جایی برای مرور زندگی

۱۱ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۸ ثبت شده است

روحیه همه چیز است

گاهی که غرق در کارهای تکراری هستیم و دنیای برای ما بودن در حالتی مثل Sleep کامپیوتر است، یا از انجام کاری که میکنیم مطمئن نیستیم و دائم به خودمون شک داریم یا در کارهای روزمره خودمان احساس خستگی میکنیم... یا دنیا را امیدوارانه نگاه میکنیم اما میدانیم که این امید شکننده است... مشکل از کجاست؟

خیلی فکر کردم... وقتی حالم خوب نیست در انجام ساده ترین کارها گاهی میمانم. برای جمع دو عدد سه رقمی سه بار این کار را انجام میدهم تا مطمئن شوم. کتاب رو با بی حس ترین حالت ممکن میخونم و برای سومین بار پراراگراف رو مطالعه میکنم. و دیگه مثل قبل جاهایی پیدا نمیکنم که قلبم رو به تپش بندازه و جرقه هایی از آگاهی رو در ذهنم ایجاد کنه. وقتی روحیه ندارم اوضاع همین است.

اما امان از وقتی روحیه دارم. کارهایی که در حالت عادی فکر نمیکردم از پسشان بربیایم را خیلی ساده میگذرانم. کارهای بزرگ برایم دیگر ترسی ندارند. به راحتی مراحل کار را به همه توضیح میدهم و با استدلال دلیل حرفهایم را توضیح میدهم. ذهنم خوب کار میکند و حرفهای دیگران را خوب میفهمم.

حالا که فکر میکنم همه چیز روحیه است. بعضی ها زیادش را دارند و بعضی ها کمترش را. روحیه به من قدرت ادامه دادن و رد شدن از مشکلات را میدهد. روحیه مدام در گوشم میگوید نگران نباش تو میتوانی.

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
محمد مقیسه

تکه گم شده

تکه گمشده اصطلاحیه که استفان کاوی از اون برای توضیح اینکه چطور اعتماد میتونه بین افراد و گروه ها به راحتی ضعیف و از بین بره استفاده میکنه.

میخواهید یک رابطه رو خراب کنید؟ میخواهید به راحتی ارتباطات بین خودتون و دوستتون رو سست کنید؟

راهa اینه. کارهایی کنید و هیچ توضیحی به دوستتون ندید. بگذارید تا درباره حرفی که زدید و کاری که کردید به فکر فرو بره.

در اینجا ما کاری که کردیم اینه که قطعه ای از تصویر انجام یک کار برای طرف مقابلمون کور کردیم. اون تکه... نیت ماست.

به قول استفان کاوی هر کاری دو وجه داره یکی چه و یکی هم چرا.

«چه» درواقع کاری هست که انجام میدیم و «چرا» همان دلیل و نیت ما از انجام یک کاره.

مادری دانمارکی در شهری دیگه کالسکه ای با دختر 14 ماهه ش رو جلوی درب مغازه ای میگذاره و وارد مغازه میشه. صاحب مغازه از این بی فکری مادر تعجب میکنه و عصبانی میشه و با پلیس تماس میگیره.  پلیس میاد و مادر رو دستگیر و به زندان میبره و بچه رو بخاطر مادر بیتوجهش به مراکز نگهداری میسپارند.

تکه های گم شده پازل کجاست...

مادر درست مثل اکثر مادر های خوب دانمارکی بچه ش رو جلوی مغازه میگذاره چرا که هم دوست نداره شلوغی مغازه بچش رو اذیت کنه و هم از امنیت کشورش مطمئنه.

فروشنده نگران بچست و میترسه که اوندختر پدر و مادری بی توجه داشته باشه.

پلیس نگرانه که بچه زیر نظر این مادر آسیب ببینه.

این ماجرا پره از تکه های گم شده. نیتهایی که وجود دارند ولی درک نمیشن. و در نهایت، محصول سوءنیت خواهد بود.

مخفی کردن نیت طرف مقابل رو مجبور به فکر میکنه تا این تکه ی مخدوش شده رو حدس بزنه. مشکل زمانی بیشتر میشه که طرف مقابل در مورد اون تکه نامعلوم شروع به فرافکنی کنه. یعنی نیات و حرف دل خودش رو به جای اون تکه خالی بگذاره.

اعتماد چیز مهم و ارزشمندیه. اگر رابطه قوی‌ای نداشته باشیم به همین سادگی از سست میشه. ما باید سعی کنیم تکه های گمشده کمتری در کارمون داشته باشیم. اونوقت زندگی شفافتری خواهیم داشت و ازون بهتر دیگه نگران چیزی نخواهیم بود! یک آدم بد ولی شفاف قابل اعتماد تر از از یک آدم خوب ولی با نیات غیر مشخصه ...

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
محمد مقیسه

خدایی که دوست دارم وجود داشته باشد

حرفهایی که میزنم شاید از نظر عده ای بوی کفر بدهد. شاید بعضی ها بگویند تو هیچی نمیدانی و از خیلی چیزهای خبر نداری. اما بگذارید بگویم.

امروز صبح داشتم با دوستی قدم میزدم و بحث از اجنه و فرازمینی ها شد.

من تا بحال جن یا چیز عجیب و غریب ندیدم. و چیزایی که خوندم و مستنداتی که میبینیم طرز فکری مادی برای من به ارمغان آورده. این که هر چیزی یه توضیح علمی داره. حال ما ممکنه هنوز اون رو ندونیم یا نفهمیمش. صرف همین که بشه دیدش یا بشه احساسش کرد به ما این امکان رو میده که بشه روش تحقیق کرد و بررسی بیشتری انجام داد.

قسمت زیادی از طرز فکرم نسبت به جهان و گیتی رو مدیون دگریس تایسون و مستند کیهان ادیسه فضا زمانی هستم. دیدن این مستند اگر به دقت و عشق دیده بشه به بیننده این رو یاد خواهد داد که هیچ چیزی خلع و ساعه بوجود نمیاد و وجودش هم دارای نشانه هایی هست. اما روح و جن از این قانون طبعیت نمی‌کنند. هیچ نشانه‌ای ندارند و با هیچ دستگاه و حسگری قابل اندازه گیری نیستند.

ازین ها گذشته جن ها و روح ها گرسنه نمیشن؟ تمامی حالات و احساسات ما در زنچیز فیزیک و بدن ماست، در حالت روح چه بلایی سر اون حالات میاد. آیا عصبانی شدن یک روح یا داشتن استرس یک روح برای شما خنده دار نیست؟ در حالی که این حالات در ما خلع ساعه نیست و نتیجه یک سلسله فعالیت های نورونی و عصبی هست.

ازین ها گذشته. صبح یک سوال از خودم پرسیدم. من که وقتی یک هفته یک کار لذت بخش رو انجام بدم برام خسته کننده میشه آیا اون دنیا و وعده هاش بعد از یک مدت خسته کننده نخواهد بود.

دیدم که دنیای ما در نتیجه یک سلسله تصادفات خیلی خیلی غریب ساخته شده. (پیشنهاد میکنم مستند کیهان رو ببینید) مثال قشنگی که معلم درس زیست دبیرستان برای ما زد. میگفت وجود ما مثل این هست که قطعات یک بوئینگ 747 رو از روی برجی به پایین بریزی و وقتی به زمین رسید و به زمین خورد در آخر یک هواپیمای آماده از حاصل این برخورد ها ساخته بشه. عجیبه اما شدنیه و شده. البته میدونم که این مثال قشنگی نیست.

بنظر میاد دنیای مابعد از بوجود اومدن اولین تکسلولی ها بکمک جهش های ژنتیکی و قانون تکامل داروین در یک سیر طولانی ساخته شد.

جهان دیده شده توسط ما 13/8 میلیارد سال عمر داره. این عددیه که ما تونستیم از گذشته آثارش رو دریافت کنیم. بعد از اون جهان هایی شاید وجود داشته باشه شاید نداشته باشه اما ما قادر به دیدنش نیستیم. چرا که سیگنالهایی که تا بحال تونستیم از کهکشان دریافت کنیم تا همینقدر رو نشون میده.

امروز چیزی که یکهو به فکرم رسید این بود. خواهش میکنم هنگام خوندنش نترسید! احتمالا خدایی وجود نداره، جهان آخرتی وجود نداره، بعد از اینجا قرار نیست جایی بریم، ما در نتیجه تصادف ساخته شدیم و سعی میکنیم به همه چیز معنی بدیم. از بودنمون روی زمین تا رفتنمون از روی زمین. چیزهایی که از قبل تکرار شده رو بدون توجه به منشا اون به عنوان حقیقت قبول کردیم و به بچه های خودمون یاد دادیم. شاید گفتن این حرفها به بچه ها برای کم کردن ترسشون و رفع کنجکاویشون خوب باشه، اما بیاید خودمون رو بازی ندیم.

زندگی ای که در اختیارمونه همینه. مثل میلیاردها موجود دیگه روند بلوغ و پیریمون رو طی میکنیم و بعدش راه رو برای موجودات جدید باز میکنیم.

ولی اینها دلیلی بر پوچ بودن همه چیز نیست. پوچ گرایی نیست. شاید فقط تلاش نکردن برای معنا دادن به چیزیه که در ماهیتش معنایی نداره. و با همون بی معنایی باید بپذیریمش و ازش لذت ببریم. خدارو چه دیدید شاید زندگی بی معنا قشنگ تر بود. همین که فقط پیشرفت و پیشرفت کنیم برای ما اوج لذت و شادی باشه.

خیلی ها هستن که از فکر کردن به این موضوعات به جاهای خوبی نرسیدن.

من به خدا ایمان دارم. دوست دارم وجود داشته باشه. چیزی که نشه حسش کرد (حتی با دستگاه حسگر) رو نمیتونم به سادگی قبولش کنم.

راستی یک نکته. نباید زیاد به این موضوع فکر کرد. بعد از مدتی باید به یک جمع بندی و نتیجه رسید وگر نه فقط باعث آزاره.

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمد مقیسه

نیاز به قدرت

اطلاعات قدرت است.

این جمله ای بود که امروز بعد از حرف زدن با دوستی و قدم زدن در راهرویی بزرگ بفکرم رسید.

اطلاعات رو چه چیزی میبینیم؟ اطلاعات رو به یاد داشتن آمار می‌بینیم یا حفظ کردن چندتا داده؟

مفهومی که امروز از گفتن این جمله در ذهن داشتم مشخص بود. اطلاعات برای من 1-علم انجام یک کار و 2-آشنایی با ابزار ها و 3-ویژگی های محیط و 4- آدمهای اطرافمان بود.

برای تک‌تک اینها باید وقت گذاشت و مدام بیشتر و بیشتر دانست. چه در خانواده، چه محیط دوستانه یا سر کار. اینها رو که بدونیم تکلیفمون با خودمون مشخصه. نقشی که بر عهده ما گذاشته شده رو بهتر میپذیریم و از داشتنش لذت میبریم.

قدرت واقعی وابسته به کسی یا جیزی نیست. از درون میجوشه. یک نوع حس جنگندگی درونی و یک نوع اعتماد داشتن به خود. مستقل شدن از لحاظ ذهنی. قدرت، ربطی به جایگاه نداره. چه رئیس باشیم و چه مرئوس. تنها نکته اینه که وقتی رئیسیم مجبور به داشتن قدرتیم و وقتی مرئوس مجبور نیستیم. و مجبور نبودن و نبود نیاز مساویه با بر نینگیختن ما برای پرورش و حتی فکر کردن به این ویژگی مهم.

بنظرم بعد از این احساس ها فرد روبروی ما هم از ارتباط با ما لذت بیشتری میبره. درست مثل خودمون.

نیاز به قدرت یکی از پنج نیاز اساسی هر انسانیه. ارضای اون مساویه با حس بهتر. قدرت برخلاف آنچه ممکنه فکر کنیم به کسی آسیب نمیرسونه.

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
محمد مقیسه

ادوارد دبونو و اهمیت داشتن ایده و نظر

توی اینستا میگشتم که یک عکس نوشته از ادوارد دبونو باعث شد کمی توقف کنم.

ادوارد دبونو رو احتمالا نمیشناسید. دبونو کسی هست که به آدمها طرز فکر کردن رو یاد میده. کتاب مکانیزم ذهن و شش کلاه تفکر هم اثر همین نویسنده و دانشمند هست.

بعد از خوندن کتاب شش کلاه تفکر بود که عاشق طرز بیان و تفکر این نویسنده شدم. توی مطالبی که قبلا در موردش نوشتم بارها گفتم که چقدر قشنگ سخت ترین مطالب ذهنی رو به شکلی ساده برای ما توضیح میده.

It's better to have enough ideas for some of them to be wrong than to always be right by having no ideas at all

بهتر است که به اندازه کافی ایده داشته باشیم و برای بعضی از آنها مرتکب اشتباه شویم. تا اینکه همیشه درست باشیم و در کل ایده ای نداشته باشیم.

میشه از کنار این جمله ساده گذشت یا میشه بهش فکر کرد. میشه اون رو سرلوحه زندگی قرار داد. مثالهایی از آدمهایی که دانسته یا نداسته به این حرف عمل میکنند رو در اطراف خودمون میبینیم. آدمهایی که راجع به امور روزمره شون نظر دارن. خیلی خوب راجع به اونها حرف میزنن و براشون خیلی ساده و حل شدست. راجع به درست کردن شربت خیار سکنجبین و اینکه خیار چطور باید خورد بشه یا اقتصاد و اخبار روز.

داشتن نظر ذهن رو منظم میکنه. گرم میکنه. فرد پر جنب و جوش تو زندگیش خیلی فرق داره با آدم آرومی که اکثرا نشسته یا خوابیده. فرد پر جنب و جوش همیشه آمادست. ذهن هم همینطوره. افراد پر از ایده و نظر ذهنشونو کمتر درگیر چیزاهای منفی میکنند و پر انرژی ترن.

در نتیجه این نظر داشتن گاهی اشتباه میکنن، گاهی مسخره میشن و گاهی هزینه ی زیادی رو برای نظرشون میدن. خواه در زبانشون خواه در فکرشون ایده همیشه وجود داره و ساخته میشه. بی فکر و انرژی بردن هم ساخته میشه چون سالها به این روند عادت کردن.

نداشتن ایده مصداقش آدمهای کمحرف و ساکته. که معمولا وقتی هم که لازمه چیزی بگن ذهنشون کمتر یاری میکنه. چرا که در آن واحد و فی البداهه قراره چیزی بگن. نه از گنجینه افکار و نظرات قبلیشون که با خودشون داشتن. ذهنی سخت دارند و کم تحرک. در حرکت از افکارشون به جلو به سختی میافتندو معمولا روی فکری گیر میکنند و گاهی ساعت ها نشخوار میکنند.

تمرینی اگر بخوام بگم بنظرم این کار رو میتونیم کنیم که برای کاری که در لحظه در حال انجامش هستیم سعی کنیم نظری داشته باشیم. پیش خودمون باشه یا با دوستی که کنارمونه در میون بگذاریم. همین الان بگیم این نوشته در مورد فلان موضوعه و فلان آدم هم قبلا در اینباره حرف زده. وقت غذا خوردن از میزان نمکی که غذا باید داشته باشه بگیم و آیا انکه نمک مفیده یا نه و چرا. یا وقتی که توی مترو حرف کنار دستیمون در مورد موضوعی تو رشته خودمون میشنویم ما هم وارد بشیم. این تمرین یک نوع زندگی کردن در لحظه هم هست. ذهنی که همیشه خودش رو گرم میکنه به صاحبش کمک بزرگی میده. هم از لحاظ فکری هم احساسی و هم عزت نفس.

روز ایده آل برای من روزیه که انقدر در مورد مسائلی مجبور به ایده دادن شده باشم که آخر شب به راحتی به خواب برم.

این هم یادم نره که زندگی همون حفظ تعادل در الاکلنگه.

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
محمد مقیسه