پیش نوشت: قبل از خواندن این مطلب مهم است که هر ذهنیتی از کلمه -داستان- دارید را برای چند دقیقه کنار بگذارید و کمی با این نوشته همراه شوید و بعد به جمع بندی دلخواه خود برسید.

نمیدونم چه زمانی بود که از آقای شعبانعلی شنیدم که میگفت آدم با قطعه قطعه های اطلاعات چیزی یاد نمیگیره. بلکه یادگیری با داستان صورت میگیره.

کیس استادی ها Case Study هم نوعی داستان هستند. تو عموم کمتر این عبارت رو میشنویم چرا که کیس استادی عبارتیه که در فضای آکادمیک استفاده میشه. ولی دونستنش برای هر کسی بنظرم خیلی خیلی مهمه.

کیس استادی ها داستان های موفقیت، شکست، روبرویی با مسئله، تصمیمات یک جا یا فرد خاص هستند. مثلا داستان روبرویی سایت آمازون با بحران حباب دات کام در اوایل هزاره جدید یک داستانه. یا حتی شنگول منگول هم به نوعی چنین خصوصیتی داره. توی کیس استادی ها درس نهفته ست. یک کسی بوده، یک اتفاقی افتاده، یک تصمیمی گرفته شده و یک نتیجه ای عایدش شده.

آقای معلم باز هم میگفت هر کسی که داستان های بیشتری بلد باشه تو زمینه کاریش موفق تره.

لطفا باز هم میگم که لطفا داستان رو در اون معنای عامش ندونین. بذارید اون رو قصه بنامیم و این رو داستان. داستان ها شروعی دارن، ادامه ای دارند و پایانی. درست مثل کیس استادی ها.

امروز دوباره به یاد حرف آقای نصرت در اولین فایل آموزشی مکالمه ش افتادم. آموزش سریع مکالمه انگلیسی نصرت.

ایشون تاکید کردند فایل ها رو به ترتیب گوش بدیم و بعد گفتند که اگر جایی رو متوجه نشدید لطفا فایل ها رو به عقب برنگردونید. بذارید فایل تموم بشه و بعد از اول گوش بدید. میتونید متوقف کنید اما به عقب برنگردونید. نا خود آگاه حرف آقای شعبانلی و نصرت تو ذهنم باهم ترکیب شد. جالبه. داستان ها هم همینطورن. بر نگردوندن نوار آموزش زبان به عقب یه فوت کوزه گری برای یادگیری زبان بود و در سایر یادگیری‌ها هم همین فوت کوزه گری نقش خیلی مهمی داره. داستانی رو تصور کنید که حین شنیدنش مدام اون رو به عقب برمیگردونن و پخش رو میزنن.

زندگی ما هم حتی داستان هست. داستان روبرویی ما با مردپرروی توی خیابان. داستان خرید از فروشنده ی بی ادب. داستان خرید از فروشنده با ادب، داستان خرید از فروشنده جوان، داستان خرید از فروشنده گیج، داستان اولین تصمیم اشتباه من. ما روزانه ده ها داستان رو میتونیم زندگی کنیم و به گنجینه حافظمون اضافه کنیم. این داستان ها رو بعدا بهش میگن تجربه.

یادمونه که این حرف نسیم طالب بود که از ذهن ایراد گرفته بود که آدما یه موقعیت رو به صورت داستان در میارن در حالی که یه موقعیت داستان نیست. اما ذهن این کار رو میکنه چرا که تنها به این صورت میتونه یک سلسله اتفاقات رو به خاطر بسپاره.

این ویژگی مغز یه نکته مهم رو برای ما داره که همون حرف آقای معلم شعبانعلیه. این که ذهن اطلاعات رو به صورت داستان راحت تر به خاطر میسپاره و دچار آشفتگی نمیشه. ضمن اینکه بنظرم بازیابی اون بعدا برای ما هم بشدت راحت تره.

ما برای اینکه در یادگیری یا انجام یک کار دچار سردرگمی و گیجی نشیم لازمه به صورت یک داستانی از سلسله اتفاقات و تصمیمات رفتار کنیم. ذهن ما باید به همین سادگی روان باشه. اگر چنین شکلی نباشه، و اگر به قول آقای نصرت ما نوار رو به عقب برگردونیم، یا از نواری به نوار دیگه بپریم ذهن ما اون نظمش رو از دست میده. و اطلاعات رو به صورت منظم و معنی دار به هم نمیچسبونه.

تجربه در نوشتن وبلاگ بهم نشون داره که وقتی هنگام نوشتن یه مطلب به عقب برنمیگردم نتیجه خیلی خیلی بهتر از وقتی خواهد بود که هی برگردم و ببینم چی نوشتم و چی باید بنویسم. توی جاهای دیگه ی زندگیم هم دارم به همین میرسم.

فکر میکنم این موضوع مهمیه که خیلی بیشتر از اونی که باید برای فهمیدنش صبر کردم.