امروز صبح موقع رفتن به پارک داشتم به موضوعی فکر میکردم.

از دیروز با خودم قرار گذاشتم تا فکرم را متمرکز تر نگه دارم و از فکری به فکری دیگه پرش نکنمو همینطور از کاری بکار دیگه وارد نشم یا به صورت کنترل شده وارد بشم. خب توی این دوروز که خوب بود و نتایجش هم که روشن بود. فکر بازتر.
اما موضوعی که امروز داشتم بهش فکر میکردم بی ربط به مطلب من و هزار کار نکرده نبود. شاید پسنتیجه های همون نوشته بود که بهم الهام می‌شد.
گاهی به موضوعاتی فکر میکنیم که بی نتیجه ان، ته و سر انجام ندارن. موقع قدم زدن، موقع کار، از ساختار مولکولی یک جسم گرفته تا سعی در کشف قوانین یک پدیده.
وقتی توی خیابون یک صحنه دعوا میبینم، شروع میکنم به پیدا کردن علت اون. به دلیل اینکه چرا دعوا کردن. چه نوع شخصیتی دارند و در چه محیطی بزرگ شده اند و ... .

 الان بهتر میدونم که مطالب اندکی که میخونم نا خودآگاه به رو میان و شروع میکنن به در هم غلتیدن تا یک گزاره و قانون خاص از توشون بیرون بیاد.
محمد رضا شعبانعلی توی مطلبی حالتی شبیه این رو جالب توضیح داده. رنج و لذت دنیای یک بعدی. میگه که وقتی علت یک چیز رو بتونیم تعریف کنیم برامون لذتبخشه. اما اگر در همون سطح بمونیم، به عمق دست پیدا نمی‌کنیم.

از دلیل نوشتن این مطلب پرت نشم. این افکار ویژگی هایی دارند. کاملا ذهنی و شاید توهمی هستن، واقعی نیستند، بر اساس دانش و اطلاعات اندکمون اند و تلاشی هستن برای توضیح علت یک چیز با همون اطلاعات کم. بخاطر همین معمولا به نتیجه ای که برامون قابل قبول باشه و به رسمیت بشناسیم نمیرسیم. مثل اینکه بخوایم از هیچ به همه چیز برسیم. چه توهمی.
گاهی ذهن ما به طور ساده لوحانه ای سعی در تفکره. اما این تفکر نیست. حالا بهتر میدونم برای اینکه چیزی رو بتونم بفهمم باید غرق در اطلاعات مربوط به اون شده باشم.  اطلاعاتی که برام قابل هضم باشند.
اینبار هم چاره کار نه گفتنه. اگه کمی با خودم روراست باشم خواهم دید که چه فکری ارزش فکر کردن رو داره و چی نداره.