جایی برای مرور زندگی

۲۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «یادداشت ها» ثبت شده است

دغدغه و زندگی

داشتم یه مطلب از متین خسروی رو میخوندم که توی وبلاگش گذاشته بود بخشی از اون درمورد دغدغه و اهمیتش توی زندگیه. برام جالب بود وقتی به زندگی خودم نگاه کردم و دنبال دغدغه هام گشتم، تا حالا همچین اسمی روی این مسئله ها که بخشی از فکرمو میگیرن نگذاشته بودم، ولی حس خوبی بود وقتی این کارو کردم (همیشه احساس میکردم چیزی برام مهم نیست، و اصن در موردش به این شکل و با این نگاه فکر نکرده بودم که شاید منم یه ادم دغدغه مندی باشم). یه نتیجه گیری اولیه: ادمی که دغدغه داره سالمتره. اول اصلا دغدغه یعنی چی؟ دوما، چه چیزایی دغدغه محسوب می‌شوند؟
 بنظرم وقتی چیزی برامون مهمه میتونه دغدغه بشه البته اگه کمی چاشنی احساس مسئولیت رو بهش اضافه کنیم و پیرو اینکار وقت قابل توجهی رو هم بهش اخصاص داده باشیم. من نمره امتحان برام مهمه اما میتونه دغدغم نباشه ولی وقتی تلاشم رو کنم که نمره خوب بگیرم می‌شه دغدغم، از خودم مایه گذاشتم. من گرفتن خونه برام مهمه اما وقتی دنبال وام میرم، پول غرض می‌کنم، پول پسنداز می‌کنم، برنامه می‌چینم برای اینکه چکار کنم تا به پول مورد نیازم برای خریدن خونه برسم میشه دغدغه. وقتی کاری رو میخوام شروع کنم ، تمام کار هایی که برای شروع کار میکنم نشون میده که دغدغه ی اون کار رو دارم. دغدغه نشون میده به اون هدف تعهد داریم.
بعضیام هستن که دغدغه شون تنهاییه! شاید خنده دار باشه اما خب اونام بخش از نیروشون رو صرف مبارزه باهاش می‌کنن یا شاید صرف کنار اومدن باهاش. دغدغه های هر فردی نشون می‌تونه بده که تفکرش و سطح فکرش  تا چه حد توسعه یافتست. کسی رو در نظر بگیرید که زندگیش خلاصه شده توی بالاپایین کردن پاساژ و مهمونی رفتن و خوش گذرونی یا کسی که دوست داره رشد کنه و میره مهارت یاد میگیره یا کسی که دوست داره پزشک بشه تا جون مردم رو نجات بده(!) یا کسی که خودشو می‌کشه تا جلو دوستاش خوشگل بنظر برسه تا ازش تعریف کنن، کسی که همیشه دنبال تایید دیگرانه. اینا همشون دغدغه ان، خوب و بد نداره فقط سطوح مختلفی داره.
اما دغدغه ی فعلی من الان و کل امسال کشف مسیر شغلیمه.
در این مورد شاید بعدا هم نوشتم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه

گسست در زندگی

توی زندگی گاهی موقعیت ها و اتفاقاتی افتاده که باعث شده نگاهت به زندگی جور دیگه بشه به یک فیلتر جدید به زندگیت نگاه کنی
این جور اتفاقات رو دوست دارم توی ذهنم به صورت ضربان هایی بعد از یک سیر خطی ثابت ببینم.
واضح تر بگم خط صافی رو درنظر می‌گیرم که همینطور مسیرش رو داری می‌ره و با یک اتفاقی ،بایک تلنگری یا یک موقعیتی یک شوک یا ضربان بهش وارد می‌شه. بعد ازون ضربان دیگه توی مسیر قبلیش نیست و کمی بالاتر اومده.
ازین تصورات انتزاعی که بگذرم به تازگی توی زندگیم دو تا اتفاق افتاد، دو تا تصمیم گرفتم. شروع این تغییرات دو سال پیش خورد ، زمانی که برای کاری که تو رشتم می‌کردم پول گرفتم، یا به عبارتی سر کار رفتم، کارای کوتاه مدت و پروژه ای.
 الان فقط اولینش رو میگم تا بعدا انشالله سر فرصت دومیش رو بگم.
شاید یکی دو ماه از این ضربانی که گفتم گذشته و اخرینش هم دو سه روز پیش بود.
وقتی خودم رو قانع کردم که سرم به کار خودم گرم باشه نه دیگران ، حتی حتی حتی یک درصد. دلم بحال خودم سوخت. مردمی که هرکدوم یک رنگن و به کسی جز خودشون فکر نمیکنن اگه بخای همراهشون بشی باید به رنگشون دربیای و وقتی این ادما تو زندگی زیاد بشن چیزی که باقی میمونه یک ادم پریشانه دمدمیه.
مثل کشتی یی که هر لحظه با باد کسی میرقصه. وقتی این قضیه درد ناکتر میشه که می‌بینی بیرحمن و مراعات نمی‌کنن و بیشتر هلت میدن. اینجور ادما توی زندگی زیاد اذیتت میکنن. بگذریم همش نق زدم.
زمانی که شروع کردم به کاری نداشتن به زندگی دیگران زندگی خودم رو دیدم، فهمیدم مقایسه کردن خودم با دیگران چیزی جز نتایج زیان بار نداره و فقط بی احترامی به خودته و بس. با این فیلتر که به زندگی نگاه کردم چیزایی جدیدی دیدم، تونستم اتفاقات رو جور دیگه تفسیر کنم، مثلا جوری که در شرایط بد هم افکارم بهم سرکوفت نزنن. بهتره بگم که واقعیت رو دیدم. دنیایی که توش بد کالیبره شده بودم رو قسمتیش رو کنار زدم. اینجا درمورد کالیبره شدن ما آدمها در زندگی نوشته بودم.
یه چیز فقط برام سواله ... این طرز فکر قبلا هم به سراغم اومده خیلی  وقت ها پیش اما چرا چنین تاثیری رو نگذاشت؟ چرا هر بار یه مدت کوتاه شاید یه تصمیماتی می‌گرفتم و بعدش دوباره هیچی.
 جواب احتمالی یی که به فکرم می‌رسه اینه که شاید هر چیزی یه امادگی‌یی می‌خواد. یه سری اتفاقات باید قبلش برات افتاده باشه چیزایی رو یاد گرفته باشی، به قول اکادمیک ها ( ! )  باید پیش نیاز ها رو گذرونده باشی تا بتونی درس رو توی اون ترم برداری.
توی درس مبانی با دکتر مهدی شقاقی بود که با واژه گسست و پارادایم آشنا شدم. و این چیزیه که شاید حالا برای خودم اتفاق افتاده
این گسست ضربانی که گفتم رو این پایین شکلش رو گذاشتم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه

روش یادگیری و درک مطالب «فاینمن»

ازین به بعد بخشی رو به عنوان روش های یادگیری  ایجاد کردم که توی اون روش ها و مدل هایی که برای یادگیری استفاده می‌شه رو توضیح می‌دم. کاری که یکی از دلایل ایجاد شدن همین وبلاگم هست یعنی یادگیری.

finman- learning

روش فاینمن روشی هست  که با درگیر کردن نیروی فکری و ذهنی به ثبت هر چه بهتر موضوعات و مطالب توی ذهنمون کمک می‌کنه. این روش رو می‌شه برای یادگیری یک موضوع جدید ،‌فهم عمیق تر یک مطلب که بلد هستیم و یا برای موقعی که امتحان داریم استفاده کرد.
مراحل این روش و مدل با انتخاب موضوعی که قصد یادگیری اش رو داریم شروع می‌شه. قدم مسلم بعدی مطالعه در مورد اون موضوعه. مطالعه باید خوب و در صورت امکان از چند منبع باشه تا از زاویه های کمی متفاوت تری هم اون موضوع رو ببینیم. با فرض بر این که مطالعه فعلا به اندازه کافی و مناسب بوده میایم و شروع می‌کنیم به نوشتن هرچی که در موردش یاد گرفتیم. گفته شده که بهتره در حین نوشتن با صدا هم توضیحش بدیم، درست شبیه معلمی که سر کلاس داره به دانش آموزان درس می‌ده. توی این کار ما ممکنه توی بعضی از قسمت ها گیر کنیم. هدف از این کار هم دقیقا همین کشف گیر کردنی هاست. هر جا گیر کردیم باید بریم و در موردش باز مطالعه کنیم و بریم جلو و انقدر این کار رو  تکرار کنیم تا جایی توی توضیحاتمون مانند توقف گاه نباشه.
هدف این بخش پیدا کردن نقاط ضعف ما توی ارایه اون موضوعه،‌ اینکه کدوم بخشش برای ما مبهمه و کدوم بخشش رو فهمیدیم. به خاطر عدم اشراف ما به موضوعی که چیز زیادی از خوندن و مطالعش نمی‌گذره ممکنه دچار گیجی و حس دل ناپذیر و نامطلوبی بشیم اما خیالتون راحت که دارید مسیر درست رو می‌رید. فقط باید سعی بشه وقتی داریم توضیح می‌دیم به این دقت کنیم کجاش رو گیر می‌کنیم.
با تکرا ر مطالعه بخش هایی که برامون توضیحش سخته  اون قسمت هارو هم با همون روش نوشتن و توضیح دادن انجام می‌دیم و ازش می‌گذریم. در اخر کار رو به اتمام می‌رسونیم.  در مرحله بعد همین کار رو انجام می‌دیم یعنی سعی می‌‌کنیم که موضوع رو توضیحش بدیم اما با یک تفاوت... این دفعه باید سعی کنیم که توضیحاتمون رو هر چقدر که می‌تونیم ساده تر بیانش کنیم.
اگر تونستیم مطلب رو به زبان ساده توضیحش بدیم، ما مطلب رو به خوبی درک کردیم اما اگه برای ما سخت و بود و بهمون فشار خیلی زیادی اومد یا نتونشتیم باید دوباره مراحل قبل رو تکرار کنیم.
 
فاینمن یک فیزیکدان نظری بود که جایزه نوبل هم گرفته. گفته شده فاینمن برای این که به میزان درک و فهم همکارانش از مطالب ریاضی پی ببره ازونا می‌خواسته تا مطالب ریاضی رو براش توضیح بدن و از روی میزان توانایی اونا در بیان هر چه ساده تر به میزان درک اونها پی می‌برده .

این روش رو از یک ویدیوی آموزشی در سایت ویدوآل با عنوان تکنیک یادگیری فاینمن دیدم که میتونید اینجا تماشا کنین

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه

قبل از دوست داشتن کسی باید خودمون رو دوست داشته باشیم

برای اینکه بتونی ادعا کنی کسی رو دوست داری در نگاه من اولین قدم اینه که ببینی چقدر خودت رو دوست داری. مادری که خودش رو دوست نداشته باشه عشق مادر و فرزندیش یه دوست داشتن مریضه. علاقه و عشق و عاشقی هم همینطور اگه این فاکتوری که گفتم توش وجود نداشته باشه می‌تونه یک رابطه  با علاقه وعشق مشروط، نا کامل، ‌یکطرفه، باجی،‌ بر پایه ترس و پس از مدتی خسته کننده و یکنواخت رو ایجاد کنه. توی این جور مواقع پس از مدتی علاقه صرفا می‌شه تحمل یکدیگر. این فاکتور بنظرم یکی از گزینه های عشق بالغانه هم هست.
آدمی که خودش رو دوست داره به دیگران اجازه سواستفاده ازش رو نمی‌ده‌. به بلوغ احساسی هم رسیده.  در شرایط بحرانی با فکرش و کمی هم احساسش تصمیم می‌گیره نه صرفا احساسش. خیلی از مردم همینطوری ان در مشکلات زندگی و کاری و چیزای دیگه احساسی رفتار می‌کنند. لازمه کمی هم معنای این اصطلاح رو هم کمی باز کرد. حرف از احساس این جور مواقع که می‌شه خیلی ها یاد کارای رمانتیک مهربانانه عاشقانه و دوست داشتنی می‌ندازه اما احساس شامل تمامی حالات و نمود های انسانه،‌ خشم و نفرت، ترس، پریشانی، دلسوزی، ‌عشق،‌ خوشحالی،‌ سرخوشی و چیز های دیگه. اگه گذرتون اول صبح به مترو و ایستگاه اتوبوس افتاده باشه حتما مواردش رو دیدید، مواقع تصادفات همینطور. پس وقتی حرف از احساسی رفتار کردن می‌شه شامل مواردی مثل خشم و ... هم می‌شه.
دوست داشتن خود اگه برپایه دلیل باشه یعنی زحمتایی که کشیدم رو قدر بدونیم و بهش افتخار کنیم با ثبات ترین و بهترین نوع دوست داشتنه. نوع دیگش اینه که ما صرفا با حالتی مریض وار و بدون داشتن پشتوانه ای برای دوست داشتن خودمون، خودمون رو دوست بداریم. این حس مارو در رد شدن از موانع زندگی کمک می‌کنه اما یک مشکل داره و اونم اینکه سطحیه. و چیزی که سطحی باشه ممکنه در شرایطی بشکنه و مسخره  تر اون که مارو در شرایط مسخره ای قرار بده. خودخواهی رو هم می‌شه معادل نوع دوم گرفت. فردی رو تصور کنین که در یک گروهی از افراد مشغول به کاره. خطایی می‌کنه و همکاراش در مورد کارش باهاش صحبت می‌کنند اما اون فرد به هیچ وجه قبول نمی‌کنه که کاری که کرده نادرست بوده و با اصرار دیگران هم پافشاریش بیشتر می‌شه. من اصطلاح یکپاچگی رو براش استفاده می‌کنم و ضرب المثلی هم که میگه مرغش یک پا داره هم همین منظور رو می‌رسونه.
خبر خوب اینه که این دوست داشتن قابل تمرینه، بسته به اینکه چقدر به خودمون زحمت بدیم و چقدر پیش زمینه مناسب تری داشته باشیم کار ما می‌تونه سخت تر و یا کمتر سخت تر باشه. اینم باید گفت که رسیدن به چیزی که توش زحمت نداشته باشه پشتوانه خوبی برای افتخار به خودمون نمی‌تونه باشه. باید تو این راه زحمت کشید. چقدر این زحمت ها یک روزی دوست داشتنی می‌شه.
توی این جا نمی‌خوام بگم که چطور باید این کار رو کرد چون الان هدفم این نیست. هدفم اینه که بگم بین دوست داشتن خودمون و دوست داشتن دیگران یک رابطه ای وجود داره. ما با دوست داشتن و احترام گذاشتن به خودمون در واقع داریم به نوعی غیر مستقیم دوست داشتن دیگران رو هم تمرین می‌کنیم.
و اینکه کسی که دوست داشتن خودش رو یاد گرفت دیگه اون ادم قبلی نیست.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه

مشکل از کجاست ؟

گاهی دلیل یک اتفاق یا چیزی رو نمی‌فهمیم. یک روند یا یک برنامه توی دنیا داره اتفاق می‌افته و ما دلیلش رو نمی‌دونیم از طرز فکرای دینی گرفته تا طرز رفتار بی بند و بار و بدون عذاب وجدان یک سری مردم یا اصلا درون خودمون ... وقتایی که علاقه ای به داشتن یک احساس نداریم و درونمون بخاطر کسی یا چیزی ایجاد می‌شه مثل ترس و خجالت و اضطراب و ...
و قسمت مهمش اینجاست که ما نمی‌دونیمش.
توی جهانی که ما داریم توش زندگی می‌کنیم اینو بهمون یاد دادن و خودمون هم فهمیدیم که هر پدیده ای یک علتی داره. همون رابطه علت و معلولی. هر معلولی وابسته به یک علته. خیلی وقتا ما دلیل این اتفاق ها رو نمی‌دونیم.
شعبانعلی میاد و این رو با مفهوم ابهام توضیح می‌ده و میگه که اگر مغز ما قادر به درک چیزی نباشه دچار شرایط ابهام می‌شه و واکنش مغز اینه که بیاد با ایجاد رابطه هایی یک تماسی بین علت و معلول ایجاد کنه. حال این تماس و ارتباط علمی و درست باشند یا نادرست و تخیلی. اما هرچی هست اخرش اینه که مغز راضی از فهمیدن اون پدیده از اشرایط ابهام که شرایط اضطراب آوریه خارج می‌شه.کاری که خیلی از مردم کم سواد انجام می‌دن همین ایجاد رابطه های تخیلی ساده انگارانه ست که توی نسل پدربزرگ و مادر بزرگمون زیاد دیده می‌شه. اون ها رو هم نباید قضاوت کرد چون شاید انتخاب خودشون بوده و شایدم اگه  انتخاب دیگه ای نمیکردن براشون هزینه های خیلی بیشتری داشته و اینم هست که هر کسی علاقه به کشف دقیق واقعیات نداره.
برگردم به خودم ، توی زندگی گاهی بوده که نمی‌خواستم خجالت بکشم اما وقتی تو شرایط قرار گرفتم کشیدم. وقتی نخواستم عصبی بشم شدم و وقتی نخواستم کاری رو کنم کردم بدون اینکه بخوام ، چرا این اتفاق می‌افته. برای بعضی ها دلیلی برای خودم پیدا کردم و بیشتر وقتا پیدا نکردم. ادم احساس می‌کنه توی این لحظه فکرش کار نمی‌‌کنه. از خودش می‌پرسه باید چکار کنه اما هیچی .
ای کاش بتونم زود تر به جواب برسم. می‌دونم که جوابی وجود داره. باید وجود داشته باشه. وقتی پیدا کنم بعدش باید دنبال راه حل باشم. فهمیدن اینکه مشکل از کجاست برام توی اون لحظه سخته. این احساس رو می‌کنم که داره از سکوتم و وضع پریشونم سواستفاده می‌شه. پیدا کردن دلیل کمک بزرگی بهم می‌کنه تا دیگه خودم رو قربانی ندونم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه