برای بار دوم نشستم و فیلم تئوری همه چیز رو دیدم. اینجور فیلمهای زندگینامه ای که خوب ساخته شدن واقعا ارزش چند بار دیدن رو دارند. فیلم پسر بچگی با بویهود هم همینطور بود. بعد از دیدن اینجور فیلمها اگر به تمام وجود فیلم رو تماشا کرده باشیم بعد از تموم شدن فیلم احساس میکنیم که بینشی جدید به ما اضافه شده و همین و اون حس شعف و امید به زندگی که بعدش در ما میجوشه واقعا فوق العادست.
فیلم تئوری همه چیز یک فیلم زندگینامهای از ماجراهای استیون هاوکینگ فیزیکدان نظریه پرداز هست. کسی که حتی بیماری ALS هم نتونست مانع از دنبال کردن برنامهها و ایدههاش بشه. و به تلاشش برای رسیدن به یک تئوری برای توضیح همه چیز ادامه داد. بار اول که این فیلم رو دیدم ازش لذت بردم ولی بار دوم بعد از این که فیلم تموم شد یه سوال منو به خودش مشغول کرد. کسی که فیلم رو ساخته قطعا به دنبال جذابیت فیلم بوده تا داستان فیلم و هارمونی صحنهها رو حفظ کنه اما آیا در زندگی واقعا هم انقدر شسته رفته و تمیز زندگی میکنیم. همیشه امید داریم و به پیش میریم. گاهی در خودمون شکسته مگه نمیشیم؟ گاهی مگه نا امید نمیشیم؟ احساس مرگ نمیکنیم؟ به دنبال جواب نبودم ... این رو میدونم که زندگی چیزی بیشتر از این صحنههای گلچین شدست. زندگی جاهاییه که هیچ دوربینی نیست تا ازمون فیلم بگیره. اونجا که تنهاییم و بازیگریم، نه تماشا چی.
یکی از زیبا ترین صحنه های این فیلم رو در آخر فیلم میبینیم. اونجا که به همایشی میره تا به سوالات شرکت کنندهها جواب بده. جوابی که به سوال یکی از تماشا چی ها داد، خیلی خوب بود. اون رو عینا اینجا میارم:
+پروفسور هاوکینگ، شما گفتید که به خدا اعتقاد ندارید. پس فلسفهای برای زندگی دارید که بهتون کمک کنه؟
-[هاوکینگ] واضحه که ما فقط یه گونه پیشرفته از نخستیان روی سیارهای کوچک هستیم که حول یک ستاره متوسط درون حومه بیرونی یکی از میلیاردها کهکشان موجود میگرده. اما... از زمان آغاز تمدن، مردم شدیدا به دنبال توجیهی برای نظمی که اساس جهان است بودهاند. حتما باید یک چیز خیلی خاص در مورد حدود و قوانین جهان وجود داشته باشه. و چه چیزی میتونه خاص تر از این باشه که هیچ حد و مرزی وجود نداره...؟ و تلاش و همت انسان هم نباید حد و مرزی بشناسه. همهی ما متفاوتیم، زندگی هرچقدر هم که بد بنظر برسه، همیشه کاری هست که بشه انجامش داد، و توش موفق بود. تا زمانی که زندگی هست، امید هست.