اواخر خرداد ماه امسال در شیفت شب کتابخانه مشغول بودم و باید تا صبح بیدار می‌ماندم. سعی می‌کردم وقتم را پر کنم تا به هوش باشم و خوابم نگیرد. یکی از کارهایی که می‌کردم خواندن کتابی بود که نتوانستم تمامش کنم. کتاب در کتابخانه ماند اما یک داستانش را برای خودم برداشتم و از آن عکس گرفتم. امروز میخواهم آن داستان را نقل کنم. در مورد ایمان به تلاش برای هدف.
دیوژن، فیلسوف یونانی، نزدیک به دو هزار سال پیش می‌زیست.
او بسیار مشتاق بود که جزو مریدان انتی‌ستن شود، پس به مکتب کلبیون قدم نهاد. ولی انتی‌ستن او را نپذیرفت.
اما دیوژن اصرار کرد!
پس پیشوای کلبی مسلک عصای گره دارش را بلند کرد و تهدید کرد که اگر نرود او را می‌زند.
دیوژن گفت: "بزنید؛ شما چوبی پیدا نمی‌کنید که آنقدر محکم باشد که بر ثابت قدمی‌ام چیره شود."
انتی‌ستن حرفی برای گفتن نداشت، و بیدرنگ او را به عنوان مرید و شاگرد پذیرفت.

پی‌نوشت: متاسفانه اسم کتاب به خاطرم نیامد.