معمولا انتخاب موضوع برای نوشتن اینجا گاهی به صورت وحیه! مثل موضوع امروز که به ذهنم میرسه و میل به نوشتن در موردش پیدا میکنم تا ببینم چیا در موردش توی ذهنمه که بتونم روی کاغذ بیارم یا اینجا بنویسم.خب من الان دارم توی مقطع ارشد تحصیل میکنم و یکی از چیزایی که ناگذیرا (چه دلبخواه چه از روی اجبار) باهاش سر و کار دارم برمیگرده به انتخاب، اونم از نوع موضوعش.
ما توی انتخاب تقریبا آزادیم تا بر اساس علاقمون زمینه ای رو انتخاب و کاری رو انجام بدیم. اما اگه علاقه ای نباشه چی؟ اگه یکی مثل من که مطالعش توی رشتش کمه طوری که اگه همکلام دو تا استاد بشه معنی بعضی اصطلاحات رو نفهمه چکار کنه.
بنظرم ادم باید برگرده به تجربیاتش و برگرده به عقب ، حتما یک چیزی حتی کوچیک پیدا میکنه که برای استارت بهش امید ببنده ، مثلا :
کسی ممکنه که زیاد آهنگ گوش میده که اینم نوعی تجربه توی زندگیه و قطعا از کسی که اصلا آهنگ گوش نمیده یک چیزایی رو بیشتر میفهمه. بره و تاثیر موسیقی رو روی یک مبحث توی رشتش بررسی کنه این مثال کمی تخصصی شد اما میشه حتی توی زندگی عادی هم در موردش نوشت .یا کسی که افسردست (که این هم یک نوع تجربست) بیاد و در مورد اون بنویسه. چقدر نوشتن این جور چیزا سخته ولی مطمعنم از جایی ببعد لذت بخش میشه فقط باید ادامش داد. یا حتی کسی که دائم توی خونه باشه و تلویزیون ببینه هم موضوعی برای نوشتن داره. اینم یک تجربست که نباید کم ارزش یا بی ارزش دونست.پس هر کسی توی زندگیش تجربیاتی داره.
خیلی وقتا بوده که نمیدونستم و بخاطر ندونستنم خودم رو سرزنش میکردم ، تا جایی که حتی این کار نمیذاشت چیزایی رو که بلد هستم رو هم بیان کنم.زیاد طول کشید تا بفهمم ندونستن عیب نیست اما ندونستن و ادای دونستن رو درآوردن بده. نمیدونم شما هم کسی رو دیدید که اطلاعات کم، توی سرو صورت و حرفاش داد میزنه. (ایشون ها نه این قدر دانند که ندانند که سکوت کنن و در حد چیزی که میدونن حرف بزنن و نه زحمتی به خودشون میدن که برن حتی شده کلمه بیشتر در موردش اطلاعات گیر بیارند که حرفاشون قابل قبول تر باشه) ما ادم ها دوست داریم از کمترین اطلاعات بیشترین تفسیر رو کنیم. حرف این جور آدما رو نهایت بشه در حد این که بهشون احترام گذاشته باشی گوش بدی.
برای نوشتن اگه مطالعه نداشتیم و حتی تجربه دلخواه از یه جایی شروع باید کرد. دکتر مهدی شقاقی استاد درس مبانی و آمار وقتی تو مسیر برگشت از دانشگاه باهاشون هم مسیر بودم تعریف میکرد که وقتی جوون بود کتاب زیاد میخوند و از یه جایی به بعد هر کتابی رو نمیخوند. این یعنی همون انتخاب. بگذریم که توی درس مبانی چه پدری از ما در میارن! درس سختیه چون توش مباحث فلسفی و نظریه زیادی داره که سنگینم هست. پس باید شروع کرد .با راه بیفت راه خودش بهت میگه که کجا باید بری. خودت راهی که باید بری رو یه زمانی از میان صد ها راه تشخیص میدی. این شعر خیام هم همین رو میگه.
وز پای فتاده سرنگون باید رفت
تو پای به راه در نه و هیچ مپرس
خود راه بگویدت که چون باید رفت