روز خوبی بود و میوهها دور هم درون ظرف جمع بودند. سیب که نزدیک بقیه نشته بود یکهو از گلابی بلند پرسید: ای گلابی به چه سبب مردم تو را بیشتر از من دوست دارند؟! گلابی جوابی نداد. سیب دوباره سوالش را تکرار کرد. باز هم گلابی جوابی نداد. سیب فکر کرد شاید گلابی هندزفری در گوشش دارد و صدا را نمیشنود پس دستی به او زد تا او را متوجه بودنش سازد. در کمال تعجب گلابی باز هم حرکتی از خود نشان نداد! سیب ترسید گفت نکند او را نصفه گازی زده اند و از پیش ما رفته... اما اثری از خورده شدگی روی او ندید.
در همان حال توتفرنگی از خواب بیدار شد و گفت سلااااامممم. گلابی هم بلا فاصله جواب داد سل لام سلام... :))
قیافه سیب در هم رفت. هرچه فکر کرد دلیل این رفتار گلابی را متوجه نشد. از خیر سوالش گذشت. گوشی خودش را دراورد پس از فعال کردن فیلتر شکن خود وارد توئیتر شد و چنین توئیت فرمود:
همانا افرادی که سین میکنند و جواب نمیدهند خیلی گلابی هستند. :(
پینوشت: اینم اولین داستانه این وبلاگ :)
یک استکان بوسه داغ
یه بشقاب بزرگ عشق بی پیرایه
یک پیاله گل سرخ
یک کف دست نان صداقت
از شکر خودت هم کمی بریز تا شیرین شود
این صبحانه عشق است با تو خوردن صفا دارد …