توی یادگیری یکی از نکاتی مهمی که بهش حتما برمیخوریم اینه که به ما گفته می‌شه که ما لازمه تا یادگیری رو یاد بگیریم. یادگیری مثل هر مهارت دیگه‌ای پره از ترفند و تکنیک. تکنیک رو یکی از کوچکترین واحدهای یادگیری یک مهارت می‌دونند. (+) تکنیک ها از نظر من مثل چوب جادویی هری پاتر می‌مونند و شاید نه در اون حد جادویی اما اثری متعجب کننده دارند. هر کسی که تکنیک های بیشتری بلد باشه قطعا از اعتماد بنفس بیشتری برخورداره، حتما لذت بیشتری از یادگیری می‌بره و یقینا ذهن شفافتر و عینی تری داره.

وقتی ما یادگیری رو اینطوری ببینیم، اون رو به صورت مهارت ببینیم، برای اون راه و روشهایی در نظر بگیریم، کاری که کردیم اینه که ما چیزی که در ظاهر غول هست رو داریم به بند می‌کشیم. همه ما در برداشت اولیه از یک مهارت یک تصویر کلی مشخصی داریم که بر اساس تجربه ها در ما شکل گرفته. اگر کمی بخوایم به یادگیری چیزی نزدیک بشیم ممکنه ببینیم که با یه غول طرف هستیم. رفتار اکثر آدمها در این موقع اینه که از نزدیک شدن به این غول دوری می‌کنند. رفتار بعضی پدر و مادر بزرگها رو در استفاده از تکنولوژی ببینیم، مقاومت اونها بدلیل دیدن همون غوله و عدم توانایی تبدیل یک مشکل مبهم به مسئله قابل حل.

ما با یادگرفتن هر تکنیک و ترفند و فرو کردن اونها با تکرار و تمرین به خورد مغزمون طنابی رو بر گردن این غول میزنیم. و اون رو ببند میاریم. هر  چی که ترفندها و تکنیکهای بیشتری رو در زیر لوای یادگیری پیدا کنیم و بخوبی یادبگیریم در واقع داریم دید خودمون رو به واقعیت نزدیکتر می‌کنیم. با ادامه دادن روزی میرسه که ما سوار بر این غول اهلی شده با تمام توان به هر جا که بخواهیم میتازیم. حالا که ما یادگیری رو یادگرفتیم میتونیم با این مرکب خوش سواری به هر سرزمین علم و مهارتی که خواستیم بتازیم و دیگه از یادگرفتن هیچی نترسیم.

اما این مقدمه طولانی رو گفتم تا یه تکنیک شخصی که خودم استفاده می‌کنم رو بگم.

قبلش باید بگم که این یه روش شخصیه و فایده هایی هم ازش دیدم. بی عیب و نقص نیست. صرفا این رو گزارشی ببینید که گفته می‌شه تا شاید ایده ای رو در کسی بر بیانگیزه که روش خودش رو بهتر انجام بده یا چیزی رو ایجاد کنه یا تغییر بده یا شاید هم بخونه و بگذره.

توی این روش اومدم و روزم رو به بخش های دوساعتی تقسیم کردم. توی هرکدوم از این پارتها فعالیت خاصی انجام دادم. روش خاصم همین هست. چیز پیچیده ای نیست. اما چیزی که در باطن در جریانه چیزیه که به این روش معنی میده. شاید بشه گفت مثل خونی که توی رگهای یک بدن جریان داره و به این موجود جون میده و کاری می‌کنه تا با یه موجود مرده فرق‌هایی داشته باشه. اما در روح این روش چه چیزی در جریانه؟

  • واضحترین چیزی که میشه گفت الگویی از تکنیک پومودورو در این روش وجود داره. در روش پومودورو ما پارتهای 25 دقیقه ای برای کارمون در نظر می‌گرفتیم و توی اون سعی می‌کردیم با درصد بسیار بالایی از توجه روی کاری متمرکز بشیم. و بعد برای مدت 3 تا 5 دقیقه استراحت می‌کنیم و بعد دوباره کارمون رو شروع میکنیم. البته که توی این روش تمرکز بخش مهمی از کاره اما توی روش من تمرکز با آزادی و خواست خودم انجام می‌شه. یعنی بخاطر باز بودن زمان برای دوساعت زیاد بخودم سخت نمی‌گیرم ولی قانونی که وجود داره اینه که اون دو ساعت مختص همون کاره و قرار نیست به کار دیگه ای بپردازم. مثلا برای دو ساعت پیاپی کتاب میخونم و کار دیگه ای هم نمی‌کنم. یا دوساعت می‌نویسم و تمرین می‌کنم. یا ورزش.
  • به خاطر دوساعت بودن این زمان من بعد از مدتی که عادت کردم می‌فهمم چون دو ساعت از جهاتی زمان زیادیه خودبخود کارهای بیخود رو از برنامم برای یادگیری و تمرین کردن کنار می‌گذارم. به عبارتی یادمی‌گیرم که در اولویت بندی قضاوت بهتری انجام بدم که باعث حذف خیلی کارهای کم فایده تر می‌شه.
  • دو ساعت هم زیاده و هم کم. این رو متوجه شدم برای اینکه ذهن بتونه عمیقا وارد موضوعی بشه به زمان نیاز داره. پس بازه های زمانی یک ساعت بنظرم کم بود چون با کوتاه شدن مقاطع زمانی تعدد برنامه ها پیش می‌اومد و ازونور ما محدودیت هایی داریم و توی یک روز نمیتونم روی موضوعات زیادی عمیقا کار کنیم. پس دلیل این تقسیم بندی و این مقدار زمان رو بر اساس محدودیت های خودم در یادگیری در نظر گرفتم یعنی یک چیز کاستومایز شده‌ست.
  • یکی از نکته‌های مهمی که در دل این کار رعایت میکنم اینه که یادگیری رو بنظرم به طور طبیعی و معقولی قطعه بندی کردم. ادوارد دبونو میگه که پیچیدگی دشمن تفکره. ما برای اینکه از آشفتگی در یادگیری خارج بشیم باید موضوعی که میخوایم در موردش یاد بگیریم رو به بخش های مختلفی تقسیم بندی کنیم. به قول دبونو ذهن نمیتونه در یک لحظه چند تا هندونه رو بلند کنه. مثلا برای تمرین نوشتن اگر تازه کار باشم نمیتونم در آن واحد که دارم فضا سازی رو تمرین می‌کنم، ساده نویسی، شفاف نویسی و خلاقیت رو باهم تمرین کنیم. و این رو به عنوان یکی از اصلی ترین قائده های یادگیریم رعایت میکنم.
  • نکته دیگه تکراره و پیوستگی. من اگه امروز دو ساعت زبان تمرین کردم و پس فردا دوباره تصمیم گرفتم زبان تمرین کنم قبل از شروع اول به چیزایی که تمرین کردم برمی‌گردم و سریع به مرور کوتاه میکنم. و اگر این کار مقدور نبود سعی میکنم به یادبیارم که دفعه قبل چیا خوندم و تا کجا رفتم و چه موضوعاتی رو کار کردم.

خوبه که ما برای یادگیری مون برنامه داشته باشیم. داشتن برنامه و پایبند بودن به یک نظم ما رو برای خودمون پیش‌بینی پذیر تر میکنه و به مرور میتونیم روش خاص خودمون رو پیدا کنیم!

پی‌نوشت: میدونم عنوان نوشته شاید کمی زرد باشه. چند روزه دارم روی زدن عنوان های جالب تر کار میکنم. کار لذت بخشیه. عنوان این نوشته هم یهو الهام شد!