جایی برای مرور زندگی

۲۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کتاب» ثبت شده است

چه جور کتابخوانی نباید شد؟

چه جور کتابخوانی باید شد؟ این سوالیه که گاهی بهش فکر می‌کنم.
هدف ما از کتاب خوندن چیه؟ میخونیم برای گذراندن وقت یا برای دیدن دنیا از یه زاویه دیگه؟ یا میخونیم که مفاهیم جدیدی که قبلا بهشون فکر نکرده بودیم جلو چشممون قابل دیدن بشن یا چشممون به اصطلاح باز بشه؟ شاید کتاب میخونیم تا کلمات آمادمون رو بیشتر کنیم تا برای حرافی هامون استفاده کنیم، با مهارت بیشتری حرف بزنیم. شاید دوست داریم یک قصه گو بشیم؟ شاید هم مجبوریم و باید برای گرفتن نمره نگاهی بهش بندازیم؟ شاید میخونیم تا بیشتر بفهمیم و به شعور بیشتری دست پیدا کنیم؟ بیشتر بدونیم و بیشتر بتونیم.
اما یک جور دیگه هم میشه این سوال رو پرسید؟ چجور کتابخوانی نباید شد؟
حالا جواب دادن راحت تر می‌شه.
من دوست ندارم مثل اون فرد کتاب خوانی بشم که تو اتوبوس جلوم نشسته بود و وقتی کتاب شریعتی رو تو دستم دید و من هم کتاب تاریخی توی دستش رو دیدم شروع کرد به گفتن از یهود تا اسلام و آیین مهر، از متفکران از میرزا خان کرمانی، احمد کسروی و علی دشتی و خیلی‌های دیگه که یادم نیست. و من همه تلاشم این باشه تا لای حرفهاش حداقل یک چیز بدرد بخور پیدا کنم و آخر هم موفق نشم.
من دوست ندارم از آن کتابخوان هایی شوم که با خواندن فقط میخواهند منبر نشین بهتری شوند. از آن هایی که وقتی با آن ها حرف میزنی گفتگو نمی‌کنی. بلکه یک صحبت یکطرفه است. واقعا چقدر از این آدم های بیخود خوشم نمی‌آید. فردی که وسط گفتگو به طرف مقابلش اجازه حرف زدن ندهد همان بهتر که وسط حرف زدنش از جا برخیزی و در جهت مخالف شروع به حرکت کنی!
من دوست ندارم از آن کتابخوان هایی شوم که در نان شب خود مانده اند. اینجور آدم ها بنظرم کتاب خواندن را نه برای افزایش توانایی هایشان بلکه برای فراموشی از وضع حالشان می‌خوانند. این جور آدم ها اولویت زندگی‌شان را نمی‌دانند. من اگر در چنین حالتی قرار بگیرم اول سعی میکنم حداقل خرج خودم را دربیاورم و بعد و یا در حینش به خواندن فکر کنم.
و در آخر دوست ندارم جزو آن دسته باشم که کتابی را میخوانم و بعدش آن کتاب تاثیری هر چند کوچک بر زندگی و فکر من نداشته باشد و در اعمالم، حرف‌هایم و طرز فکرم نتوان آثاری از آن را دید.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
محمد مقیسه

لیست کتابهایی که در سال 96 خواندم

قصد دارم لیستی از کتابهایی که سال قبل خواندم (سال 96) را اینجا قرار بدم. یادداشت کردن این لیست رو قبلا توی برنامه ترللو توی گوشیم انجام می‌دادم اما اینجا هم میارم. این نگه داشتن اسم کتابها کار خوبیه که کمک میکنه که اسمشون رو فراموش نکنیم و برام جالبه نمیدونم چرا اگه اسمشو فراموش نکنم باعث میشه تا محتوا و حرفی که داخل کتاب زده شده رو هم به یاد داشته باشم.
عنوان این کتابها به ترتیبی هست که خوانده شده:
2- شازده کوچولو - آنتوان دوسنت اگزوپری
3- انگیزه - دنیل اچ. پینک
4- قدرت عادت - چارلز دوهیگ
5- جادوی کار پاره وقت - سخنرانی های جیم کالینز
6- قمارباز - داستایوفسکی
8- اثر مرکب - دارن هاردی
9- داده کاوی در علم اطلاعات و دانش شناسی، مفاهیم و کاربردها - قاضی زاده
10- هنر عشق ورزیدن - اریک فروم
11- کیمیاگر - پائولو کوئیلو
12- بیگانه - البرکامو
13- ماه پنهان است - جان اشتاین بک
14- سه شنبه ها با موری - میچ آلبوم
15- بوف کور - صادق هدایت
16- انقراض پلنگ ایرانی - مهدی موسوی
17- ماجراهای تام سایر - مارک تواین
18- سگ ولگرد - صادق هدایت
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه

می‌خواهم قهرمان دنیای کلمات باشم

مقدمه:  داشتم کتابی قدیمی با عنوان «زبان و تفکر» نوشته‌ی آقای دکتر محمدرضا باطنی که زبانشناس هستند را میخواندم. قسمتی از این کتاب برایم جالب بود. بخشی از این کتاب در مورد تفاوت های میان زبان های فارسی، عربی و انگلیسی بود.
این ها را ببینید.
ز - ظ - ض - ذ
احتمالا همه حروف را به اتفاق «ز» خوانده اید. دکتر باطنی میگویند این حروف از زبان عربی وارد زبان ما شده اند. اگر چه در فارسی همه به یک صدا خوانده می‌شوند، در زبان عربی هر کدام تلفظ خاصی دارد. این حروف در زبان عربی کاملا از هم متمایزند و تلفظ متفاوتی هم دارند.
حال در مثالی دیگر به این لغات هم دقت کنید
Think
That
حرف th را در کلمه ی اول ممکن است «س» یا «ت» و در کلمه ی دوم «ذ» یا «د» تلفظ کرده باشیم. دکتر باطنی در اینجا حرف جالبی میزند:
وقتی واجی در زبان «الف» باشد و در زبان «ب» نباشد، کسانی که اهل زبان «ب» هستند در یادگیری زبان «الف» دچار اشکال می‌شوند. این اشکال از اینجا ناشی می‌شود که ایشان یاد گرفتنه اند فقط در مقابل صداهایی که در زبان خودشان تمایزدهنده ی معناست حساس باشند و در مورد صداهایی که در زبان خودشان وجود ندارد یا تمایز دهنده معنا نیست بیتفاوت باشند. چون این آموزندگان نسبت به صداهای زبان بیگانه که در زبان خودشان قرینه ای ندارد،یا نقش معادلی ندارد حساس نیستند. بنابر این در هنگام شنیدن زبان بیگانه آنها را درک نمی‌کنند و چون تمایز این صداها را درک نمیکنند خود نمیتوانند آنها را تولید کنند.
پس حالا فهمیدیم دلیل مواردی که در بالا آمد چیست.

دکتر باطنی در جای دیگری از کتاب، راه یادگیری واجهای زبان بیگانه را توضیح می‍دهند:

برای اینکه آموزنده مبتدی بتواند واجهای بدون قرینه زبان بیگانه را بیاموزد و در گفتار خود بکار برد باید نسبت به تفاوت صوتی آنها حساسیت پیدا کند. وقتی این حساسیت در او ایجاد شد، می‌تواند آن واجها را بشنود و بعدا آنها را در گفتار خود بکار برد.

----------
هنگام خواندن این متن کلا فکرم به دنبال چیز دیگری بود. دنبال مصداقی از این حالت در زندگی روزمره.
دقت که میکنم ما در زندگی کلمات و درسهایمان را خواندیم و رد شدیم بدون اینکه معنای آن کلمات را به خوبی بفهمیم. بطوری که مثلا اگر به من بگویند پیشرفت، توسعه، هنر، زندگی، جبر، هدف، استراتژی، عشق و ... را تعریف کن من میتوانم این لغات را فقط بفهمم و اگر از تعریف بعضی هایشان عاجز نمانم به صورت دست و پا شکسته و من من کنان درباره آن ها صحبت کنم یا اصلا ممکن است گنگ و مبهم از آنها بگویم. تعریف هایی هم که میآورم بر اساس دانسته های قبلی خودم است و بر اساس تجربیاتم است. تجربیاتی که بسیار کم و البته سطحی است، نه بر اساس واقعیت.
این کلمات بنظرم کلماتی هستند از جنس کلمه ای مثل «خطر». شما با شنیدن خطر یاد چه چیزی میافتید؟ یک برقکار ممکن است با شنیدن کلمه خطر اولین مفهومی که در ذهنش شکل میگیرد خطر برق گرفتگی باشد. و برای یک خلبان از کار افتادن یک بخش از هواپیما.
ما گاهی همین که معنا و مفهوم یک عبارت را به صورت کلی فهمیده ایم و از آن میگذریم. مثلا در کودکی روزانه صدها عبارت و کلمه می‌شنویم. معنی بسیاری از آنها را نمیدانیم اما به مرور معنای آن کلمات برای ما متمایز از سایر لغات می‌شود. ما هر عبارت را به رسمیت میشناسیم و گنجینه ی بسیار بزرگی از کلمات و عبارات در مغز ما شکل میگیرد. اما احساس میکنم که از یک جایی ببعد آن ذهن کنجکاو و آماده ی دریافت اطلاعات دوران کودکی را در خود ضعیف میکنیم. و ممکن است نقش کلمات برای ما کمرنگ شوند. در حالی که مهمترین ابزار ارتباط ما کلمات و زبان است.
بنظرم یکی از تفریحات خوب و مفید این است که دقایقی در هر روز را صرف این کنیم که کلمات واقعا چه معنا و مفهومی دارند. اینگونه ذهن ما مفاهیم را به شکل روشن تری درک میکند. در واقع با این کار ما مفاهیم را در ذهنمان بروزرسانی، اصلاح و چه بسا توسعه می‌دهیم.

ما باید قهرمان دنیای کلمات باشیم.

در کتاب زبان و تفکر یک دسته بندی جالب از کلمات گفته شده بود. کلمات را به صورت کلی به دو بخش تقسیم می‌شود. کلمات مادی و کلمات مجرد. کلمات مادی همان کلماتی است که برای نامیدن یک جسم به کار می‌رود. مثل میز و صندلی و درخت و ... . و کلمات مجرد کلماتی هستند که به یک مفهوم اشاره دارند. و فهمیدنشان بسیار سخت تر و نیازمند تجربه است. مثل همان مفهوم خطر که معنای آن برای هر کسی میتواند مختلف باشد و با تجربیات مختلف معنای آن در مغز ما شکل میگیرد. پس حالا میدانم چه کلماتی نیاز است تا معنایشان را مرور کنم و خودم را درگیر معنای میز و صندلی نکنم!! :)))


پی نوشت: استعاره ی «قهرمان دنیای کلمات» را از محمد رضا شعبانعلی قرض گرفتم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه

رمان زیبای «بادبادک باز» نوشته خالد حسینی

خیلی وقت پیش برای صفحه برگ سپید لیزنا معرفی کتابی را فرستاده بودم. اواخر فروردین ماه بود که روی سایت قرار گرفت و تایید شد. حالا می‌توانم آن را اینجا هم قرار دهم. کتابی که معرفی کرده بودم بادبادک باز بود نوشته‌ی خالد حسینی. برایم از آن دست کتاب هایی بود که اگر کسی بخواهد برای مطالعه به او پیشنهادی کنم حتما این رمان زیبا یکی از آن ها خواهد بود. سال قبل سر جمع حدود 17 کتاب را توانستم بخوانم. شاید بعدا بعضیهایشان را روی وبلاگ معرفی کردم. علی الحساب متنی را که برای لیزنا فرستاده بودم اینجا قرار می‌دهم. کتاب متن روان و ترجمه ای عالی تر دارد. خواندنش را پیشنهاد میکنم.

درباره نویسنده
خالد حسینی این نویسنده پرآوازه آمریکاییِ افغانی‌الاصل نوشتن رمان بادبادک باز را زمانی که کارورزی خود را در یک بیمارستان‌ می‌گذراند شروع کرد. این رمان در سال ۲۰۰۳ منتشر می‌شود و در همان سال به عنوان سومین اثر پر‌فروش در اروپا و امریکا شناخته می‌شود. بادبادک باز تاکنون به ۴۸ زبان ترجمه شده و بفروش رسیده است. «هزار خورشید تابان» و «و کوهستان به طنین آمد» به ترتیب دومین و سومین رمان حسینی هستند که همگی با اقبال مواجه شدند و جمعا کتاب‌هایش فروش ۳۸ میلیون نسخه‌ای برای وی در پی داشت. او یک سال و نیم بعد از نوشتن اولین رمانش یعنی بادبادک باز نویسنده­ای تمام­وقت شد. در سال ۲۰۰۷ نیز فیلمی از روی این رمان ساخته می‌شود.
خالد حسینی در سال ۱۹۶۵ در کابل به دنیا آمد. پدر او دیپلمات وزارت خارجه افغانستان بود. در ۱۱ سالگی وقتی پدرش به پاریس اعزام می‌شود از افغانستان خارج می‌شوند. بعدها وقتی بخاطر کودتای کمونیستی در افغانستان پدرش از کار در سفارت برکنار می‌شود از آمریکا درخواست پناهندگی سیاسی می‌کنند که پذیرفته می‌شود و به آمریکا نقل مکان می‌کنند. او تحصیلاتش را در دانشگاه های آمریکا در رشته های زیست شناسی و سپس پزشکی ادامه می‌دهد.
 ...............................................
با عجله از اتوبوس پیاده شده بودم و به سمت ورودی زیر گذر ایستگاه متروی صادقیه می‌رفتم. تندتر می‌دویدم تا اگر بتوانم به قطاری که از بیرون ایستگاه مترو دیدم تازه وارد جایگاه می‌شد برسم. عادت داشتم با متروهای تندرو بروم تا زودتر به کرج برسم.
 آنروز در زیر گذر مترو خبرهایی بود.
درحال عبور به میزهایی که تعدادی فروشنده روی آنها چیزهایی بساط کرده بودند سرسری نگاهی انداختم تا حداقل بدانم چهخبر است. میزی پر از شیرینی محلی یزدی، میز دیگری پر از انواع لواشک و تنقلات ترش، انواع روسری نخی که مرتب چیده شده بود، مانتوها، لوازم گوشی، پاستیل های رنگارنگ و در آخر هم میزی پر از کتاب. کتاب‌ها برایم جذاب هستند اما آن زمان و آنجا طوری نبود که آنها را به نرسیدن به مترو ترجیح دهم. اما چیزی دیدم که به یک لحظه ترمزم را کشید!!. «کتاب با ۵۰ درصد تخفیف»(!). دیدن این عبارت روی کتاب و مخصوصا وقتی دانشجو باشی آن‌ هم از نوع کتاب دوستش جاذبه ای دارد در حد لالیگا.
بین این دوراهی رفتن و ماندن گیر کرده بودم، ماندن را انتخاب کردم و چه کار خوبی هم کردم. سخت بود ولی خودم را راضی کردم، احتمالا هر کسی درونش یک صدای غرغرو دارد.
کتابی که از چند ماه قبل به پیشنهاد دوستان شبکه‌های اجتماعیِ نادیده­ام در لیستِ «کتاب‌هایی که بخوانم»ِ خود وارد کرده بودم را دیدم. کتابی با جلدی سفید و یکدست و جذاب و صحافی‌ای با کیفیت و محکم که روی آن این عنوان زده شده بود «بادبادک باز نوشته خالد حسینی». کتاب این نویسنده‌ افغانستانی الاصلِ خوش قلم را به نصف قیمت خریدم، از فروشنده که دختر جوانی بود تشکر کردم و خوش­خوشان از خرید خوبم به راه افتادم. بعد از چند هفته بود که این رمان زیبا را در سفری که به شهرستان داشتم - جایی که دوران کودکی‌ام را در آن گذراندم- تمام کردم. آنجا بود که معنای کلمه­کلمه‌ نوشته‌های کتاب برایم ملموس‌تر بود.
رمان بادبادک باز رمانی خواندنی از زندگی پسری زاده‌ افغانستان به نام امیر است. هر یک از ما آدم بزرگ‌ها توی دوران کودکی‌مان بخش پررنگی وجود دارد که بر حافظه‌مان نقش بسته، با آن بزرگ شده­ایم و کودکی‌مان را ساخته‌ایم. ما کودکی را با آن موضوعات و حوادث به یاد می‌آوریم خواه شیرین و دلنشین باشد و خواه سخت. دوچرخه سواری‌های گاه و بیگاه، فوتبال توی کوچه‌ ها با دروازه‌های آجری، بازی های گروهی، مهمانی‌رفتن، خاله بازی و... .  اگر خودم را بگویم طعم انارهای پاییزی که هر کدام مزه‌ خودش را داشت هنوز جایی در انتهای مغزم ثبت شده که گاه با عطر اناری دوباره زنده می‌شود. یا دخترکی که دوران کودکی هم بازی من بود همین ها بوده که بچگی ام را با آن می‌شناسم. چیزها، اتفاقات و انسان ها، درست همین‌ها.
گفتم که این رمان در مورد پسری به نام امیر است. او که حالا بزرگ شده از دوران کودکی اش می­گوید، دورانی که افغانستان جایی بود که کودکان در آن خاطره می‌ساختند، در بازار‌ها از بوی کباب بره آب از دهانشان راه می‌افتاد، دائم در حال بازی بودند، بادبادک بازی می‌کردند و آزاد و ایمن هرجا می‌رفتند. زمانی که دختران و پسران کودکی می‌کردند. قبل اینکه جنگ و درگیری و بمباران تنها خاطره و تصویرشان از زندگی باشد. امیر که حالا بزرگ شده هنوز خودش را جایی در گذشته­اش زندانی می‌بیند و خود را مستحق مشکلاتی می‌داند که برایش پیش می‌آید.
 امیر با مسئله‌ای روبروست که هنوز برایش حل نشده باقی مانده. او که حالا در امریکا زندگی می‌کند چاره خود را بازگشت به وطن و روبرو شدن با گذشته‌ خود می‌بیند و روبرو شدن با ترس‌هایش.
ترس از روبرو شدن با ترس­هایمان معمولا داستانی مشترک در زندگی بسیاری از ماست. از همان هایی که اگر ازشان دوری کنیم فقط خودمان را محدود کرده­ایم و روبرو شدن با آن را به تعویق انداخته­ایم اما نمی­دانیم روزی دوباره در جایی دیگر به شکلی دیگر باز می‌گردد و باز ماییم و آن موضوعه لعنتی دوست نداشتنی. این رمان به ما می‌گوید که گاهی نتایج روبرو نشدن با ترس می‌تواند بسیار بدتر باشد تا جایی که شاید مسیر زندگی مارا تغییر دهد.
از کتاب ...
شخصیت من به شکل امروزی‌اش در دوازده سالگی اش در یک روز سرد ابری، در زمستان سال ۱۹۷۵ شکل گرفت. آن لحظه را دقیقا به یاد دارم که پشت دیوار مخروبه ای چمباتمه زده  و به داخل کوچه  کنارِ نهرِ یخ زده نگاه می‌کردم. سالیان سال از آن زمان می‌‌گذرد؛ اما زندگی‌ به من آموخت که آن‌چه درباره‌‌ گذشته و این‌که چه‌طور می‌‌توانی‌ دفنش کنی‌ می‌‌گویند، دروغی‌ بیش نیست. از این‌رو این را می‌‌گویم که گذشته به هر قیمت، پنجه‌کشان راهش را به‌سویت باز می‌‌کند. حال که به عقب می‌‌نگرم، درمی‌‌یابم که تمام بیست و شش سال گذشته را به دید زدن آن کوچه‌‌ متروک سپری‌ کرده‌ام.
 مشخصات اثر:
بادبادک باز/ نوشته خالد حسینی، مترجم حمیدرضا بلوچ، انتشارات راه معاصر. تعداد صفحات : ۳۹۷ صفحه
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه

برای بهبود چیزی ابتدا باید آن را اندازه گرفت +لیست کارهای یکروز

نمیدونم بقیه در این مورد چطور فکر می‌کنند اما من به این جمله ایمان دارم:
«برای بهبود در چیزی باید آن را اندازه گرفت» (گوینده نامشخص)
حدود یک هفته‌ای می‌شه که کتاب اثر مرکب نوشته دارن هاردی رو شروع به خوندن کردم. تا اینجای کتاب مکررا این مورد رو متذکر می‌شه که انجام امور کوچک اما پیوسته و مسمتر در آینده نتایج بسیار بزرگی دربر خواهد داشت. جدا از مثال های مفید و روشنی که میزنه این کتاب بنظرم یک کتاب زرده*. مطالبی که داره علمی نیست و مطالبش شبیه پندهای پدربزرگ هاست. البته نباید از کلیت خوب کتاب گذشت. این جمله رو از یک کتابدوست عزیز و همینطور استاد بزرگم به خاطر دارم که میگفت ما باید جوری کتاب بخونیم که بعد از مدت ها اگر کتاب زردی هم خوندیم بدونیم از کجاش باید بگذریم و کجاهاش رو باید بهش فکر کنیم.
اما حرف از اندازه‌گیری شد و کتاب اثر مرکب. در جایی از کتاب نویسنده پیشنهاد می‌کنه تا دفترچه‌ای همراهمون داشته باشیم و بسته به هدفی که داریم (کاهش وزن، مدیریت پول، مدیریت زمان و ... ) شروع به یادداشت کردن کوچک ترین موارد کنیم و پیشنهاد میده که این کار رو به مدت سه هفته انجام بدیم. دلم میخواد از یه عبارت انگلیسی استفاده کنم، واژه مانیتور کردن این مفهوم رو به خوبی میرسونه. توی فارسی معادلی که میشه براش آورده به نظر عبارت «رصد» باشه.
تو این تمرین ما کوچکترین کاری رو که انجام میدیم رو یادداشت می‌کنیم. یعنی هر کاری. اولش شاید تو این که چه موردی رو باید بنویسیم و چی رو نه شک خواهیم داشت اما اگه ادامه بدیم و کمی آشناتر بشیم از این مرحله ی شک می‌گذریم. اما یادداشت کردن این کارها چه فایده ای برای ما داره؟ به چه دردی می‌خوره؟ این یادداشت کردن، مانیتورینگ یا رصد کردن کارهامون به ما نسبت به کارهامون آگاهی میده و آگاهی ... چیزی که بنظرم ما واقعا بهش نیاز داریم. بدون آگاهی زندگی لذت بخش نخواهد بود. شاید کسی بگه نه آدم هایی که خودشون رو به نفهمی میزنن کیف دنیارو می‌کنن. این که آدم خودش رو به نفهمی بزنه و اینو خودشم بدونه و ازین کارشم کیف کنه خب این چیه دقیقا؟ این آگاهی نیست؟
آگاهی احساس کنترل زندگی رو به ما میده. داشتن یک دید کلی به فعالیت های یک روز یک هفته یا ماه چشم مارو به کارهای کوچک و بزرگ و خودآگاه و ناخودآگاهی که میکنیم باز میکنه و این معجزه‌ی آگاهیه. تا این جا اندازه گیری بود و رصد کردن کارها اما وقتی به مجموعه ی فعالیت هامون مسلط شدیم وقت بهبوده. این مرحله با شناختی که به خودمون و کارهامون می‌رسیم از همون دقایق اول نتایجش رو بهمون نشون میده. یک جورایی آزمون و خطا در کارمونه. می‌بینیم ، تحلیل می‌کنیم، تصمیم می‌گیریم، تصحیح می‌کنیم و از یک مسیر بهتر میریم یا کمی تغییر ایجاد می‌کنیم و دوباره تکرار و تکرار و چیزی که در تمامی این مدت در حال اتفاق افتادنه بهبوده.
این حرف‌ها رو گفتم تا لیستی که امروز تهیه کردم رو بنویسم و اینجا ثبتش کنم. این که این لیست و فرمت تهیه‌ش خالی و عیب و ایراد نیست مشخصه اما سعی میکنم به مرور بهترش کنم.

00:15 - پیام دادنم در تلگرام تمام شد و گوشی رو کنار گذاشتم.
00:15-00:45 آماده کردن لباس و وسایل و همینطور مسواک زدن
00:45 رفتن به رختخواب
05:37 از خواب بیدار شدم
06:14 جلوی در خونه بودم و راه افتادم
06:16 سوار تاکسی شدم
06:20 رسیدم مترو
06:24 روی سکوی مترو بودم
06:32 مترو کرج به سمت تهران به راه افتاد
06:59 ارم سبز
07:07 رسیدم صادقیه
07:20 از مترو نوای اومده بودم بالا
07:41 سوار بی ارتی نواب شدم
08:07 رسیدم پل مدیریت
08:24 رسیدم کتابخونه
08:45 پیش پایان نامه ها بودم
9:23  رفتم پیش خانم رسولی و برگشتم
11:15 رفتم آنتراک
11:46 بازگشت از آنتراک
13:45 رفتن برای ناهار
14:46 بازگشت از ناهار
17:00 پایان کار و برگشتنم به سمت کرج
18:10 سوار مترو عادی به سمت کرج شدم
19:53 رسیدم خونه
20:56 نشستم پای کامپیوتر تا این مطلبو بنویسم
21:51 الان


* کتابهای زرد معمولا به ادم اعتماد بنفس، حال خوب و فکر راحت میده اما این اثرات کوتاه مدته و بعد از مدتی برای خواننده احساس سرخوردگی میاره. زبان اینجور کتاب‌ها اکثرا به صورته که میگه اینطور باش، این طور رفتار کن، فلان باش و ... اما هر کدومشون حرفی «کلی» برای گفتن دارن

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه