داستان ازینجا شروع می‌شود. روزی روزگاری ملتی سختی کشیده تیم ملی اش به جام جهانی می‌رسد. تیمشان در اولین بازی جام جهانی در حالی که بیشتر دفاعی بازی می‌کرد و موقعیت های دفع کرده اش نسبت به موقعیت های ساخته اش بیشتر بود در اخرین دقیقه با یک گل بخودی تیم حریف بازی را می‌برد. ملت تمام مشکلات خودشان را برای ساعاتی فراموش می‌کنند. تا ساعت هایی از بامداد یعنی سه چهار ساعت بعد از بازی صدای شادی و بوق مردم هنوز شنیده می‌شود.
شادی به‌ همین جا ختم نمی‌شود. ملتی که از فرط خوشحالی ازین برد شیرین بعد از بیست سال، به صفحه ی زننده ی گل هجوم می آورند چه نظرها که نمی‌دهند و چه تشکرها که از او نمی‌کنند. افراد شناخته شده تر صاحب چند کیلو دنبال کننده هم احساس وظیفه می‌کنند تا پست هایی در تشکر از او و بخاطر این که دل مردم را شاد کرد منتشر کنند.
همین چند دقیقه پیش دیدم که آن آقای زننده ی گل صفحه اش را بسته و از حالت عمومی به حالت شخصی درآورده.
نمیخواهم بزرگش کنم. نمیخواهم انتقاد کنم. نمیخواهم حرفی بزنم که خودم هم معنی اش را ندانم ولی یک حرف برای گفتن دارم. ما مردمی هستیم عاشق حرکات گله وار و فلج از درک دیگران. مایی که زیر پستهای او از او تشکر کردیم و مایی که تصاویر این تشکرها را برای هم فوروارد کردیم.

فقط اگر میتوانستم چند کلمه با او حرف بزنم، یک چیز می‌گفتم.

برادر لطفا به حرفهای ما گوش نده، ما هنوز کودکیم. همین.


پی نوشت: من هم از کسانی هستم که وقتی تصاویر این پیام ها برایم فوروارد می‌شد می‌خندم چون بنظرم بامزه است.