100 روز تا عید سال 97

از امروز تا عید سال 97 حدود 100 روز مانده. بعبارتی حدود 265 روز از امسال را پشت سر گذاشته ایم.

اما این شروع 25مین سال زندگی برایم با تمام سال های قبل متفاوت بود و از این بابت خوشحال هستم. همین 265 روزی که گذشت برایم به اندازه 5 سال قبل طول کشید و احساس میکنم طولانی بود. این رو واقعا میگم. قبلتر زندگی حالت یکنواختی داشت. شاید مثل یک زندگی روباتی. نه از خودم شناختی داشتم و نه نیازی برای اینکار میدیدم. یه پسری که باطنی خجالتی اما ظاهری خونسرد داشت که داشت زندگیش رو میکرد.

نظم، مفاهیم، الگو، تفکر، مصداق، کلمات، عزت نفس، ادراک، یادگیری، مطالعه، کتاب، هدف، شعبانعلی، وبلاگ، تکرار، نقش،داده‌کاوی، قوانین و سالنامه. اینها کلماتی جدا و بیمعنی نیستند. اینها تار و پود این 265 روز من هستند. نه اینکه هر روزم صرف همه اینها شده باشه اینها چیزی هستند که وقتی به عقب برمیگردم برام پررنگ تر از باقی ماجراها هستند.

می‌شد این مفاهیم خیلی بیشتر از این باشه، اما نشد. گاهی به زور و اجبار میخواستم بیشتر باشه و به خودم فشار می‌آوردم اما نتیجه چیزی نبود جز به هم ریختن و بعد رها کردن همه چیز. و بعد از چند روز دوباره شروع کردن.

شاید دو سه ماهی باشه دارم زورم رو میزنم تا بفهمم چجوری میشه هدف داشت. این یکی از سخت ترین کارایی بود که تا حالا قصد فهمیدنش رو داشتم. وقتی تئوری ها رو میخوندم حس قدرت و کنترل داشتن رو درونم حس میکردم. اما وقتی دست به کار میشدم نمیدونم چطور میشد که از هدفم بدم میومد! هنوز خیالبافی هام رو همراهم دارم. شاید همینه. اینکه به جای اینکه با هدفی که قصد انجامش رو داشتم ارتباط برقرار کنم با خیالی از اون در مغزم بازی میکردم. به جای دیدن هدفم در واقعیت با توهمی از اون کارم رو پیش می‌بردم. همون طور که باقی زندگیم رو احساس میکنم همینطور بوده.

بگذریم.

به لیست اون کلمات بالا از دیشب زبان رو هم اضافه کردم. نمیدونم چرا زودتر سراغش نرفتم اما خب بالاخره شروع کردم. فکر این که بتونم یروز تو همین وبلاگ بعضی پستارو به انگلیسی برای تمرین بنویسم خیلی حس شگرفیه.

برای این صد روز باقیمانده باید تمام تجربیات این 265 روز بعلاوه 24 سال قبل رو به کار ببندم که برنامه های خوبی بچینم. امیدوارم سر سال بتونم یه گزارش خوب از امسالم بدم.