تا حالا براتون پیش اومده که بخواید برای یک جمعی صحبتی کنید یا یک داستانی رو برای گروهی تعریف کنید یا صداتون رو ضبط کنید و صحبت کنید؟ یا اینکه بخواید نوشته ای رو که کمی رسمی تره رو برای جایی بفرسید تا منتشر کنن؟ یا راه دوری هم نریم، بخواید توی وبلاگ یه نوشته استخوندار بنویسید؟

اینجور موقع ها خودمون رو کمی جمع و جور میکنیم. درسته؟ با خودمون فکر میکنیم که چطور بگیم و چه چیزی رو حذف کنیم و کجا تاکید کنیم و با چه ریتمی اون رو انتقال بدیم. مثل کسی که تو خونه داره مشقاش رو مینویسه و یه عالمه کاغذ و خودکار دورش پخش و پلاس و یهو مهمون میاد! کاری که میکنیم چیه؟ یه حالتیه که سریع میخوایم اوضاع رو مرتب کنیم و خودمون رو هم همینطور.

اگر شما اینطوری نیستید خب من اعتراف میکنم که اینشکلی ام، و به شدت هم اینطوری ام! ازون آدما که مثلا وقتی جلوی رییسی هستند سعی میکنند خیلی مودب باشند و به تک تک حرفها قبل از اداشون فکر کنم اما وقتی توی جمع دوستان و خانواده هستم صحبت راحت تره و ممکنه کمی هم پرت و پلا ببافم جوری که کسی نفهمه چی گفتم؟

به این موضوع خیلی وقته که فکر میکنم. من نه تا حالا مقاله درست و حسابی غیر از همون کارای کلاسی نوشتم و نه جایی سخنرانی کردم و نه توی داستان تعریف کردن و انتقال پیام فعلا مهارتی دارم. اگر راستش رو بگم شکسته پاره بحث رو جمع میکنم و میبندم و میرم.

به تازگی متوجه شدم که وقتی توی محیط های رسمی تر مثل اینجا که توسط افراد دیگه ای قابل خوندنه حرفی میزنم مجبورم کمی مرتب تر و منظم تر حرف بزنم. دلیل بیارم، استناد کنم، تعریف کنم، توضیح بدم، استدلال کنم، حرفای واضح بزنم و جایی که فکتی رو میکنم بگم، جایی هم که ادعا و تفسیری از خودم دارم رو ذکر کنم. لااقل میدونم که این کارها انجامش برای من توی این محیط واجبه تا ..... (جلوی دیگران خوب بنظر بیاد!) جمله ای که داخله پرانتزه معمولا از اون حرفهاییه که توی دل خودمون میمونه و اصلا بیرون نمیاد.

میدونید نوشتن خودم اینجا چطوریه؟ یه بار در روز میام و در کمتر از یه دقیقه تصمیم میگریرم در مورد چی بنویسم و شروع میکنم. اما در دنیای بیرون از اینجا، در دنیای خلوت با خودم ذهن پراکنده تری دارم.

این رو داشته باشید تا از کتاب هنر سریع فکر کردن دبونو موضوعی رو توضیح بدم. توی این کتاب تمرین هایی داره -نوعی بازی- که با وسایل ساده ای انجام میشه. یکیش همون معما های بطری و چاقو بود که قبلا در موردش نوشتم. الان به درس یازدهم از 15 تا درسش رسیدم و یه نوع طرز فکری از حل این مسئله ها در من شکل گرفته. اینکه ما وقتی قراره یه کار جدی کنیم - مثل نشستن و تمرکز برای حل همون معماها- نیاز به تجربه داریم. این تجربه رو توی این کتاب از 10 تا جلسه قبل بدست میاریم. اما یک قسمت از این کتاب هست که در موردش صحبتی نشده و شاید ادوارد دبونو از قصد این کار رو نکرده تا خودمون بهش برسیم. اون قسمت و موقعیت چیه؟؟؟ دا را را م... !

وقتی ما یک مسئله رو حل کردیم و و حس پیروزی گرفتیم. موقعیتی پیش میاد که میدونیم به پایان کار رسیدیم و کم کم باید جمع کنیم -تصور کنین بازی فوتبال تموم شده و تماشاچیا همه دارن میرن خونه- اما ! یک اتفاق جالب میفته با خودمون میگیم اما این مسئله جواب های دیگه ای هم فکر میکنم داشته باشه. بذار امتحان کنم. در این حالت ما وجود ناظر بیرونی رو فراموش میکنیم و به نوعی دچار حالتی میشیم و چیکسنت میهایی بهش فلو یا سیلان یا جریان میگه. حالتی که با لذت کامل غرق در انجام کاری هستیم و دنیا رو به کل فراموش کردیم.

توی این حالت ما خیلی چیزها یاد میگیریم. ما انجام میدیم چون عمیقا پذیرای چیزی هستیم که منتظرشیم. بعد از گذروندن فلو و وقتی فردا یا پس فردا دوباره قراره اون کار رو انجام بدیم یا روی مسئله جدیدی کار کنه ذهن ما به طور ویژه آماده تره. وقتی دفعه ی بعد سراغ حل معماهای دبونو میرفتم میفهمیدم که وای خدا چقدر از چیزایی که الان از قبل یادمه و تو حل این مسئله کمکم کرد دقیقا مال همون چند دقیقه ای بود که با خودم نشستم و گفتم بذار راه حل های دیگش رو هم پیدا کنم. اون تجربیات به نظرم بشکل بلور های خالصی ارزشمندن.

کل این نوشته رو بیارم در چهارچوب وبلاگ نویسی... تا فهمیدنش باز هم راحت تر بشه.

وقتی من یکبار در روز میشینم و چه خوب و چه بد مینویسیم و سعی میکنم توی همون یه بار خودم رو جمع و جور کنم. سعی کنم حتی اگه شده با فشار تمام اون نکاتی که بنظر خودم باید در نوشتن رعایت کنم رو به یاد بیارم. وقتی این کار رو میکنم رشد و پیشرفت مهارت هام در نوشتن خیلی کمتر از حالتی خواهد بود که در روز دو یا سه بار مینویسیم اما قسمت بیشتر اون در خلوت خودم با خودم اتفاق میفته.

یه مشکلی که این موقع پیش میاد پیدا کردن انگیزست. کمتر کسی پیدا میشه که نوشته هایی که برای خودش مینویسه بیشتر از نوشته هاش برای دیگران باشه. به عبارت دیگه نوشتن برای خونده شدن توسط دیگران برای ما معنا و مفهوم و بعد انگیزه به ارمغان میاره اما نوشتن برای خودش و بعد هم شاید پاک کردنش چی؟ این نیاز به اراده قوی ای داره. توصیه ای از محمد رضا شعبانعلی معلم خوبم یادم هست که میگه اگر یه روزی خواستین یه کتاب بنویسین جوری بنویس که وقتی کتابت تموم شد اگر اون کتاب افتاد تو آتیش یا به کل پاک شد زیاد نگران نشی چرا که دستارود های اون کتاب برای خودت به قدری بود و انقدر چیز یاد گرفتی که خود نوشته و کتاب در مقابلش ارزش چندانی نداشته باشه. مثل کسی که زندگیش بر مدار خودش -البته در معنای مثبت- باشه.

ما اگر میخوایم در انجام کاری قوی بشیم نیاز شدیدی به ساعت ها از این self time ها داریم. توی خلوت و برای خودمون و لذت بردن از هر لحظه عمیقتر شدن خودمون در اون کاری که داریم انجام میدیم. در آخر این نوشته باید بگم که حالا بیشتر ارزش و نقش چنین وقتهایی رو در توسعه مهارتی که قصد یادگیریش رو دارم متوجه میشم. و امیدوارم هر نوجوونی این موضوع رو خیلی زود توی زندگیش بفهمه.

پی نوشت: تعریفی از خود کارآمدی هم هست که خیلی به موضوع این نوشته نزدیکه. میگه که فردی که خود کارآمدی داره وقتی حتی کسی نباشه بالا سرش تا کارش رو کنترل کنه بازم با توانی که دوست داره برای انجام اون کار نیرو میزاره و ناظر بیرونی تاثیر کمی بر روی همت و تلاش اون داره. یک جورایی محور اصلی انگیزه برای تلاش ها از درونشه نه از بیرون.