جایی برای مرور زندگی

۳۰ مطلب در بهمن ۱۳۹۷ ثبت شده است

درباره داستان و یادگیری - چگونه راحت تر یاد بگیریم؟

پیش نوشت: قبل از خواندن این مطلب مهم است که هر ذهنیتی از کلمه -داستان- دارید را برای چند دقیقه کنار بگذارید و کمی با این نوشته همراه شوید و بعد به جمع بندی دلخواه خود برسید.

نمیدونم چه زمانی بود که از آقای شعبانعلی شنیدم که میگفت آدم با قطعه قطعه های اطلاعات چیزی یاد نمیگیره. بلکه یادگیری با داستان صورت میگیره.

کیس استادی ها Case Study هم نوعی داستان هستند. تو عموم کمتر این عبارت رو میشنویم چرا که کیس استادی عبارتیه که در فضای آکادمیک استفاده میشه. ولی دونستنش برای هر کسی بنظرم خیلی خیلی مهمه.

کیس استادی ها داستان های موفقیت، شکست، روبرویی با مسئله، تصمیمات یک جا یا فرد خاص هستند. مثلا داستان روبرویی سایت آمازون با بحران حباب دات کام در اوایل هزاره جدید یک داستانه. یا حتی شنگول منگول هم به نوعی چنین خصوصیتی داره. توی کیس استادی ها درس نهفته ست. یک کسی بوده، یک اتفاقی افتاده، یک تصمیمی گرفته شده و یک نتیجه ای عایدش شده.

آقای معلم باز هم میگفت هر کسی که داستان های بیشتری بلد باشه تو زمینه کاریش موفق تره.

لطفا باز هم میگم که لطفا داستان رو در اون معنای عامش ندونین. بذارید اون رو قصه بنامیم و این رو داستان. داستان ها شروعی دارن، ادامه ای دارند و پایانی. درست مثل کیس استادی ها.

امروز دوباره به یاد حرف آقای نصرت در اولین فایل آموزشی مکالمه ش افتادم. آموزش سریع مکالمه انگلیسی نصرت.

ایشون تاکید کردند فایل ها رو به ترتیب گوش بدیم و بعد گفتند که اگر جایی رو متوجه نشدید لطفا فایل ها رو به عقب برنگردونید. بذارید فایل تموم بشه و بعد از اول گوش بدید. میتونید متوقف کنید اما به عقب برنگردونید. نا خود آگاه حرف آقای شعبانلی و نصرت تو ذهنم باهم ترکیب شد. جالبه. داستان ها هم همینطورن. بر نگردوندن نوار آموزش زبان به عقب یه فوت کوزه گری برای یادگیری زبان بود و در سایر یادگیری‌ها هم همین فوت کوزه گری نقش خیلی مهمی داره. داستانی رو تصور کنید که حین شنیدنش مدام اون رو به عقب برمیگردونن و پخش رو میزنن.

زندگی ما هم حتی داستان هست. داستان روبرویی ما با مردپرروی توی خیابان. داستان خرید از فروشنده ی بی ادب. داستان خرید از فروشنده با ادب، داستان خرید از فروشنده جوان، داستان خرید از فروشنده گیج، داستان اولین تصمیم اشتباه من. ما روزانه ده ها داستان رو میتونیم زندگی کنیم و به گنجینه حافظمون اضافه کنیم. این داستان ها رو بعدا بهش میگن تجربه.

یادمونه که این حرف نسیم طالب بود که از ذهن ایراد گرفته بود که آدما یه موقعیت رو به صورت داستان در میارن در حالی که یه موقعیت داستان نیست. اما ذهن این کار رو میکنه چرا که تنها به این صورت میتونه یک سلسله اتفاقات رو به خاطر بسپاره.

این ویژگی مغز یه نکته مهم رو برای ما داره که همون حرف آقای معلم شعبانعلیه. این که ذهن اطلاعات رو به صورت داستان راحت تر به خاطر میسپاره و دچار آشفتگی نمیشه. ضمن اینکه بنظرم بازیابی اون بعدا برای ما هم بشدت راحت تره.

ما برای اینکه در یادگیری یا انجام یک کار دچار سردرگمی و گیجی نشیم لازمه به صورت یک داستانی از سلسله اتفاقات و تصمیمات رفتار کنیم. ذهن ما باید به همین سادگی روان باشه. اگر چنین شکلی نباشه، و اگر به قول آقای نصرت ما نوار رو به عقب برگردونیم، یا از نواری به نوار دیگه بپریم ذهن ما اون نظمش رو از دست میده. و اطلاعات رو به صورت منظم و معنی دار به هم نمیچسبونه.

تجربه در نوشتن وبلاگ بهم نشون داره که وقتی هنگام نوشتن یه مطلب به عقب برنمیگردم نتیجه خیلی خیلی بهتر از وقتی خواهد بود که هی برگردم و ببینم چی نوشتم و چی باید بنویسم. توی جاهای دیگه ی زندگیم هم دارم به همین میرسم.

فکر میکنم این موضوع مهمیه که خیلی بیشتر از اونی که باید برای فهمیدنش صبر کردم.

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
محمد مقیسه

اپلیکیشن وظایف Todoist

بابابزرگم از یه کاغذ توی جیبش برای یادداشت کاری که باید انجام بده استفاده میکنه. همیشه این کاغذ همراهشه. هر چند ساعت اونو بیرون میاره، جیزی بهش اضافه یا کم میکنه. و روز بعد یه کاغذ جدید.

تو ذهنم کارها رو به دو تا دسته تقسیم کردم. یکی کارهایی که در نتیجه ی انتخاب خودمونه، مثلا کاری رو شروع کردیم و براش لازمه مواردی رو انجام بدیم. کانالی رو ساختیم و میخوایم یادمون بندازیم که بعدا باید اون رو توی وبلاگمون معرفی کنیم. یا کلاس زبان میریم و میخوایم یادمون باشه که بعدا مقالات سایت مدیوم رو یه نگاهی بندازیم. دسته دوم کارهاییه که از بیرون به ما اجبار میشه. مثلا باید یادمون باشه ماه دیگه کپی یه مدرک رو به دانشگاه تحویل بدیم. یا به کسی در آینده ایمیل بدیم.

انجام این کارها تو روش کاغذی چندان آسون نیست. و اگر بخوام راحت تر بگیم شدنی نیست و احتمالا لازمه یه کاغذ به انداره ورق A4 یا یه سررسید سنگین همراه خودمون داشته باشیم.

خبر خوب اینه که برنامه های خیلی زیادی برای اینکار وجود داره. هرکدومشون قابلیت ها و امکانات و با شکل های خاص خودشون این کار رو برای ما انجام میدن. واندر لیست، انی دو، تودویست و کلی برنامه های دیگه.

برنامه ای که من برای کارهام استفاده میکنم برنامه تودویسته. یه برنامه ی خوب و سبک و کاربردی در دو نسخه پولی و رایگان که البته نسخه رایگانش هم چیزی کم نداره و خیلی کار راه بندازه.

یکی از قابلیت های خوب این برنامه اینه که میشه در چندین دستگاه ازش استفاده کرد و قابلیت همگام سازی بین چندین دستگاه رو داره. میشه روی پی سی، توی مرورگر، و روی گوشی ازش استفاده کرد. مثلا توی گوشی یه کار رو تعریف کرد و توی کامپیوتر وقتی اون کار رو انجام دادید بدون داشتن گوشی تیک انجامش رو بزنید.

ویجت این برنامه هم خیلی خوبه. برنامه های این هفته رو به ترتیب روز نشون میده و از همون جا میشه تیکشون رو زد یا به بعدا موکولش کرد.

کارهایی که الان برای انجامشون از این نرم افزار استفاده میکنم اصولا اینهاست:

  • تماس هایی که در آینده باید بگیرم.
  • مطالبی که در آینده باید بخونم یا مرور کنم.
  • فیلم هایی که برنامه ریزی کردم در آینده ببینم.
  • ایمیل ها و پیگیری ها.

ممکنه در استفاده از این برنامه ها این سوال رو از خودمون بپرسیم که خب کاری نداریم که بخوایم در آینده استفاده کنیم یا اینکه حافظمون خوبه تا یادمون باشه. اگه خوب نگاه کنیم هممون در طول روز چیزایی به صورت جرقه به فکرمون میرسه که انجام بدیم اما بخاطر یادداشت نکردن به همون سرعتی که میاد به همون سرعت هم ناپدید و فراموش میشه. با کمک برنامه های یادآوری و تسک محور این جرقه ها ثبت و نگه داری میشن. از اون طرف ذهن ما تا مقداری گنجایش برای اینکار داره و از جهتی نمیشه این رو برای کارهایی که باید هفته آینده، ماه آینده یا حتی سال آینده انجام بدیم هم کارساز بدونیم. میشه برای یادآوری تولد عزیزانمون هم حتی از این نرم افزار استفاده کنیم یا اگه قرصی رو باید در زمانهای مشخصی از ماه بخوریم.

مواردی که وارد این نرم افزار میکنیم این قابلیت رو هم داره که به صورت دوره ای یاد آوری بشن. مثلا هر دوشنبه، دوم هر ماه، یا هر دوماه یکبار.

این نرم افزار و نرم افزار هایی از این قبیل برای افزایش کارایی ما انسان ها ساخته شدند. با یه نگاه به گذشته متوجه میشیم که هر چیزی در گذشته با گرفتن کارکرد هاش، توی کالبدی جدید دوباره متولد شده و پیش ما برگشته، البته با امکانات جالبتر و جذاب تر. تو استفاده از این نرم افزار ها فقط یه کوچولو باید دقت کنیم تا اونها در خدمت ما باشن و نه اینکه مارو با خودشون سرگرم کنن. این موقعس که زندگی با این نرم افزارها برای ما لذت بخش میشه.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمد مقیسه

غرقگی، تچان، سیلان یا فلو [Flow] چیست؟

یه وقتایی هست که ما غرق در انجام یه فعالیت هستیم. یه حالت ویژه. کلی اسم هم براش گذاشتن. همه از یه حالت که فوق العاده لذت بخشه میگن. این حالت همون حالتیه که میبینیم یه نوازنده از خود بی خود شده و داره نهایت هنر خودش رو به بقیه تقدیم میکنه. -البته از بیرون یکم بنظر میرسه که جوگیر شده!- اما نه. این حالت تفاوت زیادی داره.

فلو رقص مهارت یک فرد ماهر در حل یک مسئله هست. فرد ماهر در حال حل مسئله ای هست که براش چالشی ایجاد میکنه و بعد به اون حالت فوق العاده فرو میره.

دانشمندی به نام میهای چیکسنت میهایی در این مورد کارای زیادی کرده. میهایی میگه:

” بهترین لحظات عمر ما، لحظاتی نیستند که هیچ کاری برای انجام دادن نداریم؛ بلکه لحظاتی هستند که جسم یا ذهنمان را برای انجام کاری دشوار  اما ارزشمند، بی آنکه از ما خواسته باشند تحت فشار قرار داده ایم.”

این نمودار جالبی هست که در مورد فلو وجود داره.

 فلو رو میبینیم که حالتیه که چالش زیاد و سطح مهارت ما هم بالا باشه. اما خب همه ما از همون اول نمیتونیم به این درجه برسیم پس مسیر رسیدن به این حالت چیزیه به اسم کانال فلو:

میگن که این کانال مسیر خوشبختی و احساس خوس بختی در آدماست. هرچقدر فعالیتی که داریم انجام میدیم بالاتر از این نمودار باشه یعنی میزان چالش بر توانایی و مهارت ما بچربه ما بیشتر اضطراب و نگرانی رو تجربه خواهیم کرد تا لذت و از اون طرف هر کاری که پایین این کانال باشه برای ما خستگی و بی حالی رو خواهد داشت.

این ها رو نوشتم تا به یه مطلبی که قبلا خوندم اشاره کنم و پیشنهاد کنم بخونید. برای خودم که واقعا جالب بود.

تَچان یا غرقگی (Flow) و راز خوشبختی - وبلاگ سارا حق بین

یه فیلم کوتاه جالب هم درباره این موضوع داره بنظرم دیدنش می ارزه. این مطلب مفید رو از دست ندید.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمد مقیسه

اقیانوس آبی ام آرزوست

قدیمی ها همه چیز بهتر و قشنگتر بود. امروز این گزاره رو وقتی داشتیم میوه های ختم یکی از عزیزانم رو بسته بندی میکردیم بهش فکر میکردم.

اول گفتم شاید یه خطای ذهنی باشه. اخه جایی شنیدم که از داروین نقل می کردن ما اتفاقات خوب گذشته رو به یاد میاریم در حالی نسبت به آینده این اتفاقات بد احتمالیه که برای ما پررنگ تره. بعد چندین تا مصداق پیدا کردم که گزارم رو حمایت میکرد. اما باز هم چیزی درونم میگفت نه اشتباه نکن قدیم ها بهتر نبوده. اصولا هر زمانی با زمان دیگه فرقی نداره.

قدیمی ها یادمه وقتی داشتم از مدرسه برمیگشتم خونه یه میوه فروشی سر راهمون بود. موز رو دونه ای 200 تومن میفروخت و خب اون موقع ها میوه ی خاصی بود. وقتی از جلوی مغازه رد میشدیم بوی موز چنان میپیچید که دوست داشتم واستم کمی بو کنم و بعد برم. حالا روبروم بیشتر از 500 تا موز تپل و چاق و چله بود اما دریغ از یه ذره عطر مسحور کننده این میوه.

چیزی از کسب و کارای قدیمی یادم نمیاد اما میدونم مثل الان نبود که اکسپلورر اینستا رو که باز میکنی 50 تا کارشناس و مشاور و عکاس بریزن اون تو. همه چی شاید به دید مشتری و فروشنده دیده نمیشد و یه رابطه ی بهتری بینشون وجود داشت. -حالا چنان صحبت میکنم انگار خودم کارشناسم! :)-

حداقل قبلا کار بهتر پیدا میشد. اینو که نمونه براش دارم الی ماشالا. وقتی برای پایان نامم میرم به سازمانی میبینم اکر آدم های اونجا توی یه برهه زمانی خاصی جذب دولت شدند. اونم سر چه پست ها و شغل هایی. الان خیلی از اونها آرزوی خودم و هم رشته ای هامه. یکی دو روز هم که کنارشون بودم و بیشتر با کارشون آشنا شدم بیشتر حسرت خوردم که چقدر راحتن و کار مفیدشون توی روز به دو ساعت نمیرسه. این رو حساب کردم چون چند روزی از 8 تا 15 پیششون بودم. افرادی هستند که انقدر خیالشون از شغلشون راحته که هیچ احساس خطر نمیکنند که ممکنه کارشون رو از دست بدن. قشنگ میشینن و راجع به چرت ترین موضوعات گیتی به بحث و تبادل نظر میپردازن.

یه مفهوم تو حوزه کسب و کار هست که خیلی دوستش دارم. مفهومی به نام اقیانوس آبی و اقیانوس سرخ. اینطور گفته میشه که معمولا وقتی فرصت هایی در یک حوزه برای کسب درامد بوجود میاد یا کشف میشه به علت کم بودن دست، ما با اقیانوس آبی مواجه هستیم. به مرور وقتی به تعداد دست ها اضافه و اضافه شد ضد و خورد ها شکل میگیره و بیشتر و بیشتر میشه تا جایی که اون اقیانوس آبی تبدیل میشه به اقیانوس قرمز که رنگشم به خاطر تلفاتیه که وجود داره.

قبلاها اقیانوس آبی بیشتر بود. راه های دوز و کلک کمتری وجود داشت. هیچ وارد کننده به خودش اجازه نمیداد که غلات تراریخته رو وارد کنه و تو مسیرش که قراره به یه کشور دیگه ببره اون رو با محصول خوراکی عوض کنه و اون محصول دامی رو به خورد مردم کشورش بده.

قبلنا اگر فقط پیکان به ما غالب میکردند لا اقل کیفیت داشت و به قدری محترم بود که یکی مثل هویدا ماشینش پیکان تولید کشور خودش باشه.

برای اینکه دید واقعی داشته باشیم و جهان بینی مون کامل تر باشه میدونیم که نباید جملات کلی و قطعی به کار ببریم و تعمیم های بیخود بدیم. باید فقط ببینیم و بدونیم شرایط و اصولی وجود دارند که ده سال پیش که هیچ، هزاران سال پیش هم همون اصول وجود داشتند.

مثلا جدیدا دارم به این نتیجه میرسم که سود و منافع افراد نقشش خیلی خیلی مهمتر از اون چیزیه که تصور میکنم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه

واتس د پرابلم؟

«فکر نکن».
این توصیه خیلی از ماهاست به کسایی که میبینیم زیادی فکر میکنن. اینجور آدمهایی که زیادی در دنیای خودشون غرق شدن. حالاچه برای مدتی کوتاه یا اینکه کلا مدلشون همینطور هست.
تو کتابا خوندم که فکر کردن کاهنده اراده هست. اما خب نمیشه گفت که همه ی فکر ها اینطوریه.
پس اول باید گفت منظور ما از فکر کردن چیه. فکر کردن اون وجهه منفیش توی ذهن من اینطوری نقش بسته که نوعی فکر کردنه که بیشتر شبیه کشتی گرفتن با یه حریف خیالیه. مشغول شدنه با چیزیه که وجود نداره. مثلا یادمه وقتی بهم میگفتن فلان بخش مقاله رو بنویس، اصلا نمیدونستم باید برم یاد بگیریم و ببینیم اصلا اون قسمتش رو باید چی بنویسم و چطور پر کنم. همونطور با دانسته یه بچه دبیرستانی میخواستم مسئلم رو حل کنم. نتیجه هم مسلما چیز خیلی خنده داری از آب در میومد.
این کارها بیشتر شبیه آزمون و خطا هستند.
ما به دانسته درونمون اعتماد میکنیم و اون رو کافی میدونیم تا بتونیم باهاش هر مسئله ای رو حل کنیم. در حالی که خیلی چیزها هستند که ما نمیدونیم. مادر بزرگم در حال تهیه شیره انگور بود و میگفت شیره های انگور من سیاه و کش دار میشه ولی برای فلانی روشن و شل. دلیلش رو نمیدونست. اگر هم میخواست دلیلش رو پیدا کنه یا سوال میکرد یا با دانسته های 60 سال زندگی یه جوری توجیهش میکرد.
این کار یه روش معیوبیه. البته که اون زمان ها اینترنت نبود وگر نه میرفت و توی اینترنت میخوندن و میفهمیدن که درست کردن شیره تو ظرف مسی شیره انگور رو تیره و درست کردنش توی ظرف آلمینیومی اون رو روشن میکنه.
این طرز رفتار رو میشه خیلی توی زندگی هامون دید. وقتی که نمیدونیم با مسئله ای طرف هستیم. در واقع تجربه روبروشدن با هزاران مسئله ی حل نشده ما رو به سمت حل کردنش سوق نمیده. مثل کسی که انقدر در زیر ضربات مشت قرار گرفته که دیگه مشت ها رو احساس نمیکنه. به جای اینکه دنبال راه جاخالی دادن یا جواب دادن به هر مشت باشه میگه که من قوی شدم و میدونم که میتونم تحمل کنم -اسمش رو میشه عادت کردن گذاشت- .  مسئله ای که برای کس دیگه ای ممکنه خیلی واضح و بدیهی باشه برای اون آدم تشخیصش سخته و مبهمه.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه