چه جور کتابخوانی باید شد؟ این سوالیه که گاهی بهش فکر می‌کنم.
هدف ما از کتاب خوندن چیه؟ میخونیم برای گذراندن وقت یا برای دیدن دنیا از یه زاویه دیگه؟ یا میخونیم که مفاهیم جدیدی که قبلا بهشون فکر نکرده بودیم جلو چشممون قابل دیدن بشن یا چشممون به اصطلاح باز بشه؟ شاید کتاب میخونیم تا کلمات آمادمون رو بیشتر کنیم تا برای حرافی هامون استفاده کنیم، با مهارت بیشتری حرف بزنیم. شاید دوست داریم یک قصه گو بشیم؟ شاید هم مجبوریم و باید برای گرفتن نمره نگاهی بهش بندازیم؟ شاید میخونیم تا بیشتر بفهمیم و به شعور بیشتری دست پیدا کنیم؟ بیشتر بدونیم و بیشتر بتونیم.
اما یک جور دیگه هم میشه این سوال رو پرسید؟ چجور کتابخوانی نباید شد؟
حالا جواب دادن راحت تر می‌شه.
من دوست ندارم مثل اون فرد کتاب خوانی بشم که تو اتوبوس جلوم نشسته بود و وقتی کتاب شریعتی رو تو دستم دید و من هم کتاب تاریخی توی دستش رو دیدم شروع کرد به گفتن از یهود تا اسلام و آیین مهر، از متفکران از میرزا خان کرمانی، احمد کسروی و علی دشتی و خیلی‌های دیگه که یادم نیست. و من همه تلاشم این باشه تا لای حرفهاش حداقل یک چیز بدرد بخور پیدا کنم و آخر هم موفق نشم.
من دوست ندارم از آن کتابخوان هایی شوم که با خواندن فقط میخواهند منبر نشین بهتری شوند. از آن هایی که وقتی با آن ها حرف میزنی گفتگو نمی‌کنی. بلکه یک صحبت یکطرفه است. واقعا چقدر از این آدم های بیخود خوشم نمی‌آید. فردی که وسط گفتگو به طرف مقابلش اجازه حرف زدن ندهد همان بهتر که وسط حرف زدنش از جا برخیزی و در جهت مخالف شروع به حرکت کنی!
من دوست ندارم از آن کتابخوان هایی شوم که در نان شب خود مانده اند. اینجور آدم ها بنظرم کتاب خواندن را نه برای افزایش توانایی هایشان بلکه برای فراموشی از وضع حالشان می‌خوانند. این جور آدم ها اولویت زندگی‌شان را نمی‌دانند. من اگر در چنین حالتی قرار بگیرم اول سعی میکنم حداقل خرج خودم را دربیاورم و بعد و یا در حینش به خواندن فکر کنم.
و در آخر دوست ندارم جزو آن دسته باشم که کتابی را میخوانم و بعدش آن کتاب تاثیری هر چند کوچک بر زندگی و فکر من نداشته باشد و در اعمالم، حرف‌هایم و طرز فکرم نتوان آثاری از آن را دید.