مظفر شریف و همکارانش در اردوگاهی تفریحی آزمایشی رو بر روی تعداد زیادی از پسرهای 10-11 ساله که اونجا برای اردو اومده بودن انجام دادند. اونها رو به دو گروه تقسیم کرد و بهشون کارها و بازی های متفاوتی داد. بعد اونها رو برای مسابقه رو در روی هم قرار داد. به عبارتی سعی کرد تا اونها رو باهم رقیب کنه. بعد از مدتی که از این آزمایش گذشت این دو گروه که اصطلاحا به یکیشون عقاب و دیگری مار زنگی میگفتن به دشمن هم تبدیل شدن. مثلا در اقدامی گروه عقابها که در مسابقه به مارهای زنگی باخته بودند پرچم مارهای زنگی رو میدزدند و اون رو به نشانه خشم آتیش میزنن. یا در جای دیگه وقتی برنده نهایی مسابقات مشخص شد تیم بازنده جوایز رو دزدید و برد.

مظفر شریف وقتی این همه درگیری و بکار بردن الفاظ رکیک رو بین این دو گروه میدید در انتهای آزمایش سعی کرد وضعیت رو به حالت اول برگردونه. اما این کار به ظاهر ناشدنی میومد چرا که دانش‌آموزان حتی میگفتند باید محل ناهار مارو از اونها جدا کنید.

 اما مظفر شریف چکاری انجام داد؟ آیا کم شدن این اختلافات و دشمنی ممکن بود؟

شریف میدونست که بین این دو گروه تفکیک بسیار شدیدی وجود داره، یعنی دسته بندی ما و اونها به شکل شدیدی بین اعضای این دو گروه وجود داره. اما این رو هم میدونست که حتی کشورهای دشمن هم چطور در بلاهای طبیعی با هم همکاری میکنند. کاری که شریف انجام داد این بود که یه فعالیت ایحاد کرد و هدفی رو مشخص کرد. اعضای هردوتیم در این فعالیت شرکت داشتند و اگر میخواستند در اون کار به موفقیت برسند باید اعضا باهم همکار میکردند. شریف متوجه یک اتفاق شد. اینکه دسته بندی ما و اونها در گروه کمرنگ و کمرنگ تر شد.

او به این کارش ادامه داد و دید که بین دانش‌آموزان داره ارتباطات جدیدی بر قرار میشه و به عبارتی دوستی ها در حال افزایشه. در روز آخر وضعیت طوری شده بود که دانش‌آموزان از مسئولین خواستند که اگر میتونند با یک اتوبوس و باهم برگردند.

وقتی گزارش این ماجرا رو توی کتاب فورسایت «پویایی گروه» میخوندم به نظر ساده بود که بشه دو گروه رو با چنین راه حل ساده ای دوست کرد و به هم نزدیک کرد. ما هرچی میکشیم از این دسته بندی ما و اونهاست. دسته بندی یکی از فوق‌العاده ترین قابلیت های انسانه. به نظرم توسعه یافته ترین انسانها اونهایی هستند که ذهنشون دسته بندی های پیچیده ای داره. ما هر لحظه در حال دسته بندی هستیم. این دسته بندی ها همون قضاوت کردن و ارزیابی هستن که ما هر روز توی زندگیمون انجام میدیم.

تقسیم خودمون به ما و اونها اولین قدم برای جدایی فکری و شناختی خودمون از یک سری آدم دیگست. جدایی که نتیجش به اینجا میرسه که طرف مقابل رو درک نکنیم. شاید دسته بندی مفیدی باشه شاید هم نباشه نمیدونم. میدونم ما مجبوریم این کار رو کنیم. اولین نتیجش هم اینه که دسته بندی کردن به ما و اونها کمکمون میکنه که به خودمون متمرکز بشیم و خودمون رو بشناسیم اما اگه تا آخر همینطور باشیم به آدمی تبدیل میشیم که از درک دیگران عاجزه. اگر بخوایم اختلافات و دشمنی ها رو در میان گروه ها از بین ببریم باید این دسته بندی بینشون رو کمرنگ کنیم تا دشمنی ها به دوستی تبدیل بشن.