امروز 11 دی اولین امتحان دوره ارشدم بود. امتحان سختی هم بود. یک هفته ای میشد که وارد اجتماع نشده بودم و خونه بودم و به کارا میرسیدم و به بیکاری هام. قبلا یادمه در چنین حالت هایی یه چیزی مثل اضطراب میگرفتم. آدم باید بیرون هم بره و توی اجتماع بگرده، با دوستاش باشه و وقتش رو با حرف زدن بگذرونه. ذهنی که حرف نزنه و با خودش حرف میزنه و بعدش ... این خوب نیست. آدم باید ذهنش در حال فکر کردن باشه چالش داشته باشه ، خب اگه اینطوری نباشه با یه مرده چه فرق داره غیر اینکه فقط انرژی و ماده مصرف میکنه. نوجوون ها به کار با کامپیوتر و پلی استیشن و بازی های اندرویدی علاقه دارن. میگم "علاقه" ولی ای کاش علاقه باشه! بیشتر وقت گذروندنه.و نمیگم وقت تلف کردن چون همه ما بچه بودیم و از بچه ها انتظاری نمیره.
امروز تو اتوبوس که سمت مترو میرفتم آگهی موسسه محک رو تو اتوبوس دیدم. مالکش میگن یه خانمه که شاید بدون هیچ چشم داشتی داره این کار هارو میکنه. فقط به خاطر عشق و علاقه که به کارش یا اون بچه ها داره. به آدم های دیگه که چرا بعضی کارها رو واقعا عالی انجام میدن. این همه انرژی و تلاش و خود انگیختگی از کجا میاد.
خیلی از ما تو زندگی خودمون زندگی نمیکنیم. دائم چشممون تو زندگی دیگرانه. نمونه مبالغه شدش نگاه ما به زندگی آدمای مشهوره، بعضی از ماها عاشق اینیم ببینیم هنرمند مورد علاقه مون الان با کیه، چه لباسایی میپوشه، چه غذاهایی میخوره و چه عطری میزنه.زندگیشون انقدر برامون جذاب شده که زندگی خودمون رو فراموش کردیم. توی روز توی زندگی شاید ده بیست نفریم و از زندگی یکی میپریم توی زندگی یکدومه دیگه. بازم میگم این مبالغست. اما چندان هم غیرواقعی نیست!
اگه هرکی پی زندگی خودش باشه و واقعا به معنای واقعی کلمه باشه دیگه وقتی نمیکنه که بخاد توی زندگی دیگران باشه. و جالب تر اینجاست که زندگیش رو اب مشکلات احتمالیش دوست خواهد داشت ، جوری که علاقه ای هم به چنین کاری نداره.