جایی برای مرور زندگی

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مهارت» ثبت شده است

خود جمع و جور کنی!

تا حالا براتون پیش اومده که بخواید برای یک جمعی صحبتی کنید یا یک داستانی رو برای گروهی تعریف کنید یا صداتون رو ضبط کنید و صحبت کنید؟ یا اینکه بخواید نوشته ای رو که کمی رسمی تره رو برای جایی بفرسید تا منتشر کنن؟ یا راه دوری هم نریم، بخواید توی وبلاگ یه نوشته استخوندار بنویسید؟

اینجور موقع ها خودمون رو کمی جمع و جور میکنیم. درسته؟ با خودمون فکر میکنیم که چطور بگیم و چه چیزی رو حذف کنیم و کجا تاکید کنیم و با چه ریتمی اون رو انتقال بدیم. مثل کسی که تو خونه داره مشقاش رو مینویسه و یه عالمه کاغذ و خودکار دورش پخش و پلاس و یهو مهمون میاد! کاری که میکنیم چیه؟ یه حالتیه که سریع میخوایم اوضاع رو مرتب کنیم و خودمون رو هم همینطور.

اگر شما اینطوری نیستید خب من اعتراف میکنم که اینشکلی ام، و به شدت هم اینطوری ام! ازون آدما که مثلا وقتی جلوی رییسی هستند سعی میکنند خیلی مودب باشند و به تک تک حرفها قبل از اداشون فکر کنم اما وقتی توی جمع دوستان و خانواده هستم صحبت راحت تره و ممکنه کمی هم پرت و پلا ببافم جوری که کسی نفهمه چی گفتم؟

به این موضوع خیلی وقته که فکر میکنم. من نه تا حالا مقاله درست و حسابی غیر از همون کارای کلاسی نوشتم و نه جایی سخنرانی کردم و نه توی داستان تعریف کردن و انتقال پیام فعلا مهارتی دارم. اگر راستش رو بگم شکسته پاره بحث رو جمع میکنم و میبندم و میرم.

به تازگی متوجه شدم که وقتی توی محیط های رسمی تر مثل اینجا که توسط افراد دیگه ای قابل خوندنه حرفی میزنم مجبورم کمی مرتب تر و منظم تر حرف بزنم. دلیل بیارم، استناد کنم، تعریف کنم، توضیح بدم، استدلال کنم، حرفای واضح بزنم و جایی که فکتی رو میکنم بگم، جایی هم که ادعا و تفسیری از خودم دارم رو ذکر کنم. لااقل میدونم که این کارها انجامش برای من توی این محیط واجبه تا ..... (جلوی دیگران خوب بنظر بیاد!) جمله ای که داخله پرانتزه معمولا از اون حرفهاییه که توی دل خودمون میمونه و اصلا بیرون نمیاد.

میدونید نوشتن خودم اینجا چطوریه؟ یه بار در روز میام و در کمتر از یه دقیقه تصمیم میگریرم در مورد چی بنویسم و شروع میکنم. اما در دنیای بیرون از اینجا، در دنیای خلوت با خودم ذهن پراکنده تری دارم.

این رو داشته باشید تا از کتاب هنر سریع فکر کردن دبونو موضوعی رو توضیح بدم. توی این کتاب تمرین هایی داره -نوعی بازی- که با وسایل ساده ای انجام میشه. یکیش همون معما های بطری و چاقو بود که قبلا در موردش نوشتم. الان به درس یازدهم از 15 تا درسش رسیدم و یه نوع طرز فکری از حل این مسئله ها در من شکل گرفته. اینکه ما وقتی قراره یه کار جدی کنیم - مثل نشستن و تمرکز برای حل همون معماها- نیاز به تجربه داریم. این تجربه رو توی این کتاب از 10 تا جلسه قبل بدست میاریم. اما یک قسمت از این کتاب هست که در موردش صحبتی نشده و شاید ادوارد دبونو از قصد این کار رو نکرده تا خودمون بهش برسیم. اون قسمت و موقعیت چیه؟؟؟ دا را را م... !

وقتی ما یک مسئله رو حل کردیم و و حس پیروزی گرفتیم. موقعیتی پیش میاد که میدونیم به پایان کار رسیدیم و کم کم باید جمع کنیم -تصور کنین بازی فوتبال تموم شده و تماشاچیا همه دارن میرن خونه- اما ! یک اتفاق جالب میفته با خودمون میگیم اما این مسئله جواب های دیگه ای هم فکر میکنم داشته باشه. بذار امتحان کنم. در این حالت ما وجود ناظر بیرونی رو فراموش میکنیم و به نوعی دچار حالتی میشیم و چیکسنت میهایی بهش فلو یا سیلان یا جریان میگه. حالتی که با لذت کامل غرق در انجام کاری هستیم و دنیا رو به کل فراموش کردیم.

توی این حالت ما خیلی چیزها یاد میگیریم. ما انجام میدیم چون عمیقا پذیرای چیزی هستیم که منتظرشیم. بعد از گذروندن فلو و وقتی فردا یا پس فردا دوباره قراره اون کار رو انجام بدیم یا روی مسئله جدیدی کار کنه ذهن ما به طور ویژه آماده تره. وقتی دفعه ی بعد سراغ حل معماهای دبونو میرفتم میفهمیدم که وای خدا چقدر از چیزایی که الان از قبل یادمه و تو حل این مسئله کمکم کرد دقیقا مال همون چند دقیقه ای بود که با خودم نشستم و گفتم بذار راه حل های دیگش رو هم پیدا کنم. اون تجربیات به نظرم بشکل بلور های خالصی ارزشمندن.

کل این نوشته رو بیارم در چهارچوب وبلاگ نویسی... تا فهمیدنش باز هم راحت تر بشه.

وقتی من یکبار در روز میشینم و چه خوب و چه بد مینویسیم و سعی میکنم توی همون یه بار خودم رو جمع و جور کنم. سعی کنم حتی اگه شده با فشار تمام اون نکاتی که بنظر خودم باید در نوشتن رعایت کنم رو به یاد بیارم. وقتی این کار رو میکنم رشد و پیشرفت مهارت هام در نوشتن خیلی کمتر از حالتی خواهد بود که در روز دو یا سه بار مینویسیم اما قسمت بیشتر اون در خلوت خودم با خودم اتفاق میفته.

یه مشکلی که این موقع پیش میاد پیدا کردن انگیزست. کمتر کسی پیدا میشه که نوشته هایی که برای خودش مینویسه بیشتر از نوشته هاش برای دیگران باشه. به عبارت دیگه نوشتن برای خونده شدن توسط دیگران برای ما معنا و مفهوم و بعد انگیزه به ارمغان میاره اما نوشتن برای خودش و بعد هم شاید پاک کردنش چی؟ این نیاز به اراده قوی ای داره. توصیه ای از محمد رضا شعبانعلی معلم خوبم یادم هست که میگه اگر یه روزی خواستین یه کتاب بنویسین جوری بنویس که وقتی کتابت تموم شد اگر اون کتاب افتاد تو آتیش یا به کل پاک شد زیاد نگران نشی چرا که دستارود های اون کتاب برای خودت به قدری بود و انقدر چیز یاد گرفتی که خود نوشته و کتاب در مقابلش ارزش چندانی نداشته باشه. مثل کسی که زندگیش بر مدار خودش -البته در معنای مثبت- باشه.

ما اگر میخوایم در انجام کاری قوی بشیم نیاز شدیدی به ساعت ها از این self time ها داریم. توی خلوت و برای خودمون و لذت بردن از هر لحظه عمیقتر شدن خودمون در اون کاری که داریم انجام میدیم. در آخر این نوشته باید بگم که حالا بیشتر ارزش و نقش چنین وقتهایی رو در توسعه مهارتی که قصد یادگیریش رو دارم متوجه میشم. و امیدوارم هر نوجوونی این موضوع رو خیلی زود توی زندگیش بفهمه.

پی نوشت: تعریفی از خود کارآمدی هم هست که خیلی به موضوع این نوشته نزدیکه. میگه که فردی که خود کارآمدی داره وقتی حتی کسی نباشه بالا سرش تا کارش رو کنترل کنه بازم با توانی که دوست داره برای انجام اون کار نیرو میزاره و ناظر بیرونی تاثیر کمی بر روی همت و تلاش اون داره. یک جورایی محور اصلی انگیزه برای تلاش ها از درونشه نه از بیرون.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمد مقیسه

"کاکائوی روی پیراشکی ماسیده"، درباره صحبت هایی که تنش را کم می‌کنند

مترو تندرو به ایستگاه کرج رسید و من سوار شدم تا زودتر و تا دیر وقت نشده به تهران برسم. توی اون ساعت غروب مترو به سمت تهران معمولا خلوته و میشه راحت روی صندلی دلخواه نشست. متروی بین شهری تهران-کرج به خاطر تعداد مسافر دوطبقه هستند و من رفتم طبقه بالا تا روی صندلی های نزدیک به در خروجی بشینم و کتابم رو دربیارم. صندلی ها به صورت سه تایی روبروی هم قرار دارن و من جایی نشستم که دونفر آقا روبروی من نشسته بودن. یکی از این آقایون برای اینکه راحت تر باشه و بتونه پاش رو آزادتر بذاره یه صندلی جابجا شد و کار اون یکی آقا نشست. این جابجایی به طرز جالبی باعث روشن شدن قوه حرف زدنشون شد. اخه من اومدم ساکت نشسته بودن.

اون یکی آقا شروع کرد و چملاتی در مورد نشستن و بلد نبودن و این چیزا میگفت که با اینکه منظوری نداشت اما متوجه شدم در مورد من میگفتن. منتظر بودم تا ببینم اگه باعث آزردگی شدم عذر خواهی کنم بخاطر همین کمی به حرفهاشون ناخواسته گوش میدادم و در عین همون کار داشتم کتابم رو هم میخوندم. بله این نقطه استارتشون بود و به مدت 25 دقیقه حرف زدن. صحبت از نشستن شروع شد. به سنگ های قیمتی رسید و فیروزه و سنگ ماه تولد و تاثیر بر روی زندگی و انگشتری که 800 تومن بود رسید. بعد این دو پروفسور وارد مبحث ادکلن و تقلبی بودن بعضی ادکلن ها شدند و از پریدن بو بخاطر زیاد بودن الکل گفتن و باهم اطلاعات رد و بدل کردند. صحبت به وضع اقتصادی رسید و رفتار یک کفاش که که کار تعمیر 20 تومانی را 50 تومان قیمت گذاشته و اینکه میخواهد او را تنببیه کند و کفش همانجا چندماهی بماند.

با عبور یک فروشنده پیراشکی موضوع عوض شد. یکی میگفت: اینا الکی میگن پیراشکیا گرم و تازه و داغه. اصن مگه میشه داغ باشه. میگفت که چند ماهیه پیراشکی نگرفته چون سالم نیست و اون یکی هم میگفت من از این کاکائویی ها دوست ندارم آخه کاکادوی روش ماسیده ازون کرم دارا میخورم من.

با رسیدن به ایستگاه مقصد حرفشون تموم شد و من تا ایستگاه بعدی داشتم بهشون فکر میکردم. نه به حرفاشون، داشتم به این نوع حرف زدن ها فکر میکردم. قضاوتم در مورد مجموع این نوع رفتار رو مثبت بگم یا منفی؟ سازنده یا مخرب؟ سرگرم کننده یا سردرد آورنده؟ به جواب تا حدودی رسیدم و مثل یه تحلیلگر بیکار این موضوع رو تحلیل کردم. اما چیزی که برای من در این ماجرا موند مهارت حرف زدن راجع به هر موضوعی بود بدون اینکه حس بی ارزشی حرفها رو داشته باشیم. این ویژگی رو میشه در افراد کمتر آکادمیک بیشتر دید. جایی که برای ایجاد دوستی و ارتباط کم تنش به گفتگو راجع به موضوعاتی می‌پردازیم که دیگران هم بتونن در ادامه بحث نقشی داشته باشند. از این لحاظ این یک مهارت فوق العادست که من کمتر ازش بهره بردم. این صحبت ها هر چند بیمحتوا و چرت اما یک فایده انکار ناپذیر در کنترل تنش و حس بد داره و ایجاد یک پیام که «من دوست هستم و تو هم دوست من هستی».

البته نا گفته نماند که این صحبت ها هم در بین قشر فرهیخته جامعه هم وجود داره و در اونجا هم این سکوت ایجاد تنش میکنه. البته خب صحبت هاشون بنظرم قابل تحملتره!!! حد اقل دو تا چیزم بینشون یاد میگیریم.

من باید دیدم رو نسبت به این گونه رفتارها عوض کنم. اخه این کار الانم برام چرت و مسخره س.

نقل به مفهوم از قول معلم شعبانعلی عزیز آدم تا معنای یه چیزو ندونه، اگر خوب باشه نمیتونه ازش استفاده کنه و اگه بد باشه نمیتونه ازش دوری کنه. امیدوارم برای این حرف بتونم مصداق های بیشتری پیدا کنم.

علی الحساب باید بگم که من پیتزا رو به اون دوتا نوع پیراشکی ترجیه میدم :)))

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمد مقیسه

بایدها و نبایدها در نوشتن طرح پیشنهادی و پروپوزال از زبان پاتریک فورسایت

آنچه در زیر می‌آید نکاتی است که پاتریک فورسایت در کتاب مهارت نوشتن گزارش و طرح برای نوشتن پروپوزال و طرح پیشنهادی، گزارش و در کل هر نوع نوشته ای ضروری میداند. با رعایت این کارها نوشته ای حرفه ای تر خواهیم داشت.

نباید ها:
نباید خیلی باهوش باشید.
نوشتن مجالی برای جلب نظر و پیروزی خواننده است نه فرصتی برای ابراز مهارت‌ها و استادی خود.
نباید خیلی پیچیده بنویسید.
سادگی مطالب بسیار مهم است
نباید خودبین و مغرور باشید.
یعنی به جای اینکه به مقاصد و اهداف خواننده توجه کرده باشیم، خودمان از خودمان، شرکتمان، محصولات و خدماتمان صحبت کنیم.
نباید پر ادعا باشید.
استفاده بیش از حد از صفات «برترین» میتواند باعث شکست شود. ضمن اینکه باید جرات بیان باورهایتان را داشته باشید.
نباید ایده بدهید.
نباید بیش از حد از عبارات مقایسه ای و استدلالی استفاده کنید.
نباید با عبارات منفی به بیان نکات بپردازید.
نگوییم «اگر این حالت نباشد، آنگاه ...»، بگوییم «راه حل موجود برای شما ... یا ... است.»
نباید خواننده را کم اطلاع بپندارید.
نگوییم «احتمالا شما نمی‌دانید که... »، بگوییم «هنوز به گوش بسیاری از مردم نرسیده است که... »
نباید در شوخی کردن افراط کنید.
هرگز شوخی نکنید مگر اینکه از تاثیر آن مطمئن باشید.
نباید خیلی زود فواید و نکات مثبت را بیان کنید.
اگر برگ برنده ها را زود رو کنید. دستتان خالی می‌ماند.

بایدها:
بر حقایق تمرکز کنید.
آنچه بیان می‌کنید باید قابل اعتماد و واقعی باشد. با گفتن: «این‌ها تمام حقایقی است که باید بدانید...» این بخش را از سایر بخش‌ها متمایز کنید
از جلوه های بصری استفاده کنید.
عکس‌ها، تصاویر، نمودارها، نقاشی‌ها میتواند گویا تر از متن باشد.
تکرار کنید.
می‌توانید نکات کلیدی را بیش از یک بار بیان کنید. این نکته در تکرار مخصوصا جهت تاکید کاربرد دارد.
زبان را تغییر دهید.
راه هایی را پیدا کنید که یک مطلب واحد را به چند شیوه بیان کنید.
تازه ها را بگویید.
با فرض اینکه شما چیز جدیدی دارید برای مثال یک محصول منحصر بفرد، با چند کلمه مطمعن شویم که خواننده از آن مطلع است.
گیرنده را مورد خطاب قرار دهید.
ما باید بدانیم که برای که می‌نویسیم. چه چیزی را دوست دارد و چه مسائلی خوشایند او نیست.
مخاطب را وادار به ادامه مطلب کنید.
میتوانید در انتهای صفحات جملات را بشکنید تا خواننده مجبور شود برای ادامه جمله صفحه را ورق بزند.
پاراگراف ها را به هم پیوند دهید.
این کار روش دیگری برای ترقیب به ادامه مطلب است. مثلا پاراگراف بعد را با «یک مثال از این مطلب این است که... » و در پاراگراف بعد «اکنون مثال فوق را بررسی می‌کنیم».
توصیف کنید.
واقعا توصیفی بنویسید. بهتر است یک سیستم را با «به نرمی ابریشم» توصیف کنیم تا اینکه بگوییم «کار کردن آن بسیار روان است».
نام افراد را ذکر کنید.
نگوییم «سرپرست بخش الف شرکت»، بگوییم «آقای فلانی، سرپرست بخش الف شرکت».
اعتبار بیفزایید.
استناد بیاورید و در نقل قول‌ها اسامی ها را بیاورید.
تکرار کنید.
می‌توانید نکات کلیدی را بیش از یک بار بیان کنید. این نکته در تکرار مخصوصا جهت تاکید کاربرد دارد. بله این مورد تکراری است! اما آنقدر مهم هست که تکرار آن لازم است. باید نکات اصلی را در هر کدام از نامه‌های تکمیلی، طرح یا نامه اصلی بیاورید.

پی‌نوشت: با تشکر از علیرضا جواهری و مراد سنگر گیر بابت ترجمه خوب این کتاب.
پی‌نوشت 2: این نکات رو در صفحه پنل وبلاگ بصورت یادداشت گذاشتم تا جلو چشمم باشه و قبل از نوشتن بهشون فکر کنم. میدونم که نکات مهمی هستن که بعضی هاش غیر از طرح های پیشنهادی برای دیگر انواع نوشتن هم مفیده.
پی‌نوشت3: این نکات در نوشتن پروپوزال پایان نامه هم می‌تونه کمک کننده باشه.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه

مدارس مونته سوری

این یادداشت را بعد از خواندن مطلبی جالب با عنوان کنکور: نماد گیر کردن در گذشته مینویسم این مطلب را آقای امیر ناظمی در کانال تلگرامی خودشان (+) منتشر کرده اند. در بعضی سایت ها هم این مطلب نقل شده است.(+ و + و +)
در آن یادداشت آقای دکتر ناظمی به مدارسی به نام مونته سوری اشاره میکنند و شیوه آموزش خاصی که این مدارس دارند. این مدارس توسط خانم ماریا مونتسوری که به نقل از آقای ناظمی نخستین پزشک زن در ایتالیا بودند در قرن بیستم راه اندازی شد. آنچه که من از خواندن متن فهمیدم این بود که دغدغه خانم مونته سوری تربیت و پرورش کودکان بود به طوری که با دنیای واقعی ارتباط و تعامل کارامدتری داشته باشند.

کودکانی که می آموزند چگونه زندگی کنند و چگونه با قوانین این دنیا خود را وفق دهند به طوری که وقتی از مدارس فارغ التحصیل شدند بتوانند از دانسته های خود در دنیای واقعی نیز استفاده کنند و در واقع مهارت های را یاد بگیرند که این مهارت ها در زندگی روزانه به آن نیاز است. و این یک نیاز حیاتی است که باید پرسید آیا در مدارس این روزهای کشور ما چنین رویکردی وجود دارد؟
آقای دکتر امیر ناظمی ویژگی مدارس مونته سوری را در چهار حیطه توضیح می دهد:

1- محیط

2- قدرت تصمیم گیری

3- چالش محوری

4- و راهنمایی
محیط مدارس باید تنوع بالایی داشته باشد. این دیدگاهی است که خانم مونته سوری بر آن باور داشته اند. این تنوع بالا در واقع همان چیزی را شبیه سازی می کند که در دنیای واقعی وجود دارد. در اینجا چیزی به نام تفکیک و تقسیم و جداسازی دانش‌آموزان، آن چه از لحاظ جسمی و معلولیت، جنسی و یا از نظر سطح هوشی و یا از نظر سطح خانواده و ثروت معمول است نداریم.

وقتی به این موضوع فکر می کنم دلم خیلی به حاله خودمان می سوزد، دلم میسوزد که ما سال ها را در مدارسی زندگی کردیم که در آن محیط اطراف ما با آنچه در جامعه بود تفاوت داشت.

با خودم می‌گویم اگر در کلاس ما فردی معلول وجود داشت شاید وقتی من بزرگتر شدم و به مقام و مسئولیتی رسیدم، به یاد داشتن چنین افرادی در تصمیم گیری های مرتبط شغلی یک پیش فرض برای من می‌بود نه اینکه بخواهم حالا تلاش کنم تا این موارد را به یاد بیاورم. اگر قشری ضعیف در کلاس وجود داشت همیشه یادم می‌ماند که آدم هایی هستند که محتاج نان شب خود هستند. اگر فرزند یک فرد دارا و ثروتمند با ما بود من می‌فهمیدم که چنین انسانهایی هم در کشور ما وجود دارند که خرید اتوموبیل برای آن ها مانند خرید یک خوراکی برای ماست. آنگاه دید واقعی تری نسبت به زندگی افراد ثروتمند می‌داشتیم، این را هم میدانم پذیرش بسیاری از اینها که میگویم شاید برایمان در ابتدا درد داشته باشد.
در جای دیگر هم در مورد کشور کانادا خوانده بودم که در آن تنوع ملیت ها و قومیت ها بسیار بالاست. و چه زیبا بود وقتی رئیس جمهور کانادا قدرت کشور خود را در تنوع بالای شهروندان می دیدند. مقایسه این دو موضوع قیاس مع الفارغ است اما میدانم هردو به یک مفهوم و موضوع مشترک اشاره دارند و آن وجود تفاوت های بسیار در یک جمع است.
موضوع دیگر اینکه در مدارس مونته سوری سعی می شود تا مهارت تصمیم گیری به کودکان آموزش داده شود. ما هر روز در زندگی خود از آن استفاده می کنیم و یک نوع مهارت هست و یاد گرفتن آن می تواند در آینده ما تاثیر فراوانی داشته باشد. اما باز هم چیزی که به نظر می‌رسد این است که مدارس امروز ما نسبت به این موضوع بی تفاوت هستند.
موضوع دیگر چالش محوری است. به نقل از آقای ناظمی در این مدارس به کودکان یاد داده می‌شود که هیچ دستورالعمل ثابتی برای حل یک مسئله وجود ندارد دقیقا همان چیزی که در دنیای واقعی با آن روبرو هستیم. چالش جایی است که یادگیری در آن اتفاق می افتد. ما یاد میگیریم چگونه از پس چیزی بر بیاییم. بگذریم که به بسیاری از ما آموخته شده که از چالش ها دوری کنیم.
در مدارس مونتسوری معلمان نقش راهنما و ناظر دارند. آنها در چالش ها و تصمیم گیری ها به دانش آموزان کمک کننده هستند و نه حل کننده صرف.
این عوامل که از آنها نام برده شد به نظرم اگر به کار گرفته شوند اگر در استفاده از آنها خلاقیت به کار برده شود می تواند آینده‌ی کشورمان دگرگون کند. همانطور که در میان دانش آموزان این مدارس نیز افراد سرشناسی بوجود آمده اند. افرادی مثل لری پیج، سرگئی برین و جوزف بزوس.


پی نوشت 1: داشتم در مورد این موضوع جستجو میکردم، وقتی دیدگاه سایت خبری را نسبت به این موضوع دیدم واقعا هم جا خوردم و هم متاسف شدم. کیهان روش آموزشی مونته سوری را برای معرفی به مخاطبش در حد کلمات «آوازه خوانی و رقص مختلط» پایین آورده.

پی نوشت 2: در آینده بیشتر راجع به این مدارس و شیوه‌ی آموزشی آنها مطالعه خواهم کرد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه