از آخرین روزنوشته حدود ده روزی میگذره . ایام امتحانات هم اولش گفتم بنویسم اما از جایی به بعد ترجیه دادم این کار رو نکنم تا برای درسا فکرم و وقتم کمی آزاد تر باشه. خلاصه امتحانا شنبه تموم شد و امروز سه شنبه است و الانم ساعت نزدیکای شیشه. از همون شنبه جایی برای کار دانشجویی میرم. این جا کارش شب هاست که میشه شیفت 3 و از ساعت 23 تا 7 صبحه. این هفته اولین باراییه که اینقدر بیدار میمونم و شبم رو به صبحم وصل میکنم. خوابم خب کمتر شده اما به مرور تنظیمش میکنم که کمتر اذیت کنه، تا الانم چندان سخت نبوده. تنها فرقش یه شیوه زندگی دیگه رو دیدم. یه زمانایی بود که چندان دور هم نیست، اگه خوابیدنم از ساعت چهار میگذشت عصبی بودم که چرا اینطوری شد و چرا کم خوابیدم. روی ساعت خوابم حساسیت داشتم، طوری که زمین به آسمون بیاد باید 6 ساعت خواب پیوسته می داشتم.
بگذریم ... از حس این سه شبی که گاهی تا دوازده ظهرش بیدار بودم بگم. این چند روز بیداریه شب هام مصادف شده با نبودن بیحوصلگی، کلی کار دارم که انجام بدم و وقتم رو پر کنم جای این که برم و بخوابم. روز اول که فوق العاده بود، تا صبح بیدار بودم،درسام رو انجام میدادم ،کارای اینجا رو میکردم و چایی میگذاشتم و کارای دیگه.
چیزی که منو توی این سه روز بیدار نگه میداشت جای اینکه خوابم ببره . خودم بودم که خودمو بیدار نگه میداشتم،خودمو جوری سرگرم کردم و با حرارت و انرژی کار میکردم که حتی به خواب فکر هم نمیکردم.این دوسه روز اندازه ایام امتحانات که خونه نشین شده بودم کلی جا رفتم .
یادمه توی احساس گناه خفیف در مورد سه تا چیزی که توی هر موقعیتی برای آدم تصمیم میگیرن گفتم. قبلا عامل بدنی همیشه مقاومت میکرد اما الان بیشتر دوسته تا کسی یا چیزی که بخواد مقاومت کنه. اینجا از یک و دو خلوت میشه و حدود چهار پنج ساعتی دیگه کسی بهت کاری نداره و خودتی و خودت که هر کاری دوست داشتی انجام بدی.
این چند روز کمکاریم رو سعی میکنم با نوشتن و خوب نوشتن جبران کنم.تو این چند روز کلی چیز یاد گرفتم که امیدوارم تو ذهنم ثباتش بیشتر بشه و بیشتر تکرار کنم تا همون بشم. اگه شد به مرور چیزایی میگم که تو این مدت هی برام تکرار میشده تا الان که بهتر و زیباتر میبینمش.