یادگیری کار تمیز و اتوکشیده ای نیست. دیروز بود که یکهو این جمله به ذهنم الهام شد. دیروز خواستم در موردش بنویسم که صحبت به مسیر دیگه‌ای رفت و اون رو گذاشتم برای امروز. قبل از توضیح منظورم از این جمله و تطبیق آن با آنچه در ذهن دارید ابتدا با تعریفی از یادگیری شروع کنم. میگویند یادگیری چیزی است که در رفتار ما، احساس ما، و تفکرات ما تغییرات ماندگار ایجاد میکند. آن را اصلاح می‌کند یا آنچه را از قبل وجود دارد مستحکمتر می‌کند. این تعریفی است که شاخص و معیاری خوب برای این است که بدانیم چیزی را یاد گرفته ایم یا نه.

اگر یک کتاب را خواندیم و یک هفته بعد چیزی در حد چند جمله و اسم نویسنده و عنوان کتاب در ذهنمان باقی مانده بود ... نمی‌شود آن را یادگیری نامید. یادگیری زمانی است که وقتی مطلبی را خواندم بیایم یک عنکبوت یا خزنده ذهنی (چیزی شبیه کراولرهایی که نمایه سازی صفحات وب را برای گوگل انجام می‌دهند) را در ذهنمان فعال کنیم. این کراولر در حالی که زندگی روزمره مان را می‌کنیم به دنبال یک چیز ارزشمند باید بگردد. چیزی به نام «مصداق». بگذارید کتاب اثر مرکب از دارن هاردی را مثال بزنم.

در کتاب اثر مرکب در مورد آثار تدریجی تغییر یک چیز در گذر زمان صحبت شد. مثلا اگر من روزی ده دقیقه قدم بزنم بعد از یک سال با منی که روزی ده دقیقه قدم نزده ام تفاوت قابل مشاهده‌ای خواهد داشت. مثال های خود کتاب را وقتی میخوانیم این مفهوم را میفهمیم سپس باید در زندگی خودمان به دنبال مصداق باشیم. یادم می‌آید که رضا دوسال پیش 100 کیلو وزن داشت و حالا به 75 رسیده. رضا یک سال است مصرف نوشابه خود را محدود کرده و روی خوراکش حساس تر شده. این اثر مرکب است. مریم تا مدتی پیش نمیتوانست یک متن انگلیسی بخواند و حالا شکسته پاره آن را می‌خواند و میفهمد. مریم روزی نیم ساعت زبان می‌خوانده.

تا اینجا این مفهوم برایمان بیشتر جا افتاده. کمی جلو تر میرویم و با مفهوم «روند» و «رویداد» آشنا می‌شویم. میفهمیم روند چقدر ارتباط نزدیکی از لحاظ مفهوم با اثر مرکب دارد. (بین دو مفهوم ارتباط بر قرار کردن) کمی جلو تر میرویم و این مفهوم برایمان جا افتاده تر می‌شود. در همه حال این کراولر ذهنی که همان ناخودآگاه ماست این حالت را در فعال نگه میدارد و به دنبال آن می‌گردد. ممکن است در اتوبوس، در راه خانه، در حمام یا هرجای دیگری به سراغمان بیاید و این یک اتفاق خیلی خیلی خوب است.

با جا افتادن این مفهوم ما کمی به بلوغ میرسیم و میفهمیم که بیشتر چیزهایی که در ذهن داریم و آرزوی رسیدن به آن را داریم (شاد بودن، پولدار بودن، خوش فرم بودم، عزت نفس داشتن، پر شور و هیجان بودن، یک کار خوب داشتن، دوستان فراوان) یک اتفاق نیستند که با بشکنی از آسمان نازل شود و رخ دهد. یاد میگیریم که بیشتر این چیزها به صورت روند است و تدریجی است. ما واقع بین تر می‌شویم. و تصمیماتی میگیریم، صبور تر می‌شویم و عاقلانه تر برخورد میکنیم. با نداشتن هایمان میسازیم و برایش داشتنش برنامه میریزیم.

آنچه در این مثال اتفاق افتاد حاصل خواندن یک کتاب و یادگرفتن یک مفهوم بود. مفهومی که به عمد و با صرف هزینه و انرژی سعی کردیم در ذهن ما باقی بماند. حال تصور کنید بین کسی که اینگونه کتاب می‌خواند و کسی که چند روز بعد چیزی را که خوانده از یاد برده. در آن حالت یادگیری اتفاق افتاده، چیزی که با تعریف آن هماهنگی دارد یعنی در رفتار و احساسات ما تغییر ایجاد کرده. نه اینکه صرفا چند کلمه را حفظ کرده باشیم.

اما اینها را گفتم تا به حرفی برسم که در عنوان این مطلب هم آورده شده. یادگیری کاری اتوکشیده و تمیز نیست. یادگیری لباس کار میخواهد. یادگیری خاکی شدن دارد. زخمی شدن دارد. مشت خوردن دارد، گیج شدن دارد. این ها چیزی است که در مسیر هست چه بپذیریم چه نپذیریم. خیلی ها با نپذیرفتن آن همان اول کنار می‌کشند. ما مشت ها را از کسی نمی‌خوریم ما از چیزی که می‌خوانیم و میبینیم مشت میخوریم. اگر با مشت اول گیج و بیهوش شدیم هنوز ابتدای راهیم و باید ادامه بدهیم. یک روز میرسد که مانند آن صحنه فیلم رامبو در حال دویدن و بالا رفتن از پله ها هستیم و وقتی بالا می‌رسیم دستان خود را بالا میگیریم و با اعتماد بنفس فریاد می‌زنیم.

یادگیری ذهن ما بر اساس الگو عمل میکند. اگر در الگویابی ذهنمان را قویتر کنیم در یادگیری کارمان راحت تر میشود. الگوها فراوان اند و به تعداد تک تک اتفاقات در یادگیری هستند. اینکه در مقابل چیزی که سخت است چه تصمیمی بگیریم یک الگو است. اینکه چگونه در مقابل اطلاعات گیج کننده رفتار کنیم یک الگو است. اینکه در هنگام یادگیری چه تدبیری بیاندیشیم یک الگو است. اینکه اطلاعات مشابه را چگونه به هم وصل کنیم یک الگو است. اینها یادگیری هستند نه چیزی که ما حفظ میکنیم. به قول معلم شعبانعلی یادگیری در حاشیه اتفاق می‌افتد.

روش یادگیری که تر تمیز و سوسولی باشه بنظرم بی اطلاعی ما رو از یادگیری واقعی نشون میده. برای فهمیدن حتی باید حاضر باشیم چند کیلومتر راهرو بریم تا جواب بخش کوچکی از سوالمون رو در لابلای سنگی پیدا کنیم. بنظر سخته؟ زیادی دور از دسترسه؟ قبول ندارید؟ خودمون رو گرم کنیم، کمی تمرین کنیم، چشمانمون رو باز کنیم و فقط کمی پا در راه بگذاریم. راه خودش مسیر رو بهمون نشون میده.

پی نوشت: پیشنهاد میکنم این کلمات رو روی یک کاغذ بنویسید. یادگیری، مصداق، مفهوم، الگو، پذیرش، رویداد، روند، صبر. و بعد توی جاهای مختلف در موردشون بخونید تا با این کلمات توی یادگیری آشناتر بشید. فهمیدن این کلمات یعنی فهمیدن یادگیری. البته کلمات دیگه ای هم هستند ولی حس میکنم این لغات ارتباط نزدیکتری با این مفهوم دارند.