هر چند سال عمر که داشته باشیم اگر به گذشته خودمان نگاهی کنیم زمانهایی را به خاطر خواهیم آورد که نه هدفی برای زندگی داشتیم و نه میدانستیم هدف چیست و نه کسی بود که به ما بگوید. احساس الان من به آن زمانها به صورت یک جور دوره غوطهوری در زمان و مکان است. صرفا گذشته و رد شده. نمیدانستیم چکار باید کنیم و برای چه زندگی میکنیم. سوالی که احتمالا الان هم با آن درگیر هستیم اما بازهم احتمالا از شدت آن کاسته شده. اگر بیشتر شده امیدوارم هر چه زودتر از این زمان بگذریم چرا که آن را خوب میفهمم. امیدوارم هر چقدر هم که سخت بود جزو آنها نباشیم که رو به سقوط رفتند.
بگذریم.
این مقدمه را گفتم تا از یادگاری هایم از آن زمانها بگویم و آنها را اینجا بیاورم. در این دورهها معمولا یادگاری کمی داریم که از ما باقی بماند. گاهی به سرمان میزند تا کاری انجام دهیم. یادگاری های الان من متعلق به همین زمانهاست. همانچیزهایی است که در آن وهله کوتاه زمانی انجام دادم که صرفا بقصد پر کردن زمان و سرگرمی بود.
من نه طراحم و نه نقاشی خوبی دارم. نقاشیهایم در حد همان خانه و درخت دوران دبستان است. اما گاهی طرح هایی میکشیدم که از آنها خوشم میامد. این طرح ها جوری نیست که قابله ارائه باشند و چه بسی بقیه اگر ببیند به آن بخندند و بگویند که اینها چیست دیگر! اما خب تکتک آنها را دوست دارم و با آنها رابطه احساسی پدر فرزندی دارم!
یکی از آنها همین تصویر آواتار منو سمت چپ وبلاگ است. یک تایپوگرافیِ یکهویی و قبل از رفتن به مهمانی بود. کشیدم و ذخیره کردم و الان به عنوان تصویر پروفابل هم گاهی استفاده میکنم. یا طرح های دیگر که هر کدام داستانی دارند اما اینجا جای گفتنشان نیست. صرفا میآورم تا اینجاهم داشته باشم.
این یادگاری های ما خیلی ارزشمندند. با آنها به زمانهای دوری میرویم. به برهههای زمانی مشخصی از خودمان. زمانهایی که شاید دستاورد و کار مفیدما در یک هفته و شاید یک ماه صرفا یک تصویر، نقاشی، وسیله یا نوشته مثل همینها بود.