مترو تندرو به ایستگاه کرج رسید و من سوار شدم تا زودتر و تا دیر وقت نشده به تهران برسم. توی اون ساعت غروب مترو به سمت تهران معمولا خلوته و میشه راحت روی صندلی دلخواه نشست. متروی بین شهری تهران-کرج به خاطر تعداد مسافر دوطبقه هستند و من رفتم طبقه بالا تا روی صندلی های نزدیک به در خروجی بشینم و کتابم رو دربیارم. صندلی ها به صورت سه تایی روبروی هم قرار دارن و من جایی نشستم که دونفر آقا روبروی من نشسته بودن. یکی از این آقایون برای اینکه راحت تر باشه و بتونه پاش رو آزادتر بذاره یه صندلی جابجا شد و کار اون یکی آقا نشست. این جابجایی به طرز جالبی باعث روشن شدن قوه حرف زدنشون شد. اخه من اومدم ساکت نشسته بودن.

اون یکی آقا شروع کرد و چملاتی در مورد نشستن و بلد نبودن و این چیزا میگفت که با اینکه منظوری نداشت اما متوجه شدم در مورد من میگفتن. منتظر بودم تا ببینم اگه باعث آزردگی شدم عذر خواهی کنم بخاطر همین کمی به حرفهاشون ناخواسته گوش میدادم و در عین همون کار داشتم کتابم رو هم میخوندم. بله این نقطه استارتشون بود و به مدت 25 دقیقه حرف زدن. صحبت از نشستن شروع شد. به سنگ های قیمتی رسید و فیروزه و سنگ ماه تولد و تاثیر بر روی زندگی و انگشتری که 800 تومن بود رسید. بعد این دو پروفسور وارد مبحث ادکلن و تقلبی بودن بعضی ادکلن ها شدند و از پریدن بو بخاطر زیاد بودن الکل گفتن و باهم اطلاعات رد و بدل کردند. صحبت به وضع اقتصادی رسید و رفتار یک کفاش که که کار تعمیر 20 تومانی را 50 تومان قیمت گذاشته و اینکه میخواهد او را تنببیه کند و کفش همانجا چندماهی بماند.

با عبور یک فروشنده پیراشکی موضوع عوض شد. یکی میگفت: اینا الکی میگن پیراشکیا گرم و تازه و داغه. اصن مگه میشه داغ باشه. میگفت که چند ماهیه پیراشکی نگرفته چون سالم نیست و اون یکی هم میگفت من از این کاکائویی ها دوست ندارم آخه کاکادوی روش ماسیده ازون کرم دارا میخورم من.

با رسیدن به ایستگاه مقصد حرفشون تموم شد و من تا ایستگاه بعدی داشتم بهشون فکر میکردم. نه به حرفاشون، داشتم به این نوع حرف زدن ها فکر میکردم. قضاوتم در مورد مجموع این نوع رفتار رو مثبت بگم یا منفی؟ سازنده یا مخرب؟ سرگرم کننده یا سردرد آورنده؟ به جواب تا حدودی رسیدم و مثل یه تحلیلگر بیکار این موضوع رو تحلیل کردم. اما چیزی که برای من در این ماجرا موند مهارت حرف زدن راجع به هر موضوعی بود بدون اینکه حس بی ارزشی حرفها رو داشته باشیم. این ویژگی رو میشه در افراد کمتر آکادمیک بیشتر دید. جایی که برای ایجاد دوستی و ارتباط کم تنش به گفتگو راجع به موضوعاتی می‌پردازیم که دیگران هم بتونن در ادامه بحث نقشی داشته باشند. از این لحاظ این یک مهارت فوق العادست که من کمتر ازش بهره بردم. این صحبت ها هر چند بیمحتوا و چرت اما یک فایده انکار ناپذیر در کنترل تنش و حس بد داره و ایجاد یک پیام که «من دوست هستم و تو هم دوست من هستی».

البته نا گفته نماند که این صحبت ها هم در بین قشر فرهیخته جامعه هم وجود داره و در اونجا هم این سکوت ایجاد تنش میکنه. البته خب صحبت هاشون بنظرم قابل تحملتره!!! حد اقل دو تا چیزم بینشون یاد میگیریم.

من باید دیدم رو نسبت به این گونه رفتارها عوض کنم. اخه این کار الانم برام چرت و مسخره س.

نقل به مفهوم از قول معلم شعبانعلی عزیز آدم تا معنای یه چیزو ندونه، اگر خوب باشه نمیتونه ازش استفاده کنه و اگه بد باشه نمیتونه ازش دوری کنه. امیدوارم برای این حرف بتونم مصداق های بیشتری پیدا کنم.

علی الحساب باید بگم که من پیتزا رو به اون دوتا نوع پیراشکی ترجیه میدم :)))