جایی برای مرور زندگی

۲۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «روزنوشته ها» ثبت شده است

امامزاده صالح، دکتر حسابی و کمی بالای شهر

برای یک بازدید کلاسی گذرم به میدان تجریش افتاد. از یکی از دوستانم شنیدم که امام زاده صالح نزدیک آنجاست. حدود سه ساعتی زودتر از قرار مقرر با همکلاسی ها به تجریش رسیدم :)
 فرصت رو مناسب دیدم که یک سری به آنجا بزنم.
وقتی وارد آن جا شدم زیبایی نمای آینه ای چشمانم را گرد کرد مثل این بود که هزاران ستاره به در و دیوار و سقف باشد. تمام سقف و دیوار ها آینه کاری بود. و یک متر پایین دیوار ها سنگ مرمر بود. سنگی که از بچگی دوستش دارم و فکر میکردم که سنگی جادویی است اخر سنگ ها درونشان دیده نمی‌شد و شفاف نبودند. الان که کمی عاقلتر شدم میدانم که ادم ها برای قشنگ جلوه دادن چیزی، چیزی دیگر را که زیبایی بیشتری دارد به آن وصل می‌کنند. بگذریم، اسم آن هنر آینه کاری است و بنظرم کاری در این حجم, کار خیلی سنگینی بوده و هزینه های خیلی زیادی داشته.
هزینه های آن از کجا آمده؟ حتما مردم هم سهمی از این کار را پرداخته اند.
بعدش وقت رفتن به موزه بود. موزه دکتر حسابی در بخشی از منزل خودش قرار داشت و وسایلی را که در طول زندگی اش جمع کرده بود را گرداوری کرده بودند.  منزلشان که الان پسرشان در آنجا ساکن است بزرگ بود و پر از درخت و گیاهان و صدای پرندگان. شخصی که به گفته خودش دستیار دکتر بود لوازم و وسایل انجا را برایمان توضیح می‌داد. فضای بزرگی نداشت و پر از خرت و پرت و وسیله بود. طبقات پایینتر انجا کتابخانه بود که یک سر هم به آنجا زدیم.
شب قبلش شیفت شب بودم و با چرت کمی که زده بودم زیاد خسته نبودم. در کل هر چیزش را اگر نشود خوب دانست قدم زدن در کوچه های تجریش و دیدن بافت متفاوت انجا جالب بود.
 این بازدید را در اخرین روزهای فروردین رفتم و این نوشته را پیشنویس کرده بودم و الان یک ماه و چند روزی از آن روز می‌گذرد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه

شب های میدان انقلاب

tehran university - enghelab

دوسه روز پیش برای اولین بار بود که گذرم توی شب به میدان انقلاب ‌افتاد. تصویری که از انقلاب تو ذهنم داشتم یه تصویر روشن روز که صبحا برای رسیدن به دانشکده اون مسیرو طی می‌کردم و غروب ها موقع برگشت به کرج می‌آمدم بود. هوا تاریک شده بود اون منطقه حس خیلی خوبی بهم می‌داد یه عالمه آدم که دنبال کار خودشون در تکاپو ان و کتابفروشی ها و دکه های کنار خیابون که سر رسیدای رنگ و وارنگ توش زیاد بود و دست فروش های کنار خیابون و جنسای ارزون و جالب همش از جذابیت های انقلابه که جای دیگه پیدا کردنش کمی سخت و متفاوت تره. شب اونجا یه دنیای دیگست لااقل برای من که تا حالا اونشکلیش رو ندیده بودم اینطوری بود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه

برادرا،‌ خواهرا، مریض دارم ... !!

امروز بعد از ظهر که داشتم برمی‌گشتم خونه توی مسیر یه دختر جوون دیدم که بنظر می‌رسید پنج شیش سال از من کوچیک تر باشه (من متولد 73 ام و الان 23 سالمه). نشسته بود روی لبه ی پله ی بانکی که دیگه تعطیل شده بود. از دور که دیدمش گفتم نشسته و داره استراحت می‌کنه ولی وقتی همونطور از روبروش رد می‌شدم دستش رو که جلو نگه داشته بود دیدم و فهمیدم. ساکت و بدون حرفی جایی نشسته بود و فقط دستش رو جلو آورده بود. نه دادی نه هواری که مریضم خرج خونه و بیمارستان دارم، ساکت توی سرما نشسته بود. اون کسی هم که باید می‌‌دیدش حتما می‌دیدش و می‌فهمید که چرا اونجا نشسته.
به نظرم با بقیه کسایی که چنین کاری می‌کنند فرق داشت. شاید عزت نفسش بود که با اینکه مجبور بود ازون راه پولی دربیاره اما نرفت داد بزنه که کمک کنین برادرا کمک کنین خواهرا. چیز دیگه ای که توجهم بهش جلب شد کمی جلوتر بود که یه مرسدس بنز چند صد میلیونی رو دیدم که از کوچمون اومد بیرون ازون ماشین هایی که کم پیش می‌آد ببینی و داخلش دو تا خانم نشسته بودن که شبیه عروسکا بودن یا یجورایی شبیه اون شاخای اینستاگرامی که آرایش از صورتشون چکه می‌کنه. این همه تفاوت در چند قدم!
حرف از حسیه که این دو تا گروه از ادما بهم داد. توی اولی یک حس نجابت و پاکی دیدم و توی دومی ها حس هرزگی. از روی چهره و وضع ادم ها رو قضاوت کردن نه کار درستیه و نه می‌شه گفت که اصن واقعی و صحیح باشه. اما جالبه که چرا چنین حسی بهم دادن. هر چی هست برمی‌گرده به فرهنگی که توش بزرگ شدیم و رسانه هایی که اطرافمون رو گرفتن.
جالب بود شبم که تو مسیر اومدن به تهران بودم یکی از همون متکدیان پر سر و صدا اومد تو مترو و بچش رو انداخت جلوش و شروع به داد و هوار کردن کرد. برادرا خواهرا ....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه

مشکل از کجاست ؟

گاهی دلیل یک اتفاق یا چیزی رو نمی‌فهمیم. یک روند یا یک برنامه توی دنیا داره اتفاق می‌افته و ما دلیلش رو نمی‌دونیم از طرز فکرای دینی گرفته تا طرز رفتار بی بند و بار و بدون عذاب وجدان یک سری مردم یا اصلا درون خودمون ... وقتایی که علاقه ای به داشتن یک احساس نداریم و درونمون بخاطر کسی یا چیزی ایجاد می‌شه مثل ترس و خجالت و اضطراب و ...
و قسمت مهمش اینجاست که ما نمی‌دونیمش.
توی جهانی که ما داریم توش زندگی می‌کنیم اینو بهمون یاد دادن و خودمون هم فهمیدیم که هر پدیده ای یک علتی داره. همون رابطه علت و معلولی. هر معلولی وابسته به یک علته. خیلی وقتا ما دلیل این اتفاق ها رو نمی‌دونیم.
شعبانعلی میاد و این رو با مفهوم ابهام توضیح می‌ده و میگه که اگر مغز ما قادر به درک چیزی نباشه دچار شرایط ابهام می‌شه و واکنش مغز اینه که بیاد با ایجاد رابطه هایی یک تماسی بین علت و معلول ایجاد کنه. حال این تماس و ارتباط علمی و درست باشند یا نادرست و تخیلی. اما هرچی هست اخرش اینه که مغز راضی از فهمیدن اون پدیده از اشرایط ابهام که شرایط اضطراب آوریه خارج می‌شه.کاری که خیلی از مردم کم سواد انجام می‌دن همین ایجاد رابطه های تخیلی ساده انگارانه ست که توی نسل پدربزرگ و مادر بزرگمون زیاد دیده می‌شه. اون ها رو هم نباید قضاوت کرد چون شاید انتخاب خودشون بوده و شایدم اگه  انتخاب دیگه ای نمیکردن براشون هزینه های خیلی بیشتری داشته و اینم هست که هر کسی علاقه به کشف دقیق واقعیات نداره.
برگردم به خودم ، توی زندگی گاهی بوده که نمی‌خواستم خجالت بکشم اما وقتی تو شرایط قرار گرفتم کشیدم. وقتی نخواستم عصبی بشم شدم و وقتی نخواستم کاری رو کنم کردم بدون اینکه بخوام ، چرا این اتفاق می‌افته. برای بعضی ها دلیلی برای خودم پیدا کردم و بیشتر وقتا پیدا نکردم. ادم احساس می‌کنه توی این لحظه فکرش کار نمی‌‌کنه. از خودش می‌پرسه باید چکار کنه اما هیچی .
ای کاش بتونم زود تر به جواب برسم. می‌دونم که جوابی وجود داره. باید وجود داشته باشه. وقتی پیدا کنم بعدش باید دنبال راه حل باشم. فهمیدن اینکه مشکل از کجاست برام توی اون لحظه سخته. این احساس رو می‌کنم که داره از سکوتم و وضع پریشونم سواستفاده می‌شه. پیدا کردن دلیل کمک بزرگی بهم می‌کنه تا دیگه خودم رو قربانی ندونم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه

یادگیری

یاد گرفتن کاری که ما هر روز توی زندگیمون در حال انجامش هستیم. چه به صورت آگاهانه و چه به صورت نا آگاهانه توی زندگیمون جریان داره. چه کسی که دنبالش باشه چه کسی که بهش فکر نکنه و چه کسی که بخواد در مقابل یادگرفتن مقاوت کنه چنین کاری غیر ممکنه . ما توی زندگیمون در حال یادگرفتنیم ،‌حال انتخاب اینکه چه چیزی رو برای یاد گرفتن انتخاب کنیم قسمت زیادیش دست خودمونه. بهانه ای وجود نداره ما دست خودمونه که چی رو یاد بگریم . می‌تونیم سال ها توی مدرسه بگذرونیم و تصمیم داشته باشیم که مثلا درس عربی رو یاد نگیریم در صورتی که واقعا تصمیممون این باشه.
خیلی ها در مورد یادگرفتنه یادگیری هم حرف زدن که حرفاشون قطعا سودمنده. چرا که اینم مهارتیه برای اینکه بهتر یاد بگیریم و انتخاب کنیم که چی یاد بگیریم. در موردش میشه خیلی حرف زد و نوشتنش توی دوسه پاراگراف فقط نقش اشاره داره. اطلاعات مفیدی در مورد یاد گیری رو می‌شه توی مهارت یادگیری خوند. باید در موردش خیلی گفت و شنید. بهر حال زندگی و یادگیری رو بهتره دو تا چیز جدا از هم در نظر نگیریم.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه