جایی برای مرور زندگی

۳۰ مطلب در بهمن ۱۳۹۷ ثبت شده است

زبانِ دل

یکی از دوستان ترک زبان میگفت وقتی ترکی حرف میزنم با قلبم حرف میزنم و وقتی میخوام فارسی حرف بزنم اول با سرم فکر میکنم و بعد به قلبم میبرم و بعد حرفی که باید رو میزنم.

زبان اصلی یا گویش اصلی منم فارسی نیست. توی خونه و حتی توی سرم هم سبزواری حرف میزنم. حرف‌های این دوست برام جالب بود. منم چنین حسی رو نسبت به گویش خودم دارم. وقتی سبزواری صحبت میکنم واژه ها پر احساس تر میشن و فراز و فرود بیشتری دارن اما وقتی به فارسیِ تهرانی صحبت میکنم وقت حرف زدن زیاد فکر میکنم و معمولا صدای یکنواختی دارم.

زبان دل زبانیه که از مرحله ی فکر کردن گذشته. هم صحبت کردن به زبان دل شیرین تره و هم شنیدنش دلنشین تره. همین چند وقت پیش توی نرم افزار کست باکس وقتی به پادکست های Data Skeptic گوش میدادم با خودم فکر میکردم که میزبانش که آقایی به نام kyle Polich بودن چقدر زبان گرم و جذابی دارن. زبان دل به هر زبونی هم که باشه گوش دادن بهش دلنشینه، مثل شیر گرم قبل خواب.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمد مقیسه

قضاوت‌های پر خطا

امروز وقتی در مورد یکی از آدمهای بدنام اوایل انقلاب حرف زد توی ذهنم شروع کردم به جمع آوری تمام اطلاعاتی که درباره او توی ذهنم داشتم. اطلاعاتی که بیشترشان جهت گیری منفی ای داشت. تصویر او در ذهنم آدمی بیرحم، قاطع، و کسی بود که جون انسان ها براش مهم نیست. نمیدونستم که اطلاعاتی که توی مغزم در حال تلاش برای جمع کردنشونم به هیچ دردی نخواهد خورد. همون اول به اولین جملاتش ضربه فنی شدم.

اونچه میدونستم و اونچه بهم گفته شده بود رو گذاشتم کنار هم .سهم من شرمندگی بود از اینکه چقدر نسبت به آدمهایی که نمیشناسم تحت تاثیر نظرات افرادی هستم که صلاحیت و انصاف لازم رو ندارند.

تصمیم گرفتم تا اطلاع ثانوی تا کسی را ندیده ام و با او از نزدیک آشنا نشده ام، حتی نظرات خودم رو هم درباره او به رسمیت نشناسم.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمد مقیسه

کف روی چای و لذت زندگی

وقتی داشتم توی اینترنت میگشتم به یه مطلب جالب برخوردم. ترفند های آبدارچی ها. با اینکه خیلی وقته میدونم هر جماعتی و هر شغلی که افراد زیر پرچمش جمع میشن راه و روش های خاصی برای زندگی و خدمت دارند اما این نمونه برام خیلی جالب بود. قبیله آبدارچی هم برای خودشون درسهای مخصوص دارند.

یاد دو سال پیش افتادم که توی یه کتابخونه یه اداره کشاورزی کار میکردم و برای گرفتن چایی دو بار در روز به آبدار خونه میرفتم و آبدارچی اونجا رو میدیدم. یه آقای مسن ولی خوش برخورد بود و البته به طرز خاصی کاریزماتیک. جوری بود که حتی رئیس اون مرکز اگه این آقای آبدارجی نه میگفت روی حرفش حرف نمیزدند. البته که این تنها به خاطر سنش نبود. تو همون جند دقیقه ای که تو اتاقش یعنی آبدار خونه میرفتم میدیدم که چقدر ظریف کارش رو انجام میده. یه ظرف رو همیشه میذاشت تا با آب تصفیه شده چای درست کنه و فنجونای چایی ش همیشه تمیز بود. با وجود این نظمی که داشت ندیدم به کسی رو بده. کمی به بد اخلاقی میزد ولی همه دوستش داشتن و اونم با همه خوب بود.

مطلب برام جالب بود. بازش کردم و شروع کردم به خوندن. عنوانش همچین چیزی بود : چرا روی چای کف میکند، چگونه چایی بریزیم که کف نکند.

وقتی خوندم متوجه شدم که اون مطلب رو کسی نوشته که احتمالا خودش هم آبدارچی جایی هست. یه لحظه از وجود آدم به این باحالی کیفور شدم. یه حرفه ای که به هم قبیله ای هاش هم کمک میکنه!

دسته ی دیگه باد اون خانم هایی افتادم که گروه های 20-30 نفری تشکیل میدن و توش درباره مهارت های خونه داری حرف میزنن و به هم کمک میکنن. البته از نزدیک که ندیدم ولی اونها هم باید کارشون جالب باشه.

یا خودم که چند وقت پیش که به سرم زد یه گروه برای مکالمه زبان تو تلگرام بزنم و با سه چهارتا از دوستانی که میدونستم پاین باهم تمرین کنیم. که تنبلی کردم.

توی تمام این گروه ها چیزی که در حال اتفاقه تکنیک هاییه که به همگروهی های خودمون کمک میکنه.

تکینیک رو به این خاطر دوست دارم چرا که با عمل پیوند خورده نه فکرای بی ثمر. به این همه تکرار این لغت توجه نکنین. دونستن و یاد گرفتن تکنیک ها باعث بیشتر شدن لذت زندگی ما آدما میشه. واقعا به این گزاره رسیدم. من وقت مرگم اگه بدونم چطور قهوه‌ی خوبی دم کنم به خودم بیشتر افتخار خواهم کرد تا اینکه ندونم.

ما خیل وقتا گم می‌کنیم که جزو چه گروهی هستیم. خودم هم جزو این «ما». فراموش میکنیم و گم میشیم در برهوتِ معلق بودن.

آدم هایی مثل اون آبدارچی به حق الگوهایی برای اخلاق و رفتار حرفه ای هستند. خیلی از هم نسلای خودم و خودم توی رویای خرگوشی بزرگ شدیم و میشیم. خیلی از باورهامون رو از اطراف و از خانواده و از مردم گرفتیم و خودمون رو دو دسته کردیم. ما و اونها. این یه اعترافه، باید بگم منم خیلی نگاه طبقاتی به مشاغل داشتم و دارم. این نگاه فرصت یادگیری رو از ما میگیره. با یقین این جمله رو میگم. حتی نشستن کنار اون دستفروش توی خیابون و دو تا کلمه باهاش صحبت کردن و آشنا شدن با دنیای اون هم دنیای مارو بزرگ تر و عمیقتر میکنه. امیدوارم به روز این اخلاق رو به کل فراموش کنم.

خیلی حاشیه رفتم. اینا رو گفتم تا باز بگم بنظرم یادگیری چیزی جز یادگرفتن تکنیک ها نیست. چیزی ار جنس ریختن چای بدون کف. و اینکه بر ما واجبه که قبیله ی خودمون رو بشناسیم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه

رستگاری در شاوشنک

رستگاری در شاوشنک داستان یک انسانِ درسته که در بین انسان های نادرست خودش رو نباخت، ساخت و ذره ذره، ریز ریز، قلوه قلوه موانع رو از پیش روی خودش برداشت. نشون داد که یه انسان میتونه خوب باشه اما در عین حال قوی، شجاع، امیدوار و زیرک باشه. چیزی که معمولا کمتر پیش میاد تا توی یه انسان جمع بشه.

رستگاری در شاوشنک داستان رو آوردن بخته در شرایطی که اصلا انتظارش رو نداریم و در جای دیگه از بین رفتن بخت زمانی که بازهم انتظارش رو نداریم.

شمارو دعوت میکنم به دیدن فیلمی که در پایگاه بین المللی فیلم IMDB بیشترین نمره و تحسین رو از سوی مخاطب هاش داشته.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمد مقیسه

تقویت مثبت و تقویت منفی در عادت‌های من

یه چیزی که هست اینه که نمیدونم طبق چه فکری اما هر مدتی به یه موضوع میچسبم و بهش گیر میدم. یه مدت به انگیزه فکر میکردم، یه مدت به فکر کردن، یه مدت به عادت ها و الان هم به پاداش.

این برام خیلی عجیبه که وقتی به هر چیزی میچسبم معنیش برام با قبل فرق میکنه. دیگه احساس میکنم اون معنی قبل رو نداره. شاید عمیقتر شده شاید به کل عوض بشه. بعد وقتی اون کلمه توسط دیگران استفاده میشه متوجه میشم که چرا دارن به این معنی ازش استفاده میکنند. برای مثال مفهوم عادت. وقتی میبینم بقیه عادت رو تو همون معنای همیشگی سطحیش استفاده میکنن یه جورایی حسرت میخورم که چرا بهش بیشتر فکر نمی‌کنند. یه چیزی که بنظرم خیلی تاثیر داشته اینه که تو روند گیر دادنم چندین تا مصداق برای اون مفهوم تو زندگی خودم پیدا می‌کنم. مثلا در مورد عادت ها فهمیدم که مردم از عادت هایی که بهشون فکر میکنند کمتر ضربه میخورند تا عادت هایی که به فراموشی سپردند یا اصلا نمیدونند که وجود داره. و چقدر این عادت ها هم زیاد هستند.

این عادت ها برای مثال میتونه استفاده از ثبلت باشه. کسی که این وسیله رو داره فرقش رو با استفاده از گوشی میدونه. یه تفاوتی بین استفاده از این دوتا وجود داره. تبلت چون سنگین تر هست ما باید خم بشیم. ولی توی گوشی معمولا با دست میتونیم زاویه استفاده رو تصحیح کنیم. حاصل استفاده از تبلت رو ضرب در چند سال کنید تا به یه نتیجه ی فاجعه بار هزینه چند میلیونی برای عمل گردن برسیم.

یا همون خوردن آب بعد از غذا البته اگر حرف پزشکا درست باشه. یا خوردن فست فود. فکر میکنم مثال گوله برفی برای این روند ها مثال خیلی خوبی باشه.

متاسفانه بیشتر استفاده ما از این کلمه به سر شدن میرسه. وقتی که درد حاصل از چیزی رو نفهمیم میگیم که عادت کردیم. یا وقتی یه کار خاص رو مرتب و بدون فکر انجام میدیم هم میگیم بهش عادت کردیم.

گفتم که این مدت به پاداش گیر دادم. این هم در ادامه موضوع عادت هاست. وقتی فهمیدم عادت های ما با پاداش تقویت میشن. چه عادت های خوب و چه عادت های بد. فکر کنم این اصطاحی در روانشناسی باشه که بهش میگن تقویت مثبت و تقویت منفی. تقویت مثبت وقتی بودکه ما یک کار مفیدی رو انجام میدیم و پاداش میگیریم و سعی میکنیم دوباره تکرارش کنیم. تقویت منفی مربوط به عادت های منفی ماست. مثلا وقتی جلوی دیگران نقش یه آدم خجالتی رو بازی کنیم و ببینم که عه چقدر خوبه و با این کار به چیزی که میخوام میرسم نا خودآگاه یه تقویت منفی صورت میگیره. و وچقدر این تقویت های منفی میتونن فراوان و گسترده باشند. بذارید با چند تا مثال گستره ی این عادت های منفی رو مرور کنیم:

خجالتی بودن، کم حرف بودن، خشونت، بد دهنی، نفهم بودن!، نفهمیدن، سو استفاده کردن، ترساندن، سر کسی کلاه گذاشتن، بیرحمی، بیتفاوتی، کمال طلبی، عقب نشینی و نجنگیدن. تلاش نکردن، خانه نشینی.

استفان گایز تو کتاب ریز عادتها توضیح میداد که چطور وقتی یه رفتار سود داشته باشه چطور مدام تکرار و تکرار میشه حتی اگر ازش بی خبر باشیم. و نکته مهم اینجاست که فکر میکنیم خودمون خواستیم در حالی که حالتی داریم صرفا بر اساس پاداش و جزا ساخته شده.

توی این چند روز سعی کردم یه جعبه پاداش برای خودم بسازم پر از جایزه های پیشنهادی آقای استفان گایز عزیز :) گلوگز (شما بخوانید شیرینی و شکلات). این جعبه برای پاداش دادن به سه تا چیزه. یکی کار مفیدی که انجام میدم مثل ورزش و فکر مفیدی که توی سرم میچرخه مثل احترام به خودم و تصمیم خوبی که میگریم مثلا تصمیم به فکر نکردن به چیزی و بعد هم عمل بهش. طرز کارش اینطوریه که با هر کدوم از اینها باید یه جایزه به خودمون بدیم و اون جایزه رو به کار خوبی که انجام شده ارتباط بدیم. آقای گایز میگه این جایزه ها برای مدت کوتاهی هست و بعد خودمون وقتی نتایج کارمون رو ببینیم موتورمون خودبخود روشن میشه و دیگه نیازی به این کار نیست.

در قدم بعدی باید افکار و تصمیم ها و کارهای غیر مفید رو شناسایی و تشخیص بدیم که کار چندان آسونی هم نیست. مثل این میمونه که چیزی رو که قبلا نمیدیدیم حالا بخوایم ببینیم. و سعی کنیم که پاداش هایی که قبلا با انجامش بهمون می‌رسیده رو جلوش رو بگیریم.

کار مفرح و لذت بخشیه. اینوواقعا میگم. یجورایی انگار با ذره بین به جون خودمون افتادیم :)

از مزایای این طرز رفتار نمیتونم بگم غیر از اینکه عمل کردن به آدم حس خوبی میده و هر کسی باید طبق شرایط خودش تاثیرش رو روی خودش ببینه.

شاید به نظر بعضی ها مسخره بیاد اما it realy works.

یادمون باشه تا وقتی کاری رو خودمون انجام ندیم اون کار برامون گاهی مسخره و بی معنیه. درست مثل همون احساس که من وقتی اون کلمات رو از دهن دیگران میشنیدم پیدا میکردم، اینکه اینا واقعا نمیدونن چی میگن. احتمالا هم اونا با خودشون میگن این یه چیز ساده رو چقدر گیر میده بهش؟

به رفتار های خوبمون جایزه بدیم. پاداش به رفتار های غیر مفید رو متوقف کنیم. به توصیه استفان گایز از قدم های کوچکه کوچک شروع کنیم و از خودمون انتظاری نداشته باشه حتی برای انجام همون کارهای خیلی خیلی کوچیک.

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمد مقیسه