جایی برای مرور زندگی

۳۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «محمد مقیسه» ثبت شده است

شب های میدان انقلاب

tehran university - enghelab

دوسه روز پیش برای اولین بار بود که گذرم توی شب به میدان انقلاب ‌افتاد. تصویری که از انقلاب تو ذهنم داشتم یه تصویر روشن روز که صبحا برای رسیدن به دانشکده اون مسیرو طی می‌کردم و غروب ها موقع برگشت به کرج می‌آمدم بود. هوا تاریک شده بود اون منطقه حس خیلی خوبی بهم می‌داد یه عالمه آدم که دنبال کار خودشون در تکاپو ان و کتابفروشی ها و دکه های کنار خیابون که سر رسیدای رنگ و وارنگ توش زیاد بود و دست فروش های کنار خیابون و جنسای ارزون و جالب همش از جذابیت های انقلابه که جای دیگه پیدا کردنش کمی سخت و متفاوت تره. شب اونجا یه دنیای دیگست لااقل برای من که تا حالا اونشکلیش رو ندیده بودم اینطوری بود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه

برادرا،‌ خواهرا، مریض دارم ... !!

امروز بعد از ظهر که داشتم برمی‌گشتم خونه توی مسیر یه دختر جوون دیدم که بنظر می‌رسید پنج شیش سال از من کوچیک تر باشه (من متولد 73 ام و الان 23 سالمه). نشسته بود روی لبه ی پله ی بانکی که دیگه تعطیل شده بود. از دور که دیدمش گفتم نشسته و داره استراحت می‌کنه ولی وقتی همونطور از روبروش رد می‌شدم دستش رو که جلو نگه داشته بود دیدم و فهمیدم. ساکت و بدون حرفی جایی نشسته بود و فقط دستش رو جلو آورده بود. نه دادی نه هواری که مریضم خرج خونه و بیمارستان دارم، ساکت توی سرما نشسته بود. اون کسی هم که باید می‌‌دیدش حتما می‌دیدش و می‌فهمید که چرا اونجا نشسته.
به نظرم با بقیه کسایی که چنین کاری می‌کنند فرق داشت. شاید عزت نفسش بود که با اینکه مجبور بود ازون راه پولی دربیاره اما نرفت داد بزنه که کمک کنین برادرا کمک کنین خواهرا. چیز دیگه ای که توجهم بهش جلب شد کمی جلوتر بود که یه مرسدس بنز چند صد میلیونی رو دیدم که از کوچمون اومد بیرون ازون ماشین هایی که کم پیش می‌آد ببینی و داخلش دو تا خانم نشسته بودن که شبیه عروسکا بودن یا یجورایی شبیه اون شاخای اینستاگرامی که آرایش از صورتشون چکه می‌کنه. این همه تفاوت در چند قدم!
حرف از حسیه که این دو تا گروه از ادما بهم داد. توی اولی یک حس نجابت و پاکی دیدم و توی دومی ها حس هرزگی. از روی چهره و وضع ادم ها رو قضاوت کردن نه کار درستیه و نه می‌شه گفت که اصن واقعی و صحیح باشه. اما جالبه که چرا چنین حسی بهم دادن. هر چی هست برمی‌گرده به فرهنگی که توش بزرگ شدیم و رسانه هایی که اطرافمون رو گرفتن.
جالب بود شبم که تو مسیر اومدن به تهران بودم یکی از همون متکدیان پر سر و صدا اومد تو مترو و بچش رو انداخت جلوش و شروع به داد و هوار کردن کرد. برادرا خواهرا ....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه

روش یادگیری و درک مطالب «فاینمن»

ازین به بعد بخشی رو به عنوان روش های یادگیری  ایجاد کردم که توی اون روش ها و مدل هایی که برای یادگیری استفاده می‌شه رو توضیح می‌دم. کاری که یکی از دلایل ایجاد شدن همین وبلاگم هست یعنی یادگیری.

finman- learning

روش فاینمن روشی هست  که با درگیر کردن نیروی فکری و ذهنی به ثبت هر چه بهتر موضوعات و مطالب توی ذهنمون کمک می‌کنه. این روش رو می‌شه برای یادگیری یک موضوع جدید ،‌فهم عمیق تر یک مطلب که بلد هستیم و یا برای موقعی که امتحان داریم استفاده کرد.
مراحل این روش و مدل با انتخاب موضوعی که قصد یادگیری اش رو داریم شروع می‌شه. قدم مسلم بعدی مطالعه در مورد اون موضوعه. مطالعه باید خوب و در صورت امکان از چند منبع باشه تا از زاویه های کمی متفاوت تری هم اون موضوع رو ببینیم. با فرض بر این که مطالعه فعلا به اندازه کافی و مناسب بوده میایم و شروع می‌کنیم به نوشتن هرچی که در موردش یاد گرفتیم. گفته شده که بهتره در حین نوشتن با صدا هم توضیحش بدیم، درست شبیه معلمی که سر کلاس داره به دانش آموزان درس می‌ده. توی این کار ما ممکنه توی بعضی از قسمت ها گیر کنیم. هدف از این کار هم دقیقا همین کشف گیر کردنی هاست. هر جا گیر کردیم باید بریم و در موردش باز مطالعه کنیم و بریم جلو و انقدر این کار رو  تکرار کنیم تا جایی توی توضیحاتمون مانند توقف گاه نباشه.
هدف این بخش پیدا کردن نقاط ضعف ما توی ارایه اون موضوعه،‌ اینکه کدوم بخشش برای ما مبهمه و کدوم بخشش رو فهمیدیم. به خاطر عدم اشراف ما به موضوعی که چیز زیادی از خوندن و مطالعش نمی‌گذره ممکنه دچار گیجی و حس دل ناپذیر و نامطلوبی بشیم اما خیالتون راحت که دارید مسیر درست رو می‌رید. فقط باید سعی بشه وقتی داریم توضیح می‌دیم به این دقت کنیم کجاش رو گیر می‌کنیم.
با تکرا ر مطالعه بخش هایی که برامون توضیحش سخته  اون قسمت هارو هم با همون روش نوشتن و توضیح دادن انجام می‌دیم و ازش می‌گذریم. در اخر کار رو به اتمام می‌رسونیم.  در مرحله بعد همین کار رو انجام می‌دیم یعنی سعی می‌‌کنیم که موضوع رو توضیحش بدیم اما با یک تفاوت... این دفعه باید سعی کنیم که توضیحاتمون رو هر چقدر که می‌تونیم ساده تر بیانش کنیم.
اگر تونستیم مطلب رو به زبان ساده توضیحش بدیم، ما مطلب رو به خوبی درک کردیم اما اگه برای ما سخت و بود و بهمون فشار خیلی زیادی اومد یا نتونشتیم باید دوباره مراحل قبل رو تکرار کنیم.
 
فاینمن یک فیزیکدان نظری بود که جایزه نوبل هم گرفته. گفته شده فاینمن برای این که به میزان درک و فهم همکارانش از مطالب ریاضی پی ببره ازونا می‌خواسته تا مطالب ریاضی رو براش توضیح بدن و از روی میزان توانایی اونا در بیان هر چه ساده تر به میزان درک اونها پی می‌برده .

این روش رو از یک ویدیوی آموزشی در سایت ویدوآل با عنوان تکنیک یادگیری فاینمن دیدم که میتونید اینجا تماشا کنین

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه

قبل از دوست داشتن کسی باید خودمون رو دوست داشته باشیم

برای اینکه بتونی ادعا کنی کسی رو دوست داری در نگاه من اولین قدم اینه که ببینی چقدر خودت رو دوست داری. مادری که خودش رو دوست نداشته باشه عشق مادر و فرزندیش یه دوست داشتن مریضه. علاقه و عشق و عاشقی هم همینطور اگه این فاکتوری که گفتم توش وجود نداشته باشه می‌تونه یک رابطه  با علاقه وعشق مشروط، نا کامل، ‌یکطرفه، باجی،‌ بر پایه ترس و پس از مدتی خسته کننده و یکنواخت رو ایجاد کنه. توی این جور مواقع پس از مدتی علاقه صرفا می‌شه تحمل یکدیگر. این فاکتور بنظرم یکی از گزینه های عشق بالغانه هم هست.
آدمی که خودش رو دوست داره به دیگران اجازه سواستفاده ازش رو نمی‌ده‌. به بلوغ احساسی هم رسیده.  در شرایط بحرانی با فکرش و کمی هم احساسش تصمیم می‌گیره نه صرفا احساسش. خیلی از مردم همینطوری ان در مشکلات زندگی و کاری و چیزای دیگه احساسی رفتار می‌کنند. لازمه کمی هم معنای این اصطلاح رو هم کمی باز کرد. حرف از احساس این جور مواقع که می‌شه خیلی ها یاد کارای رمانتیک مهربانانه عاشقانه و دوست داشتنی می‌ندازه اما احساس شامل تمامی حالات و نمود های انسانه،‌ خشم و نفرت، ترس، پریشانی، دلسوزی، ‌عشق،‌ خوشحالی،‌ سرخوشی و چیز های دیگه. اگه گذرتون اول صبح به مترو و ایستگاه اتوبوس افتاده باشه حتما مواردش رو دیدید، مواقع تصادفات همینطور. پس وقتی حرف از احساسی رفتار کردن می‌شه شامل مواردی مثل خشم و ... هم می‌شه.
دوست داشتن خود اگه برپایه دلیل باشه یعنی زحمتایی که کشیدم رو قدر بدونیم و بهش افتخار کنیم با ثبات ترین و بهترین نوع دوست داشتنه. نوع دیگش اینه که ما صرفا با حالتی مریض وار و بدون داشتن پشتوانه ای برای دوست داشتن خودمون، خودمون رو دوست بداریم. این حس مارو در رد شدن از موانع زندگی کمک می‌کنه اما یک مشکل داره و اونم اینکه سطحیه. و چیزی که سطحی باشه ممکنه در شرایطی بشکنه و مسخره  تر اون که مارو در شرایط مسخره ای قرار بده. خودخواهی رو هم می‌شه معادل نوع دوم گرفت. فردی رو تصور کنین که در یک گروهی از افراد مشغول به کاره. خطایی می‌کنه و همکاراش در مورد کارش باهاش صحبت می‌کنند اما اون فرد به هیچ وجه قبول نمی‌کنه که کاری که کرده نادرست بوده و با اصرار دیگران هم پافشاریش بیشتر می‌شه. من اصطلاح یکپاچگی رو براش استفاده می‌کنم و ضرب المثلی هم که میگه مرغش یک پا داره هم همین منظور رو می‌رسونه.
خبر خوب اینه که این دوست داشتن قابل تمرینه، بسته به اینکه چقدر به خودمون زحمت بدیم و چقدر پیش زمینه مناسب تری داشته باشیم کار ما می‌تونه سخت تر و یا کمتر سخت تر باشه. اینم باید گفت که رسیدن به چیزی که توش زحمت نداشته باشه پشتوانه خوبی برای افتخار به خودمون نمی‌تونه باشه. باید تو این راه زحمت کشید. چقدر این زحمت ها یک روزی دوست داشتنی می‌شه.
توی این جا نمی‌خوام بگم که چطور باید این کار رو کرد چون الان هدفم این نیست. هدفم اینه که بگم بین دوست داشتن خودمون و دوست داشتن دیگران یک رابطه ای وجود داره. ما با دوست داشتن و احترام گذاشتن به خودمون در واقع داریم به نوعی غیر مستقیم دوست داشتن دیگران رو هم تمرین می‌کنیم.
و اینکه کسی که دوست داشتن خودش رو یاد گرفت دیگه اون ادم قبلی نیست.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه

مشکل از کجاست ؟

گاهی دلیل یک اتفاق یا چیزی رو نمی‌فهمیم. یک روند یا یک برنامه توی دنیا داره اتفاق می‌افته و ما دلیلش رو نمی‌دونیم از طرز فکرای دینی گرفته تا طرز رفتار بی بند و بار و بدون عذاب وجدان یک سری مردم یا اصلا درون خودمون ... وقتایی که علاقه ای به داشتن یک احساس نداریم و درونمون بخاطر کسی یا چیزی ایجاد می‌شه مثل ترس و خجالت و اضطراب و ...
و قسمت مهمش اینجاست که ما نمی‌دونیمش.
توی جهانی که ما داریم توش زندگی می‌کنیم اینو بهمون یاد دادن و خودمون هم فهمیدیم که هر پدیده ای یک علتی داره. همون رابطه علت و معلولی. هر معلولی وابسته به یک علته. خیلی وقتا ما دلیل این اتفاق ها رو نمی‌دونیم.
شعبانعلی میاد و این رو با مفهوم ابهام توضیح می‌ده و میگه که اگر مغز ما قادر به درک چیزی نباشه دچار شرایط ابهام می‌شه و واکنش مغز اینه که بیاد با ایجاد رابطه هایی یک تماسی بین علت و معلول ایجاد کنه. حال این تماس و ارتباط علمی و درست باشند یا نادرست و تخیلی. اما هرچی هست اخرش اینه که مغز راضی از فهمیدن اون پدیده از اشرایط ابهام که شرایط اضطراب آوریه خارج می‌شه.کاری که خیلی از مردم کم سواد انجام می‌دن همین ایجاد رابطه های تخیلی ساده انگارانه ست که توی نسل پدربزرگ و مادر بزرگمون زیاد دیده می‌شه. اون ها رو هم نباید قضاوت کرد چون شاید انتخاب خودشون بوده و شایدم اگه  انتخاب دیگه ای نمیکردن براشون هزینه های خیلی بیشتری داشته و اینم هست که هر کسی علاقه به کشف دقیق واقعیات نداره.
برگردم به خودم ، توی زندگی گاهی بوده که نمی‌خواستم خجالت بکشم اما وقتی تو شرایط قرار گرفتم کشیدم. وقتی نخواستم عصبی بشم شدم و وقتی نخواستم کاری رو کنم کردم بدون اینکه بخوام ، چرا این اتفاق می‌افته. برای بعضی ها دلیلی برای خودم پیدا کردم و بیشتر وقتا پیدا نکردم. ادم احساس می‌کنه توی این لحظه فکرش کار نمی‌‌کنه. از خودش می‌پرسه باید چکار کنه اما هیچی .
ای کاش بتونم زود تر به جواب برسم. می‌دونم که جوابی وجود داره. باید وجود داشته باشه. وقتی پیدا کنم بعدش باید دنبال راه حل باشم. فهمیدن اینکه مشکل از کجاست برام توی اون لحظه سخته. این احساس رو می‌کنم که داره از سکوتم و وضع پریشونم سواستفاده می‌شه. پیدا کردن دلیل کمک بزرگی بهم می‌کنه تا دیگه خودم رو قربانی ندونم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه