی هست. امیدوار هستم ... و در آینده وقتی دوباره قلم و ذهنم در وبلاگ نویسی روانتر شد آن ها را می‌گویم.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه

نکته ای بر دو مطلب از قبل در وبلاگ

این دو مطلب که حدود دوسه ماه پیش نوشته بودم درواقع سوال امتحانی یکی از دروس ترم قبلی یعنی ترم دو بود. ترم قبل درس کتابخانه و جوامع اطلاعاتی رو با دکتر مهدی شقاقی داشتیم. استاد عزیزی که واقعا برای کلاس وقت و انرژی صرف می‌کردن. واقعا یک استاد کار درست هستن. امیدوارم هر کجا که هستن سلامت و پیروز باشن.

یورگن هابرماس، ابزاری شدن، بازگرداندن کارکرد های واقعی به کتابخانه ها و اینکه چرا ما بی تفاوتیم؟
انواع سرمایه ها و کتابخانه - نظریه عام کنش پیر بوردیو

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه